تاج قربانی را زمین بگذار
گوش سپردن به قصه آدمها از دوستداشتنیترین دغدغههایم از نوجوانی تا به امروز بوده است.
شاید یکی از مهمترین دلایل شور و اشتیاق من برای درک خرد روانشناسی با رویکرد «کارل گوستاو یونگ» نیز همین دغدغه دیرین من باشد.
کلام افسانهها، بوی سنگِ پیکره اسطورههای یونان و رم باستان و هزارتوی تاریخ!
این سه مرا در خود میکِشند.
یونگ قصه آدمها را ورق میزند. عمیقترین احساسات و عواطف آدمی را از لایههای زیرین روان بیرون میکشد و به او میآموزد، چگونه دستدرازیهای انسان و اجتماعِ دنیای امروز به اصالتِ خویشتن حقیقی را پس بزند و خود را از نو بیافریند و همانگونه که «باید» باشد،
همانگونه که قرار بود باشد، باشد.
ماجرا این است که من و تو در نیمه اول عمر قصهای را زندگی میکنیم که با «انطباق»ها نوشتهایم و در نیمه دوم عمر قصهای را جستوجو میکنیم که آرزوی زیستنش را داشتهایم.
شاید بتوان گفت من و تو در این مکتب میآموزیم، چگونه قلمِ خود را بهدست بگیریم و هنگام بازخوانی هر فصل این قصه، زیر تمام سطرهایی که دست خط خودمان نیست خط بکشیم. من و تو قرار است نهتنها با شهامت به این سطرها دست ببریم بلکه آنها را بازنویسی کنیم.
«ورنا کاست» در این کتاب ضمنِ روایت دو افسانه، با روانِ تو از امروز به زمانهای دور سفر میکند و هر آنچه را که چشمان تو «قادرند» ببینند برایت معنا میکند. او با تو از رؤیاهایت سخن میگوید، از خواستههایت، از داشته و نداشتههایت. او همراه با تو از میانه «سایه»هایت به «عقده»هایت سفر میکند. و درست همین جا با تو وارد یک بازی میشود. در این بازی بارها و بارها حس غرورآفرین پیروزی سراغت خواهد آمد، اما ممکن است پیش از آنکه پیروزیت را جشن بگیری، شکست بخوری! او اما یک همبازی معمولی نیست. نیت او از این بازی، تحلیلِ روانِ بازی است. ورنا کاست با جزئیات دقیق، بازی روانی قربانی با مهاجم را تحلیل میکند. او با شرح این دو افسانه به تو نشان میدهد: در این بازی تو یک قربانی یا یک مهاجم نیستی، بلکه هم قربانی و هم مهاجم هستی! و تو آنقدر ناخودآگاه از قالب یکی در دیگری فرو میروی تا سرانجام درمانده از تکرار، اما با امید پیروزی برای آگاهی قیام کنی. او تکتک صحنههای بازی را روبهروی چشمانت ترسیم میکند، عواطف تو را هنگام بازی بیدار و معنا میکند و دست آخر قاعده بازی را کف دستت میگذارد و تو را در این میدان با تو تنها میگذارد.
این کتاب برای من عالی بود
من قبلا الکترونیک ش رو مطالعه کردم ۸الا میخوام چاپی بگیرم.
کتاب خیلی زیزکانه ، مچ روان رو می گیره و لو میده و نمیگذاره روان در بازی های مظلوم نمایانه ما رو در نقش قربانی فرو ببره و چشم ما رو به خودمون باز می کنه که ببینیم در هر ماجرا چقدر خودمون سهم به سزایی داشتیم و زین پس چقدر توان داریم موثر باشیم و این تنها با باز شدن زوایای اثر خودمون در ایجاد موقهیت های وخیم ممکن هست. کتاب رو بایست شجاعانه خونو
از بانو سعیده جان مترجم کتاب بسیااار سپاسگزارم بابت متن سختی که به نیکویی ترجنه کردند
سپاس از شما که تجربه خودتون رو با ما در میون گذاشتید
اوایل کتاب قابل فهم بود ولی هرچقدر که جلوتر بری متن سنگین میشه و بیشتر برای درمانگران کاربرد داره
این کتاب به من اجازه و متد ( شابلون ذهنی) داد برای اینکه: ۱)وقتی خشمگین میشوم آن خشم رو ببینم، ۲)هر شرایطی قربانی مهاجم نشم. ۳) قدرت اینکه از کاه ظرف ببفام رو فهمیدم و استفاده درست از این قدرت رو هم متوجه شدم.