امروز ۰۱ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ ساعت ۰۵:۰۰۲
بدی های خوب بودن، خوبی های بد بودن موجود نیست
بدی های خوب بودن، خوبی های بد بودن نویسنده : جیمز هالیس           ترجمه : مرضیه مروتی
پیام

برای افزودن به لیست علاقه مندی ها ابتدا باید وارد حساب کاربری خود شوید.

بدی های خوب بودن، خوبی های بد بودن
بدی های خوب بودن، خوبی های بد بودن
بدی های خوب بودن، خوبی های بد بودن
بدی های خوب بودن، خوبی های بد بودن
نظر کاربران 5 از 5
موجود نیست
مقدمه کتاب بدی های خوب بودن، خوبی های بد بودن

آن «من» که من می­شناسم آن‌قدرها نمی­داند تا بداند که آن‌قدرها نمی­داند. او خود را بلوری تابناک می­داند درحالی­که بیشتر خاکستری است، بیشتر پر از ابهام، اشکال مورب، و گاهی نیز شیشه­‌ای کدر و سخت است. کسی که من فکر می­کنم هستم صرفاً حرف ایگوست، پوستۀ بیسکوئیتی بسیار خشک و ترد بر روی دریای عظیم درون. زبان ما به ما خیانت می­کند. وقتی می­گویم «من»، کدام من دارد سخن می­گوید. کدام بخش از کل برای لحظه­ای غالب می‌شود؟ وقتی می­گویم «خودم»، کدام خود سخن می­گوید؟ در تمام لحظه‌­­ها و در هر لحظه چگونه می‌­توانم بگویم «من» خودم را می­شناسم؟

چرا آدم­های خوب کارهای بد می­کنند؟ چرا تاریخچۀ فردی ما، تاریخ اجتماعی ما تا این اندازه خون‌­آلود، تا این اندازه تکراری، تا این اندازه آسیب­‌رسان به خود و دیگران و تا این اندازه سنگ‌انداز است؟ این کتاب برمبنای یک فرضیۀ مرکزی عمل می­کند که تقریباً برای عموم ناشناخته اما برای روان‌شناسی عمقی امری بدیهی است: روان انسان برخلاف آنچه ایگو می­خواهد باور کند، یک چیز مجرد، واحد یا یکپارچه نیست. بلکه متنوع، چندگانه، و تکه‌تکه است، همیشه تکه‌تکه است.

این توهم ایگوست و البته گاهی این توهم ضروری است که فکر کنیم این تودۀ (روان) متشکل از خرده‌خویشتن‌های مختلف تحت‌کنترل ماست و در قلمرو خودآگاهی محصور یا اصولاً قابل‌شناخت است. این خرده‌خویشتن‌ها، این حضورهای تاریک­تر، سیستم­هایی از انرژی برخال هستند ( برخال ساختاری است که هر جزء از آن با کل آن همانند است) و بنابراین قابلیت رفتار مستقل برای مقصود خودآگاه ما را دارند. در واقع، آنها تقریباً در تمام لحظات کاملاً فعال هستند و قدرت متوقف کردن خودآگاهی، غصب آزادی، و اجرای برنامه‌­های خودشان را دارند چه ما از این موضوع آگاه باشیم چه نباشیم. اگر با نگاهی طنز به این مفهوم بنگریم، باید بگوییم که برخی قسمت­های وجود ما هرگز به قسمت­های دیگر معرفی نشده‌­اند، و اگر می­‌شدند شاید رابطۀ چندان خوبی بین‌شان برقرار نمی­شد .


معرفی کتاب بدی های خوب بودن، خوبی های بد بودن

خوبی های آدم ها.... کم نیستند.آدم های خوبی که در اطراف خود می شناسیم که ناغتفل دست به کاری زده اندکه تعجب همگان را برانگیخته اند. حسابدار معتمدی که یواشکی پول سرقت کرده،با عاشق پیشه ای که گند خیانتش بالا زده، یا رسوایی مالی کسی که سالها تلاش می کرده که متعهد و با اخلاق باشد! کمی محتاط باشید دکتر جیزهالیس مطمدن است که چیزی به نام سایه در روان شما است که به زودی خواهد توانست از این سبک مسائل برای شما به وجود بیاورد...

