آن «من» که من میشناسم آنقدرها نمیداند تا بداند که آنقدرها نمیداند. او خود را بلوری تابناک میداند درحالیکه بیشتر خاکستری است، بیشتر پر از ابهام، اشکال مورب، و گاهی نیز شیشهای کدر و سخت است. کسی که من فکر میکنم هستم صرفاً حرف ایگوست، پوستۀ بیسکوئیتی بسیار خشک و ترد بر روی دریای عظیم درون. زبان ما به ما خیانت میکند. وقتی میگویم «من»، کدام من دارد سخن میگوید. کدام بخش از کل برای لحظهای غالب میشود؟ وقتی میگویم «خودم»، کدام خود سخن میگوید؟ در تمام لحظهها و در هر لحظه چگونه میتوانم بگویم «من» خودم را میشناسم؟
چرا آدمهای خوب کارهای بد میکنند؟ چرا تاریخچۀ فردی ما، تاریخ اجتماعی ما تا این اندازه خونآلود، تا این اندازه تکراری، تا این اندازه آسیبرسان به خود و دیگران و تا این اندازه سنگانداز است؟ این کتاب برمبنای یک فرضیۀ مرکزی عمل میکند که تقریباً برای عموم ناشناخته اما برای روانشناسی عمقی امری بدیهی است: روان انسان برخلاف آنچه ایگو میخواهد باور کند، یک چیز مجرد، واحد یا یکپارچه نیست. بلکه متنوع، چندگانه، و تکهتکه است، همیشه تکهتکه است.
این توهم ایگوست و البته گاهی این توهم ضروری است که فکر کنیم این تودۀ (روان) متشکل از خردهخویشتنهای مختلف تحتکنترل ماست و در قلمرو خودآگاهی محصور یا اصولاً قابلشناخت است. این خردهخویشتنها، این حضورهای تاریکتر، سیستمهایی از انرژی برخال هستند ( برخال ساختاری است که هر جزء از آن با کل آن همانند است) و بنابراین قابلیت رفتار مستقل برای مقصود خودآگاه ما را دارند. در واقع، آنها تقریباً در تمام لحظات کاملاً فعال هستند و قدرت متوقف کردن خودآگاهی، غصب آزادی، و اجرای برنامههای خودشان را دارند چه ما از این موضوع آگاه باشیم چه نباشیم. اگر با نگاهی طنز به این مفهوم بنگریم، باید بگوییم که برخی قسمتهای وجود ما هرگز به قسمتهای دیگر معرفی نشدهاند، و اگر میشدند شاید رابطۀ چندان خوبی بینشان برقرار نمیشد .
خوبی های آدم ها.... کم نیستند.آدم های خوبی که در اطراف خود می شناسیم که ناغتفل دست به کاری زده اندکه تعجب همگان را برانگیخته اند. حسابدار معتمدی که یواشکی پول سرقت کرده،با عاشق پیشه ای که گند خیانتش بالا زده، یا رسوایی مالی کسی که سالها تلاش می کرده که متعهد و با اخلاق باشد! کمی محتاط باشید دکتر جیزهالیس مطمدن است که چیزی به نام سایه در روان شما است که به زودی خواهد توانست از این سبک مسائل برای شما به وجود بیاورد...
