چه میشود که والدین، ناخواسته فرزندانی تربیت میکنند که حتی توانایی انجام ساده ترین کارهایشان را ندارند و در تصمصم گیری ها این همه ناتوان هستند.
چه میشود که والدین، ناخواسته فرزندانی تربیت میکنند که حتی توانایی انجام ساده ترین کارهایشان را ندارند و در تصمصم گیری ها این همه ناتوان هستند.
همیشه انسان با این احساس راحت تر است که اگر امشب بخوابم ، فردا حتما مشکلات خودشان حل خواهند شد و یا اگر هایی میکارد که مثل پینوکیو فکر میکند اگه بشه چی میشه ، اما حقیقت آن است که این رفتارها کودکانه است وباعث میشود بابت این خامیها آنقدر سقوط خیانت ببینید تا بپذیرید راهی جز گشودن چشم و خیره شدن به درد ها و زخم ها نیست ...
اتفاق عجیبی است. گذشته ما قدرتی دارد که می تواند بر کل زندگی ما سایه افکند! اتفاق وحشتناکی است وقتی این سلطه، تا جایی پیش می رود که در مخلص کلام زندگی ما دوست نداشتنی و بعضا نفرت انگیز می شود.
خیلی طاقت می خواهد خیلی صبر می خواهد خیلی باید رنج متحمل کرد و خیلی بیش از همه این ها باید مطالعه کرد تا رابطه امتداد یابد.... تا رابطه لذت بخش باشد...
به زندگی خودتان برگردید و ببینید برای ترک چه وظیفه ای ،به چه چیز معتاد شده اید؟ شاید اعتیاد به کار:آن قدر سرکار می مانید و مشغله الکی درست میکنید که کار اصلی را انجام ندهید. شاید اعتیاد به اینترنت و تلویزیون و... : آن قدر سرتان را به آن گرم می کنید تا بیهوش شوید.... شاید اعتیاد به مواد و ....
کم نیستند کسانی که ازدواج کرده اند و هنوز حیرانند که بالاخره اولویت با کیست؟ کم نیستند روابطی که بدلیل همین عدم تشخیص بهم ریخته اند! آدولف گوگنبال روانکاو پیرو مکتب یونگ معتقد است، قطع ارتباط با خانواده های اصلی که ریشه های روانی افراد در آن قرار دارد قطعا کار نابخردانه ای است. ما باید آن قدر در رابطه زناشویی اقتدار لازم را پیدا کنیم تا به تعریف مرز زندگی اشتراکی خود با دیگران برسیم.
پرخاشگری، معمولا الگویی از رفتارها و اعمال است که در ایجاد ارتباط مؤثر بین کودک و والدین لطمه میزند. والدین پرخاشگر، مسائل را در کوتاهمدت ممکن است حل کنند؛ اما بر چگونگی رشد و تطبیق با مشکلات در بزرگسالی کودکان، اثر مخربی میگذارد.
پروفسور یونگ در مورد کودکانی که به او مراجعه می کردند، معتقد بود که منشا مسایل آنان به والدین آنها باز می گردد. زمین بازی بچه ها را والدین تعیین می کنند، آنان عقده ها، کمبودها و حسرت های خود را ناخودآگاه بر سر بچه ها آوار می کنند. و خوشا به حال بچه هایی که والدینشان خودشناسی دستور کارشان بوده و از گیر و گرفتاری های روان خود مطلعند و بر روی آن کار می کنند.
بعد از مدتی که از سی سالگی میگذرد متوجه می شویم راهنمایی های خیرخواهانه ای که به ما شده است، کمکی به حال خوب ما نکرده است! برای یافتن معنای زندگی باید از قبیله جدا شد و به جاده زد.
در نیمه دوم عمر یا مسائلمان را اصولی ، ریشه ای و درست حل میکنیم و یا از یک جایی به بعد حس میکنیم که تمام ابعاد زندگی ما به مرور دچار سقوط و فروپاشی میشود ، و تازه میفهمیم آن فرار، انکار و خود را به خواب زدنها، نه تنها چیزی را حل نکرد بلکه فرصت حل مسائل را هم از ما گرفت. یکی از شایع ترین روشهای انکار و خود را به خواب زدن، ساختن یک قبیله زخمیها و یا عضویت در آن است، چون آنجا میتوانیم مسئله خود را گم کنیم و از آنجا به آنها که در نور بیشتر و بهتر ایستاده اند ناسزا بگوییم تا حسابی خنک شویم.
کودکی را تصور کنید که از مادرش این جمله را شنیده که "حالا بچۀ خوبی شدی" ، "اگر این کار را بکنی دوستت دارم و اگر آن کار را بکنی دوستت ندارم". این کودک خود به خود تأیید طلبی را پیشه میکند و در هر مرحله از زندگی و کارش منتظر تآیید کسی است که بتواند موتور انگیزه اش را به کار بیندازد وگرنه انگیزه ای برای ادامه در خود نمیبیند .
اگر بخواهید ترس از دست دادن نداشته باشید باید قاطعانه قید بدست آوردن هر چیز دلخواه را بزنید. چون هر چیز دوست داشتنی که دنبال می کنیم درست در لحظه رسیدن به آن ترس از دست دادنش هم متولد می شود. اگر بخواهید ترس از دست دادن را تجربه نکنید یعنی شما به درون خودتان اعلام کردید قید رسیدن به خواسته های حقیقی خودم را می زنم و این انتخاب یعنی افسردگی، گمشدگی ، بی حوصلگی و بی انگیزگی حالا انتخاب شما چیست؟
پدری که سرش در موبایل است، یا سرگرم کارش است یا وقتی حضور دارد امر و نهی دارد و... شاید اسم پدر را داشته باشد ولی مسیری طولانی برای نائل شدن به هویت پدر دارد. مادران هم که نقشی فراتر از نقش خود را در ارتباط با پسر دارند، همواره توسط روانکاوان یونگی مورد نهیب قرار می گیرند که مراقب زندگی آتی پسران باشند.
هر از چند گاهی سر زدن به تنهایی ها، ما را عمیق تر می کند و از ما انسان بهتری برای رابطه می سازد روابط صمیمانه با همجنسان نیز، حس بهتری از زندگی به ما خواهند داد. البته زنان در این حوزه به خوبی عمل میکنند ولی متاسفانه مردان در همدلی و صمیمیت با مردان دیگر آن گونه که باید و شاید حضور ندارند و به همین جهت لذت کمتری از زندگی می برند
کم نیستند کسانی که رابطه ای را بنا به دلیلی ترک میکنند و وارد رابطه دیگری می شوند و در رابطه جدید که ابتدا هیجان انگیز است به مرور متوجه می شوند همان درگیریها و همان مشکلات رابطه قبلی تکرار می شود. اگر متوجه این موضوع شده اید، کار ریشه ای و پیدا کردن نقاط کور شخصیتی تان را دستور قرار دهید. با فرافکنی مسأله بر روی دیگران، مشکل ما سرجایش لاینحل باقی خواهد ماند.