مشخصات فیزیکی
وزن کتاب
354 گرم
قطع کتاب
رقعی
تعداد صفحات
316 صفحه
شابک
978-600-6268-93-4
مشخصات فنی
نویسنده
جیمز هالیس
مترجم
مرضیه مروتی
نوبت چاپ
1

نظرات کاربران 57 نظر ارائه شده است
حاسین عرفانی ارسال در تاریخ ۱۳ فروردین ماه ۱۳۹۹
ارسال پاسخ به حاسین عرفانی

فصل دوم:
"به دلیل اضطرابی که هنگام مواجهه مستقیم با مباحث واقعی ایجا د میشود سایه اغلب زمام امور را به دست میگیرد." این جمله از صفحه اول فصل دو من را به یاد روز هایی می اندازد که میخواستم کاری بزرگ و ارزشمند انجام دهم و در عوضش ساعات ظولانی بعد از ظهر را در خواب سپری کردم. ساعاتی که انکار به تنبلی و رخوت سپری میشوند. انگار ایگوی من به من میگوید این طور امن تر است. خواب آبالودگی واکنش و سلاحیست که سایه من در این مواقع به کار میگیرد.
شکاف بین مقصود و پیامد:
این زمانی رخ میدهد که با مطلبی جدید در مورد رشد فردی مواجه میشوم و تصمیم میگیرم به کار ببندمش و عملی اش کنم. حتی برای دیگران هم نسخه میپیچمش اما اتفاقی برایم رخ میدهد که آن را "به چالش کشده شدن" مینامم. در این زمان ها دقیقا با کاری که نمیخواهم انجامش دهم به چالش کشیده میشوم و یا عکس آن را بر خلاف مقصودی که دارم انجام میدهم و یا در موقعیتی قرار میگیرم که همان واکنش محکوم شده ی قدیم را حتی با قدرت بیشتر میدهم. مثلا می آموزم که دیگران را قضاوت کردن و برچسب زدن کار درستی نیست چرا که همه ما همه چیز در دنیا هستیم و این نامش "پراجکشن" است. اما ناگهان اتفاقی می افتد که میبینم در حال انجام همان کار حتی با قوت بیشتری هستم. وقتی به خود می آیم که دیگر دیر شده است. من به چالش کشیده شده ام توسط چیزی که ادعا کردم. حال متوجه میشوم که این ایگوی من است که برای حفاظت از خود باعث فعال تر شدن سایه ها میشود و با شدت بیشتری خود را تثبیت میکند. رویکرد های صفر و صدی رویکرد هایی هستند که به این عمل می انجامند. به این معنی که تصمیم میگیرم دیگر کاری را انجام ندهم و در عوض کاری دیگر را همیشه انجام بدهم. این ها چیز هایی هستند که باعث این تحریک برای ایگو میشنود. باید همانظور که در کتاب گفته شده سعی کرد آن کار را انجام داد اگر تشخیص میدهم و اگر میتوانم. ایگو از هر قاعده و قانونی که با ساز و کارش تناقض داشته باشد گریزان است. # حاسین عرفانی ارشد ادبیات انگلیسی - مشهد