سلام
من با وجود ظاهر مستقل زندگیم واقعا چسبندگی عمیقی به خانواده و خصوصا مادرم دارم و بعدها هم که کلاس صوتی عقده ی مادر رو شنیدم که مطمئن شدم این عقده در من خیلی شدیده. من مدتها از مادرم عصبانی بودم که چرا اجازه نداده من روان مستقلی داشته باشم چون متوجه شدم که خیلی از عدم موفقیتهام به خاطر همین عقده س. درین ایام قرنطینه پدرم هم به مادرم اضافه شده و با وجودی که مدام از خطرات سفر و انتقال بیماری براش میگم بازهم تا با هم تماس می گیریم شروع میکنه به راه های مختلف نشون دادن به من که چطور برم خونه و کنارشون باشم.من دو شب پیش 50 صفحه ی ابتدایی کتاب "بدی های خوب ... " رو خوندم و هنوز کتاب رو نبسته بودم که از خانواده بهم زنگ زدن تا تصویری صحبت کنیم. تو این دوران قرنطینه که مجبور شدم خونه نرم اینطوری همدیگه رو می بینیم. باز هم پدرم شروع کرد به اصرارهای مکرر که قبل از ایام قرنطینه هم کم و بیش بود اما اینقدر شدید نبود. دیگه آخرای مکالمه کلافه شده بودم و بعد از قطع کردن دور خونه می چرخیدم از عصبانیت و مثل سابق باز شروع کردم به بد و بیراه گفتن که چرا شماها متوجه نیستید چه بلایی سر من آوردید. من گاهی از پس کوچکترین کارهام برنمیام و این چسبندگی منو فلج کرده.یادم اومد تو کتاب یه جمله مکرر تکرار میشد. این که : سایه تجسم همه ی آن چیزی ست که ما را آشفته میکند. و همه ش طی خوندن با خودم میگفتم چه لزومی داره اینقدر این جمله رو به طرق مختلف تکرار میکنه. انگار پرده ها یکی یکی داشتن کنار میرفتن. بعد این جمله رو دیدم که : وقتی می بینیم دشمنی که به ما زل زده چهره ی خود ما را دارد چقدر درهم می شکنیم؟ حالا هم داشتم آرومتر میشدم و هم کرخت تر. بعد این جمله که میگفت : وقتی با طغیان سایه مواجه میشیم عموما هجوم موج عظیمی از انرژی رو احساس می کنیم. دیگه تمام شد. دستام رو گرفتم رو سرم و وا رفتم. من کلی راجع به سایه خونده و شنیده بودم مثل کتاب جوجه اردک زشت درون و کلاس های اسرار سایه و آشتی با سایه ؛ پس چرا اینقدر واضح نفهمیده بودم که این انگشتی که به سمت اونا گرفتم سه تای دیگه ش به سمت خودمه. درسته که من تحت تربیت اونا اینقدر وابسته شدم اما حالا دیگه خودم میتونم یه تغییراتی بدم. اول با پذیرش این سایه و بعد هدایت ایگو که این پذیرش رو دریافت کنه و نگه داره تا بتونه براش کاری بکنه. اون شب این گرم و سرد شدن برام اونقدر واضح بود که در روزهای بعد مدام مرورش میکنم و شروع کردم به تصمیم های کوچک گرفتن و عمل کردن و پذیرش مسوولیت. این سایه رو از سر خانواده م برداشتم و گذاشتم جلوی چشمم که اینقدر که من فکر میکنم اونا به من چسبیده ن و نمیذارن من نفس بکشم من چندین برابر بیشتر به اونا چسبیدم اما با فرستادن این چسبندگی به سایه به خودم این اجازه رو میدم که اونا رو متهم ردیف اول کنم.
ممنونم که خوندید
سلام دوست عزيزم خيلي ممنون كه تجربه خودتون رو با همه به اشتراك گذاشتيد با اينكه كتاب رو مطالعه نكردم و ناراحت بودم كه نتونستم عضو گروه باشم و از تجربيات بقيه دوستان هم استفاده كنم نظر شما خيلي كامل و جامع بود و پيام اصلي كتاب رو به خوبي بيان كرديد
ملیحه جان خواندن کتاب برای شما راحت بود ؟ من قصد سفارش دارم اما گویا ترجمه خیلی روان نیست ، تا حدودی با مبحث سایه آشنا هستم اگر میشه من و در جریان تجربتون قرار بدید . ممنون
ما کاملا مسئول اقدامات و پیامدهای سایه هستیم، حتی اگر در لحظه رخداد، نسبت به اجرا شدن آن ناخودآگاه بوده باشیم.
جیمز هالیس
به نظر من سایه به دنبال ایجاد تعادل در روان و در نتیجه بازتاب ان در رفتار های فردی و اجتماعی است و همچنین از انجایی هیچ وگونه اگاهی نسبت به این رفتار ها ندارد بنابراین بازتاب این تعادل همواره باعث ناراحتی و ایجاد مشکلات زیاد در زمینه های مختلف زندگی فرد می شود .
تازه یه چیز دیگه از انجایی فرد هرگز نمی خواهد جنبه های مختلف خود ها یا خوشیتن های جدا از هم را ببیند سعی می کند انها را پنهان یا انکار کند یا از روش های مختلف دیگر استفاده می کند . نکته هیجان انگیز ماجرا اینجا است که اون جنبه ها هر جور که شد خودشون را نشون میدن چون سایه بدنبال ایجاد تعادل می گرده
سلام به همگی، قرار بود آقای رضایی هم نظرشان رو هر قسمت کتاب بدهند، ولی من ندیدم، در ضمن اگر گروه تلگرامی تشکیل شده لینکش رو به منم بدهید ممنون میشم.
درود بر شما
گروه تلگرامی برای کتابخوانی تشکیل شده؟ من دوتا کتاب رو خریدم و طبق گفته ی آقای رضایی دارم میخونم. اگر گروه تشکیل شده میشه لینکش رو بفرمایید؟
وقتی درحال خوندن این بخش بودم " وقتی می گویم «من»، کدام من دارد سخن می گوید. کدام بخش از کل برای لحظه ای غالب می شود؟ وقتی می گویم «خودم»، کدام خود سخن می گوید؟ در تمام لحظه ها و در هر لحظه چگونه می توانم بگویم «من» خودم را می شناسم؟
"
اونقدر هیجان زده شدم ??که از شنیدن این مطلب مو به تنم ?سیخ شده بود
می دونید چرا چون مدت ها پیش فک ? حدود ۵ ماه پیش بود که در این مورد مشغول بحث کردن با دوستم بود و دقیقا همین حرف را می زدم من از خود های مختلف می گفتم که در هر فرد هست ، از ان های که شناخت شون باعث یک پارچه گی فرد می شود وقتی فرد از خود شناسی حرف می زنه ، کدوم خود رو شناخته
و دوستم می گفت یعنی تو الان هزار تایی
البته من با دوستان دیگه ام هم حرف زدم اما با همین واکنش روبرو شدم .
من از آن بخش صحبتم که خدایی ناکرده به عزیزان جسارت شده، عذرخواهی می کنم. قصد این کار را نداشتم، ولی اگر عزیزی بگوید که این اتفاق افتاده حتما موردی که مطرح کردم، متضمن آن جسارت بوده که من از این بایت عذرخواهی می کنم.
به نظر من این کتاب بدون دانش زمینه ای یونگ شاید پیچیده باشد که خوشبختانه آقای رضایی برای آن گروه کتاب خوانی راه انداخته اند و این امر را تسهیل خواهد کرد.
این که کسی مطلب غامض و پیچیده ای را ساده کند، می شود استاد آن کار و ماموریت کتاب این نیست. اینجا آقای رضایی این نقش را در ایران ایفا کرده و با فایل های صوتی متعدد زمینه درک این مفاهیم را ساده کرده اند.
با این موضوع موافق نیستم که کتاب فیزیک، یا به قول عزیزمان کتاب پزشکی را طوری بنویسیم که همه بگیرند.
این کتاب هم مانند برخی کتاب های بنیاد طی یک زمانی فهم خواهد شد
متاسفانه ترجمه کتاب بسیار نچسب و بسیار گنگ هستش،و ربطی به سنگین بودن نثر جیمز هالیس نداره،چون توی دور همی هالیس عنوان شد که اگر مترجم کارشو بلد باشه،نثر متون آقای هالیس بسیار شیوا و عمیق هست،به هر حال سوالم از آقای رضایی این هست شما آیا خودتون متن کتاب رو تاحالا خوندین؟؟؟ان من که من می شناسم آن قدر ها نمیداند که بداند،نظرتان درباره این نثر شیوا چیست؟
آن من که من می شناسم آن قدر ها نمیداند که بداند،نظرتان درباره این نثر شیوا چیست؟
ببخشید من جسارت می کنم و نظرم را به جای آقای رضایی می گویم:
آنکـس کـه بـدانـد و نـدانـد کـه بداند بیدارش نمایید که بس خـفــتـه نـمـانـد.
اشاره آن جمله گنگی که فرموده اید به این جمله گنگی که از مولاناد بنده ذکر کردم برمی گردد.
وقتی شما با این شدت و حدت در مورد کتاب قضاوت می کنید، خود نیز مصداق همین شعر و همین نوشته جیمز هالیس می شوید. یعنی هنوز آن قدر نمی دانید که در مورد ترجمه چیزی نمی دانید، بنابراین نتیجه می شود این قضاوت .