حاسین عرفانی ارسال در تاریخ ۱۳ فروردین ماه ۱۳۹۹
ارسال پاسخ به حاسین عرفانی

فصل اول:
"هرچه بالاست رونوشتی است است از آنچه پایین است و هر آنچه پایین است رونوشتی است از هر آنچه در بالاست" و راه بالا و راه پایین هردو یکی هستند." (17) این گفته چند زنگ در گوش من مینوازد. همین کلام در مثنوی مولوی و هم در راهبری زندگی با شهود درونی رابرت الکس جانسون وجود دارد. یکی باوری وحدانی که از مولانا همیشه در نظر دارم. در این باور دو وجود ندارد و هرچه هست یکیست. انشعابی وجود ندارد دوگانگی ای درکار نیست. گویا باور و تمایل به وحدانیت وجود میلیست که زمان و مکان نمیشناسد. دوم کتاب راهبری زندگی با شهود درونی که در آن رابرت الکس جانسون در بخش نتیجه گیری راجع به خدای آسمان و خدای زمین صحبت به میان می آورد و عنوان اصلی کتاب که متعادل ساختن آسمان و زمین است را به تصویر میکشد. در این بحث، او میگوید خدایی که انسان ها در آسمان ها میشناسد و ادیانی که برای اشاره به خدا، به آسمان اشاره میکنند ادیانی مردسالار هستند و خدا را مذکر میدانند. اما زمین یا همان پایین که در مقابل بالا و آسمان قرار میگیرد خدایی مونث است چراکه طبیعت را مادر طبیعت خطاب میکنیم و باور های معنوی ای که به طبیعت گرایی یا ناتورالیسم قائم هستند خدا را با دیدی زنانه مینگرند. این میتواند همان آنیما و آنیموس باشد و قطعاً وقتی از زنانه بودن دین یا اعتقادی یا مردانه بودنش صحبت میکنیم، از انرژی آنیمایی یا آنیموسی اش صحبت میکنیم. مولانا نیز در دفتر سوم چنین همین مطلب را بازتاب میکند:
آسمان مرد و زمین زن در خرد هرچه آن انداخت این میپرورد
و نیاز ایندو را برای تعادل و یکی شدن چنین شرح میدهد:
بی زمین کی گل بروید ارغوان پس چه زاید زآب و تاب آسمان
بهر آن میل است در ماده به نر تا بود تکمیل کار همدگر
حال، رابرت جانسون نیز در کتاب ذکر شده اش معتقد است باید بین آسمان و زمین تعادلی بر قرار شود همانطور که بین انرژی های آنیما و آنیموس باید تعادل برقرار گردد و همانطور که جیمز هالیس در همین کتاب حرف اصلی اش تعادل بین خوبی و بدیست. بعد از این تعادل دیگر دو خدا و دو انرژی و دو سویی به ایم خوب و بد نداریم . همه یکیست و در آخر به همان وحدتی میرسیم که مولانا از آن سخن میگوید.

حاسین عرفانی
فوق لیسانس ادبیات انگلیسی
مشهد

عکس کاربری
ملیحه شبانیان وشنوه ارسال در تاریخ ۱۳ فروردین ماه ۱۳۹۹
ارسال پاسخ به ملیحه شبانیان وشنوه

موقعی که 50 صفحه ی دوم رو می خوندم این پاراگراف برام رزونانس داشت : "بزرگ شدن نه فقط به معنای گفتگو و رویارویی با پیام هایی ست که در درون خود حمل می کنیم، یعنی نصیحت هایی که سرنوشت ما را انکار می کنند، بلکه مستلزم پذیرفتن خطر خود بودن در این جهان است، بدون ضمانت، بدون تایید جمع، و بدون امید به احیای معصومیت قدیمی." این پاراگراف خیلی صریح تکلیف رو روشن کرد. بدون ضمانت! یادم اومد که همیشه از این عدم ضمانت ترسیده م و ایستاده م و جلو نرفته م. و همین باعث شده کم کم حساسیت ها و احساساتم رو کم رنگ کنم و به بی حسی برسم. مثل عضله ای که بعد از مدتی بی حرکتی اونقدر ضعیف میشه که توان کوچکترین حرکت رو نداره. دیدم بزرگترین ترس من خود بودنه و بزرگترین اشتیاق من هم خود بودنه. هر طرف سر می چرخونم و هر چی که می بینم و هر کاری که میخوام انجام بدم همین خود بودن ارزش هر کار و نگاهی رو برام مشخص میکنه. بیرون کشیدن ازین ورطه رخت خویش، شده موضوع اصلی زندگی من. دیگه هیچی برام مهم نیست. هیچی هیچ رنگ و بویی نداره. به هر کاری که فکر میکنم و از طرف دیگران پیشنهاد میشه که انجام بدم چون تواناییش رو دارم، می بینم یه ذره هم بهش اشتیاق ندارم. اما وقتی جایی با حس خودم بودن مواجه میشم انگار داغ میشم و آماده ی حرکت. جایی شنیدم که استادی گفت: اگر خودت باشی و هیچکس دوستت نداشته باشه؛ حداقل خودت هستی که خودت رو دوست داشته باشی.
و وقتی در آخر 50 صفحه ی دوم این پاراگراف رو خوندم، بیشتر قانع شدم که به نفع همه ست که من خودم باشم. چون من طبق معمول و اتوماتیک به دیگران بیش از خودم اهمیت میدم. "وقتی می خواهیم خطر کنیم و تصویرهایی بهتر و زیباتر به غیر از آنچه عقده ها القا می کنند، ببینیم، ناگهان می ترسیم و سایه زندگی نزیسته بزرگ تر می شود زیرا آسیبی که دیده ایم به درون جهان سرریز می شود و به دیگرانی که دریافت کننده ی فرافکنی های ما، گذشته ی انتقال یافته ی ما، و سیستم مدیریت اضطراب ما هستند، آسیب می زند."

آریا ارسال در تاریخ ۱۳ فروردین ماه ۱۳۹۹
ارسال پاسخ به آریا

ص ۴۱ داشتم می خوندم یک دفعه شعر گفتنم گل کرد این شعر گفتم

اتاق پنهان

از پشت پنجره نگاه ،
نشسته ام در عمق کتاب.
می گذرم از میان شخصیت ها .
می شود درون غوغا .
از صحبت شخصیت ها .
شعله ور می شود هیزوم افکارم .
می سوزاند تمام جانم .
کتاب می شود ناتمام .
رها می شوم روی صندلی .
مقابل بازی شخصیت ها .
در میان جادوی سینما .
صدای فوران آتشفشان ،
می رسد به جان .
گداخته می شوم و پریشان .
خوشحال و خندان .
که نیستم مسئول ،
رخداد های آنان .
از روی صندلی تنها ،
می رود پشت پنجره نگاه ،
مردمانی ، می بینم می گذرند ،
از گذرگاه .
گرچه هیچ نا آشنا ،
گویی بخشی ار وجودشان آشنا .
می شود دوباره غوغا ،
از پس دیدن آنها .
لحظه ها گذشت ،
من در عمق تاریکی نگاه ،
ناگهان دیدم نوری می رسد ،
از اتاقی پنهان .
رفتم سوی آن .
باز کردم اتاق پنهان .
گرچه تاریک بود و خالی از هیجان .
دیدم احساس های نارحت ،
ایستاده در کنار لحظه های انکار .
می کنند بازی نقش ها .
می شود بازتاب شان پیدا .
از میان حفره پنهان .
در میان دیگران .
نفس شد مهمان .
مهمان دوستان گمنام .
من ایستاده پشت پنجره نگاه ،
گاه در میان کتاب ،
گاه در میان گذر گاه .
می بینم دوستانی ار جنس من .
نشسته در کنارم .
ما خوشحال خندان .
در این سرای جان .

آریا آریانی

آریا ارسال در تاریخ ۱۳ فروردین ماه ۱۳۹۹
ارسال پاسخ به آریا

یهودیان لهستان، یا میزبان سایر شهدای ناخودآگاه - مورد تهمت واقع خواهد شد، مصلوب خواهد شد، به حاشیه رانده خواهد شد،
ص ۴۲
وقتی داشتم این قسمت کتاب رو می خوندم یه دفه یاد رمان خودم افتادم
" وقتی که ما نسبت به چیزی یا کسی احساس تنفر می کنیم در واقع این احتمال وجود دارد حس حقارت خود را به آنها نسبت می دهیم و به این ترتیب آنها را مورد قضاوت و نفرت خود قرار می دهیم . این عمل ما به این دلیل است که ما ناخود اگاه از صفاتی را که به دیگران نسبت می دهیم رنج می بریم و هرگز با آنها کنار نیامده ایم و نمی خواهیم مسئولیت آن را بپذیریم . در واقع سایه تعیین کننده نوع رفتار ما است . و ما بر اساس آن رفتار می کنیم .
هیتلر با لحنی کاملا رسمی گفت : " من به اعقایدم باور دارم و این اعقاید باعث رشد و پیشرفت می شوند ."
- من کمی مکث کردم و گفتم : " آیا واقعا به این حرف باور دارید یا فقط بر اساس نوع افکاری که در طول زندگی تان از طرف خانواده و جامعه به شما القا شده است . "
- اگر این طوری بود می بایست در ارامش کامل باشید نه کابوس های شبانه مدادم باعث سلب آرامش شما شوند .
کار سایه همین است متقاعد ساختن خودتان که آنچه را فکر می کنید کاملا درست و بی نقص است اما در واقعیت چیز دیگری است .
هیتلر از جایش بلند شد و کلاهش را روی سرش گذاشت و با همان لحن خشک و رسمی گفت : " متشکرم " و در حالیکه از اتاق خارج شد من از پشت میزم بیرون آمدم و گفتم : " لطفا به حرف های من فکر کنید . "
هیتلر گفت : " روز خوبی داشته باشید. "