حالا این مورد را تسری بدهیم به همه امور زندگی
مثلا ما در مورد روابط زناشویی نمی دانیم، هیچ آگاهی هم در مورد این که آن قدر در این زمینه اطلاعات نداریم هم نداریم. و فکر می کنیم چون انسان دو پا هستیم و رابطه زناشویی برقرار می کنیم بنابراین می توانیم در مورد آن در حد یک صاحب نظر پاسخ دهیم.
خوشبختانه کتاب بخش هایی که همه راحت بتوانند با آن رابطه بگیرند را دارد. ولی قطعا برای کسانی که کتاب روانشناسی خودیاری را زیاد می خوانند و دنبال یک کتاب سرراست می گردند، به نظرم اشتباه محض است که پولشان را با خرید کتاب های بنیاد دور بریزند.اجازه دهیم اینجا برای آنان که دنبال مطالبی عمیق تر می گردند بماند.
چقدر پاسخ شما تلخ و تند بود،
موضوع این بود که در روز دورهمی جیمز هالیس آقای مترجمی اومدن و توضیحات مفصل دادند درباره آثار ایشون و اینکه چی میشه که بعضا گفته میشه آثار جیمز هالیس سنگینه ،و دلیل اینکه آقای رضایی رو خطاب کردم اینه که ایشون در جریان این موضوع هستند احتمالن، و بنظر من ثبت دیدگاه لازم نیست همیشه تعریف و تمجید باشه،میشه من با این ترجمه ارتباط برقرار نکنم،و نظرم رو بگم
چرا منو به سمت در خروج هدایت میکنید، همونطور که با کتاب راه درست بسیااار ارتباط برقرار کردم بخاطر نثر شیوا و روان،
ولی باز هم سپاس که وقت گذاشتید
دوست عزیز و فرهیخته گرامی،
هرجند موضوعی که بدان اشاره کردید، در شکل عام آن کاملا صحیح است، اما باید به یک نکته نیز دقت کنیم.
بحث اینکه فرمودید دوستانی که به ترجمه کتاب انتقاد وارد کرده اند حتما سررشته ای از این امر پیچیده ندارند میتواند کاملا درست باشد، چرا که اگر به این کار مسلط بودند قطعا در وهله اول برای مطالعه این کتاب سراغی از ترجمه فارسی آن نمی گرفتند و قطعا متن اصلی و قلم خود نویسنده را امتحان میکردند. بنابراین، عدم مسلط بودن به این هنر باعث روی آوردن مخاطبین این دسته از کتب پیچیده به ترجمه های فارسی این اثار می گردد. در این مقام، مخاطبی که علم ترجمه ندارد به مانند بیماری که علم طب ندارد و جهت مداوای بیماری به پزشک مراجعه میکند، برای مطالعه این کتاب سراغ یک ترجمه از کتاب می رود. همانند بیماری که به دنبال درمان است، مخاطب عامی که بنده باشم به دنبال مطالب گرانمایه این کتاب در قالب ترجمه فارسی ان هستم. حال اگر نسخه ای که پزشک برای بیماری من تجویز کند، نسخه ای مناسب نباشد که بتواند بیماری مرا درمان کند، ایا بنده به عنوان مراجع میتوانم از پزشکم انتقاد کنم که علی رقم تلاش بی شائبه شما (که قطعا برگرفته از علم و تجربه شما در این امر است)، نسخه شما بی فایده واقع شده است؟ قاعدتا این انتقاد در شرایطی صورت می پذیرد که بنده نه دانش و تجربه ای از طب دارم و نه اساسا می دانم که آن پزشک بر اساس چه شواهدی داروهایی را تجویز کرده است. آیا در چنین شرایطی پزشک باید در مقام اینکه من هیچ از طب نمی دانم مرا مورد شماطت قرار دهد که تو هیچ نمیدانی؟! بله قطعا اگر من می دانستم، سراغ پزشک نمی رفتم. اینکه بنده ی مخاطب عام نتوانم نیازم از مطالعه این کتاب را به واسطه ترجمه ای نامناسب براورده سازم، بدلیل عام بودن من در امر ترجمه نیست بلکه بدلیل عدم تسلط کار مترجم محترم بر علم خود است که نمیتواند آنگونه که شایسته است ارتباط بین متن اصلی و ترجمه آن بنا کند تا مخاطب عام بتواند با نسخه ترجمه شده هم به خوبی ارتباط برقرار کند.
البته این فقط نظر شخصیه بنده است.
عالی بود نظرت ?
خب دوستانی که راجع به ترجمه نظر دادند چه متخصص بودند چه نبودند باید بگم من رشتم زبان انگلیسی البته تخصصم ادبیات هست نه ترجمه اما از دوران کارشناسی تا الان چون درگیر ترجمه بوده ام فکر کنم یک سری نکات رو بگم که این بحث بسته بشه بهتره:
یکی این که بله کتاب مشکلات ترجمه کمی بیش از حالت عادی اش دارد. این موضوع در کتاب قبلی که میخوندم از بنیاد به عنوان زندگی نزیسته ات را زندگی کن هم صادق بود متاسفانه. حالا دلیلش چیست یا هرچی به من ربطی نداره اما این که صرفاً متن فارسی بشود یا ایرانیزه بشود کافی نیست. به طور کلی مترجم با دادن پاورقی از لغاتی که به صورت قراردادی ترجمه کرده مانند کلماتی چون : EGO, SELF, I , ME, یا اصطلاحت روانشناسی ای که یک مقصد فارسی بیشتر ندارند و در صورت ایجاد تمایز در ترجمه باید مشخص شود و به قولی با خواننده طی کند، مثل UNCONSCIOUS AND SUBCONSCIOUS میتونه در روند درک مخاطب رو کمک کنه که کامل تو این کتاب بر اون صحه گذاشته نشده گرچه بعضی جاها برعکس کتاب زندگی نزیسته به اون توجه هم شده و بی هیچ هم نیست اما خب...
نکته بعدی نشانه گذاری ها ست که بلاخره پیش می آد اما چیزی که از مترجم انتظار میره سرچ کردن راجع به عناوین و اصطلاحاتی هست که نمیداند و قرار است فارسیشان کند. مانند داستان هایی که هالیس به آن ها اشاره میکند و از آن ها میگذرد چون برای یک خواننده امریکایی بدیهی است اما نه برای خواننده ایرانی . (نمونه ها را ارائه خواهم داد) لذا بهتر است مترجم با تشویق ناشر برود در پاورقی و یا بخشی ضمیمه شده به انتهای هر بخش یا فصل یا کل کتاب و آن ها رو توضیح دهد. ( البته اگر فهم کامل مخاطبش برایش اهمیت دارد)
در پایان نمونه هایی از اشکالاتی که در فصول اولیه که در حال مطالعه اش هستم مینویسم تا صرفاً غر نزده باشم و بتونم کمکی در حل مشکل کرده باشم و هم از درگیری و نظر های غیر متخصص جلوگیری کنم:
1- ایراد وارد شده توسط خانوم یزدانی وارد هست . با اینکه متن انگلیسی رو نخوندم (در رابطه با اون دوستمون که گویا گفته بود اگه انگلیسی بلد بودین فارسیشو نمیخوندین! باید بگم دنبال فایل انگلیسی گشتم و چون رایگانش رو پیدا نکردم و دوست نداشتم به دلار پول بدم و از رو لپتاب بخونم بیخیال شدم)
2- صفحه 35 خط ششم (- یعنی برای آرمان...) : این بخش از وفاداری زیادی به متن انگلیسی و حتی احتمالاً به نشانه گذاری اش رنج میبرد و باید با استفاده از آزادی بیشتر در ترجمه روان شود.
( ادامه در کامنت بعدی)
3- صفحه 36 میان صفحه (" آیا یک فرد خاص قدیس بود زیرا سفر خود را در خدمت به دیگران قربانی کرده بود؟) حد اقل 5 بار خوندم با جملات قبلی اش تا فهمیدم! این هم وفاداری بیش از حد مترجم و عدم استفاده از آزادی در ترجمه ساختار ها و گرامر مورد استفاده متن اصلی (که احتمالاً PRESENT PERFECT بوده)
4- صفحه 42 . جدا از داستان هایی که سوال را در ذهن خواننده ایرانی به جای میگذارند با اینکه حتی هالیس به کارکتر های اون اشاره کرده مترجم نه خودش میدونسته داستان ها چی هستن نه اهمیتی میداده که خواننده بداند و مثل باقی کار های مملکت عزیزمان "بزنیم بره دیر شده احتمالاً الگو قرار گرفته . چراکه اگر داستان SCARLET LETTER رو از ناتانیال هاثورن یه سرچ کوچک زده بود و خلاصه چند خطی اش را در ویکی پدیا میخواند میدانست که منظور از LETTER اینجا نامه نیست و منظور حرف الفبای A هست و SCARLET نام دختری نامه بدست نیست! یعنی سرخی. چرا که در این داستن حرف A رو روی سینه این خانوم با رنگ سرخ گلدوزی میکنند. این داستان و داستان آقای براون جوان نیکو باید بصورت خیلی خلاصه درجایی توضیح داده میشد چرا که هالیس برای خنده یا تفریح آن را در کتابش نیاورده! آورده تا به واسطه آن مخاطب ایده را بفهمد!