گمشده در جاذبه شدید منفی

آریا ارسال در تاریخ ۱۳ فروردین ماه ۱۳۹۹
ارسال پاسخ به آریا

روان انسان برخلاف آنچه ایگو میخواهد باور کند، یک چیز مجرد، واحد یا یکپارچه نیست. بلکه متنوع، چندگانه، و تکه تکه است، همیشه تکه تکه است.
ص۱۶

اینم نطر من : روان انسان از خود های مختلف جدا از هم تشکیل شده که هر کدام از انها به تنهای تصویر از کل را درون خودش دارد درست مانند هولوگرام که در کنار هم یک تصویر واحد است و اگر هولوگرام را نصف كنيم و اين كار را حتي چند بار تكرار كنيم،‌
همچنان تصوير اصلي قبلي را در اندازهاي كوچك‌تر خواهيم ديد.
و این خود های کوچک تر در دنیا تاریک جدا افتاده اند و از انجایی که ما ان بخش های جدا افتاده در تاریکی را دوست نداریم و یا نمی خواهیم داشته باشیم انها در رفتار های ما خودشان نشان می دهند چه ما بخواهیم چه نخواهیم
با شناخت تک تک خود های پراکنده می توانیم به یک پارچه گی رسید و لذت برد و از به هدر رفتن انرژی ها هم جلوگیری کرد

آریا ارسال در تاریخ ۱۳ فروردین ماه ۱۳۹۹
ارسال پاسخ به آریا

نظر من در رابطه با صفحه ۱۷
ماده تاریک نمی‌توان مستقیما دید، اما از اثرات گرانشی موجود بر روی اجسام مرئی، مثل ستاره‌ها و کهکشان‌ها، می‌توان به وجود آن پی برد.
درست مانند سایه روان که با وجود انکه نمی توانیم ان را ببینیم اما به وضوح می توانیم اثرات ان را در تمام لحظه های مان ببینیم چه هواس مان باشد یا نباشد
اثر گرانشی ان بسیار شدید است


روان انسان برخلاف آنچه ایگو میخواهد باور کند، یک چیز مجرد، واحد یا یکپارچه نیست. بلکه متنوع، چندگانه، و تکه تکه است، همیشه تکه تکه است.

عکس کاربری
ملیحه شبانیان وشنوه ارسال در تاریخ ۱۰ فروردین ماه ۱۳۹۹
ارسال پاسخ به ملیحه شبانیان وشنوه

سلام
من با وجود ظاهر مستقل زندگیم واقعا چسبندگی عمیقی به خانواده و خصوصا مادرم دارم و بعدها هم که کلاس صوتی عقده ی مادر رو شنیدم که مطمئن شدم این عقده در من خیلی شدیده. من مدتها از مادرم عصبانی بودم که چرا اجازه نداده من روان مستقلی داشته باشم چون متوجه شدم که خیلی از عدم موفقیتهام به خاطر همین عقده س. درین ایام قرنطینه پدرم هم به مادرم اضافه شده و با وجودی که مدام از خطرات سفر و انتقال بیماری براش میگم بازهم تا با هم تماس می گیریم شروع میکنه به راه های مختلف نشون دادن به من که چطور برم خونه و کنارشون باشم.من دو شب پیش 50 صفحه ی ابتدایی کتاب "بدی های خوب ... " رو خوندم و هنوز کتاب رو نبسته بودم که از خانواده بهم زنگ زدن تا تصویری صحبت کنیم. تو این دوران قرنطینه که مجبور شدم خونه نرم اینطوری همدیگه رو می بینیم. باز هم پدرم شروع کرد به اصرارهای مکرر که قبل از ایام قرنطینه هم کم و بیش بود اما اینقدر شدید نبود. دیگه آخرای مکالمه کلافه شده بودم و بعد از قطع کردن دور خونه می چرخیدم از عصبانیت و مثل سابق باز شروع کردم به بد و بیراه گفتن که چرا شماها متوجه نیستید چه بلایی سر من آوردید. من گاهی از پس کوچکترین کارهام برنمیام و این چسبندگی منو فلج کرده.یادم اومد تو کتاب یه جمله مکرر تکرار میشد. این که : سایه تجسم همه ی آن چیزی ست که ما را آشفته میکند. و همه ش طی خوندن با خودم میگفتم چه لزومی داره اینقدر این جمله رو به طرق مختلف تکرار میکنه. انگار پرده ها یکی یکی داشتن کنار میرفتن. بعد این جمله رو دیدم که : وقتی می بینیم دشمنی که به ما زل زده چهره ی خود ما را دارد چقدر درهم می شکنیم؟ حالا هم داشتم آرومتر میشدم و هم کرخت تر. بعد این جمله که میگفت : وقتی با طغیان سایه مواجه میشیم عموما هجوم موج عظیمی از انرژی رو احساس می کنیم. دیگه تمام شد. دستام رو گرفتم رو سرم و وا رفتم. من کلی راجع به سایه خونده و شنیده بودم مثل کتاب جوجه اردک زشت درون و کلاس های اسرار سایه و آشتی با سایه ؛ پس چرا اینقدر واضح نفهمیده بودم که این انگشتی که به سمت اونا گرفتم سه تای دیگه ش به سمت خودمه. درسته که من تحت تربیت اونا اینقدر وابسته شدم اما حالا دیگه خودم میتونم یه تغییراتی بدم. اول با پذیرش این سایه و بعد هدایت ایگو که این پذیرش رو دریافت کنه و نگه داره تا بتونه براش کاری بکنه. اون شب این گرم و سرد شدن برام اونقدر واضح بود که در روزهای بعد مدام مرورش میکنم و شروع کردم به تصمیم های کوچک گرفتن و عمل کردن و پذیرش مسوولیت. این سایه رو از سر خانواده م برداشتم و گذاشتم جلوی چشمم که اینقدر که من فکر میکنم اونا به من چسبیده ن و نمیذارن من نفس بکشم من چندین برابر بیشتر به اونا چسبیدم اما با فرستادن این چسبندگی به سایه به خودم این اجازه رو میدم که اونا رو متهم ردیف اول کنم.
ممنونم که خوندید