(من اگر این داستان ها را فارسی پیدا کردم همینجا برایتان خلاصه هایش را میگذارم)
5- صفحه 46 پایین صفحه (لطیفه ای در فیلادلفیا میگوید: "اعضای فرقه کوئر با قصد و نیتی خوب به پنسیلوانیا آمدند و در واقع کاری عالی انجام دادند." !!!!!!! همین! مترجم عزیز ناشر گرامی یا این لطیفه را حذف کنید یا اگر فهم مخاطب اهمیت دارد و نه تعداد خطوط سرچی بکنید ، توضیحی اضافه کنید ، پا ورقی ای بزنید آخر من از کجا بدانم این جمله و اسامی اش چیستند کیستند و چرا اصلاً لطیفه محسوب میشود؟ خواهش میکنم! بنیاد فرهنگ زندگی هدفش قطعاً کسب درامد و با عنوان مطلب پیچیده و سنگین مشتری جمع کردن برای کتابخوانی جمعی نیست!
باز هم بنده اگر کمکی از دستم بر بیاید برای بهتر شدن ترجمه این اثر عالی دریغ نخواهم کرد. قصدم توهین و تحقیر نبود. این که وقت گذاشتم و این اشکالات برجسته رو یادداشت کردم قطعاً به دلیل ارزشی است که بنیاد و سهیل رضایی برای بنده دارد.
پایان
حا سین عرفانی
(ادامه انتقاد از مترجم)
3- صفحه 36 میان صفحه (" آیا یک فرد خاص قدیس بود زیرا سفر خود را در خدمت به دیگران قربانی کرده بود؟) حد اقل 5 بار خوندم با جملات قبلی اش تا فهمیدم! این هم وفاداری بیش از حد مترجم و عدم استفاده از آزادی در ترجمه ساختار ها و گرامر مورد استفاده متن اصلی (که احتمالاً PRESENT PERFECT بوده)
4- صفحه 42 . جدا از داستان هایی که سوال را در ذهن خواننده ایرانی به جای میگذارند با اینکه حتی هالیس به کارکتر های اون اشاره کرده مترجم نه خودش میدونسته داستان ها چی هستن نه اهمیتی میداده که خواننده بداند و مثل باقی کار های مملکت عزیزمان "بزنیم بره دیر شده احتمالاً الگو قرار گرفته . چراکه اگر داستان SCARLET LETTER رو از ناتانیال هاثورن یه سرچ کوچک زده بود و خلاصه چند خطی اش را در ویکی پدیا میخواند میدانست که منظور از LETTER اینجا نامه نیست و منظور حرف الفبای A هست و SCARLET نام دختری نامه بدست نیست! یعنی سرخی. چرا که در این داستن حرف A رو روی سینه این خانوم با رنگ سرخ گلدوزی میکنند. این داستان و داستان آقای براون جوان نیکو باید بصورت خیلی خلاصه درجایی توضیح داده میشد چرا که هالیس برای خنده یا تفریح آن را در کتابش نیاورده! آورده تا به واسطه آن مخاطب ایده را بفهمد!
(من اگر این داستان ها را فارسی پیدا کردم همینجا برایتان خلاصه هایش را میگذارم)
5- صفحه 46 پایین صفحه (لطیفه ای در فیلادلفیا میگوید: "اعضای فرقه کوئر با قصد و نیتی خوب به پنسیلوانیا آمدند و در واقع کاری عالی انجام دادند." !!!!!!! همین! مترجم عزیز ناشر گرامی یا این لطیفه را حذف کنید یا اگر فهم مخاطب اهمیت دارد و نه تعداد خطوط سرچی بکنید ، توضیحی اضافه کنید ، پا ورقی ای بزنید آخر من از کجا بدانم این جمله و اسامی اش چیستند کیستند و چرا اصلاً لطیفه محسوب میشود؟ خواهش میکنم! بنیاد فرهنگ زندگی هدفش قطعاً کسب درامد و با عنوان مطلب پیچیده و سنگین مشتری جمع کردن برای کتابخوانی جمعی نیست!
باز هم بنده اگر کمکی از دستم بر بیاید برای بهتر شدن ترجمه این اثر عالی دریغ نخواهم کرد. قصدم توهین و تحقیر نبود. این که وقت گذاشتم و این اشکالات برجسته رو یادداشت کردم قطعاً به دلیل ارزشی است که بنیاد و سهیل رضایی برای بنده دارد.
پایان
حا سین عرفانی
ویکی پدیا و داستان گودمن براون جوان (ببخشید اشتباها گودمن را نیکو گفتم در گفته بالا در حالی که اسم شخصیت است. جالب است که باید بپذیریم همه اشتباه میکنیم اما در گستره ها و وسعت های متفاوت... ) :
گودمن براون جوان (انگلیسی: Young Goodman Brown) یک داستان کوتاه منتشرشده در سال ۱۸۳۵ توسط نویسندهٔ آمریکایی ناتانیل هاوثورن است. داستان در قرن ۱۷ میلادی در نیوانگلند پیوریتن اتفاق میافتد، مکان داستان تم معمول آثار هاوثورن است. هاوثورن باورهای پیوریتن و کالوینیسم که اعتقاد داشتند بر اینکه بشریت در تباهی کامل قرار دارد، به جز برای افرادی که با لطف الهی به دنیا آمدهاند، خطاب قرار میداد. هاوثورن به طور مکرر سعی میکرد که دورویی جامعه پیوریتن را در ادبیات خود نمایش دهد. داستان به شکل نمادین، ماجراهای سفر یانگ گودمن براون در خویشتن بینی و در پایان از دست دان تقوا و باورهای او را دنبال میکند.
خلاصه داستان برای علاقمندان : http://ensandarmani.blogfa.com/post/75
داغ ننگ (به انگلیسی: The Scarlet Letter) بک رمان تاریخی است که توسط نویسنده آمریکایی ناتانیل هاوثورن نوشته شده و در سال ۱۸۵۰ به چاپ رسید. داستان درشهر بوستون در جامعه شدیداً مذهبی و پیوریتن ایالت ماساچوست آمریکا (نیو انگلند) در قرن هفدهم اتفاق میافتد. رمان در مورد زن جوانی است به نام هستر پرین که بخاطر ارتکاب به گناه زنا محکوم به به تن داشتن «داغ ننگ» یا «حرف سرخ» (حرف A برنگ سرخ که روی سینه زناکاران نصب میشده و در واقع حرف اول کلمه Adulteress به معنی زناکار است) تا پایان عمر خویش میشود. هاوثورن در این داستان مانند دیگر داستانهایش به مفهوم گناه اشاره دارد.
این جمله ای که شما نوشتید کامل نیست، توی ترجمه اصلی من یعنی مترجم این کتاب این جمله رو اینطوری نوشتم: آن من که من میشناسم، آنقدرها نمیداند که بداند آنقدرها نمیداند. در واقع میخواد سطح نادانی ایگو اونقدر بالاست که خودش هم از عمق نادانی خودش بیخبره فقط میدونه که نادانه، همین
سلام چقدر خوب که اینقدر دقیق مطالعه می کنید و نکات رو یادداشت میفرمایید. من مترجم کتاب هستم. در مورد جمله قدیس دقت داشته باشید که این جمله توی متن هست و جملات قبلش نشون میدن منظور از این جمله چی هست. خیلی از جمله ها رو جداگانه و خارج از متن بخونید گنگ میشن. درباره نامه اسکارلت هم حق با شماست. نویسنده از یک فیلم نام برده و رد شده و در اینجا اسم این فیلم اشتباه ترجمه شده
مینا جان من مترجم کتاب هستم، بفرمایید کدوم قسمتها گنگ هست
سلام خانم مروتی عزیز،
با تشکر از توجه شما
من نسخه انگلیسی همین اثر رو تهیه کردم و مشکلم حل شد،
موید باشید.