زهرا ارسال در تاریخ ۱۱ فروردین ماه ۱۳۹۹
ارسال پاسخ به زهرا

سلام دوست عزيزم خيلي ممنون كه تجربه خودتون رو با همه به اشتراك گذاشتيد با اينكه كتاب رو مطالعه نكردم و ناراحت بودم كه نتونستم عضو گروه باشم و از تجربيات بقيه دوستان هم استفاده كنم نظر شما خيلي كامل و جامع بود و پيام اصلي كتاب رو به خوبي بيان كرديد

بهار ارسال در تاریخ ۱۳ فروردین ماه ۱۳۹۹
ارسال پاسخ به بهار

ملیحه جان خواندن کتاب برای شما راحت بود ؟ من قصد سفارش دارم اما گویا ترجمه خیلی روان نیست ، تا حدودی با مبحث سایه آشنا هستم اگر میشه من و در جریان تجربتون قرار بدید . ممنون

آریا ارسال در تاریخ ۱۰ فروردین ماه ۱۳۹۹
ارسال پاسخ به آریا

ما کاملا مسئول اقدامات و پیامدهای سایه هستیم، حتی اگر در لحظه رخداد، نسبت به اجرا شدن آن ناخودآگاه بوده باشیم.
جیمز هالیس

به نظر من سایه به دنبال ایجاد تعادل در روان و در نتیجه بازتاب ان در رفتار های فردی و اجتماعی است و همچنین از انجایی هیچ وگونه اگاهی نسبت به این رفتار ها ندارد بنابراین بازتاب این تعادل همواره باعث ناراحتی و ایجاد مشکلات زیاد در زمینه های مختلف زندگی فرد می شود .
تازه یه چیز دیگه از انجایی فرد هرگز نمی خواهد جنبه های مختلف خود ها یا خوشیتن های جدا از هم را ببیند سعی می کند انها را پنهان یا انکار کند یا از روش های مختلف دیگر استفاده می کند . نکته هیجان انگیز ماجرا اینجا است که اون جنبه ها هر جور که شد خودشون را نشون میدن چون سایه بدنبال ایجاد تعادل می گرده

مسعود قاسمی ارسال در تاریخ ۰۹ فروردین ماه ۱۳۹۹
ارسال پاسخ به مسعود قاسمی

سلام به همگی، قرار بود آقای رضایی هم نظرشان رو هر قسمت کتاب بدهند، ولی من ندیدم، در ضمن اگر گروه تلگرامی تشکیل شده لینکش رو به منم بدهید ممنون میشم.

فرم ارسال دیدگاه
ارسال دیدگاه
شنبه تا چهارشنبه از ساعت 13 تا 18 مشاوره برای انتخاب محصول
پاسخگویی به سوالات آموزشی 021-88738180