هیچ وقت دقت کرده اید که در دنیای ما چیزی در حال رخ دادن است؟
به نظر من باید آن را بحران اعتماد بنامیم.
مردم به یکدیگر اعتماد ندارند. ما به همسایه، روسا و سیاستمداران خود اعتماد نداریم.به خانواده، همسر و دوستان خود اعتماد نداریم. چرا؟ آیا به این دلیل که همه آن ها فاسدند؟آیا ببه خاطر آن است که آن ها فقط به فکر خودشان هستند؟
نه.
علت آن که ما به دیگران اعتماد نداریم آن است که در اعماق وجودمان، به خود اعتمادی نداریم.
برای لحظه ای به این موضوع فکر کنید. ما به احساسات خود اعتماد نداریم پس سعی می کنیم آن ها را سرکوب کنیم. به جای آن که به دنبال خواسته های قلبی خود برویم، در محدوده امن خود باقی می مانیم. به آن بخش هایی از خود که قابل پذیرش نمی دانیم، اعتماد نکرده و در نتیجه روی آن ها سرپوش می گداریم. ندای درون خود را نادیده می انگاریم و در بیرون از خود به دنبال پاسخ می گردیم.
ملزم نیستی کاری که به تو لذت نمی دهد،کسی که دوستش نداری،زندگی که برایت خواستنی و دوست داشتنی نیست را ادامه دهی. چرا باید به کم قانع باشی؟ کار این کتاب افشاگری است. ما ناخواسته با خود پیمان بسته ایم که به خاطر ترس، حرف مردم و از همه مهم تر حس کله شقی که می گوید، نگوکه "اشتباه" کرده ای،زندگی خود را به فنا دهیم. اگر به تمرین های کتاب وفادارانه عمل کنی، به تو می گویم که اراده و انگیزه در زندگی خواهی یافت که هیچ تفکری یارای جلودار شدن آن نیست. فرصت های بزرگ در انتظارند که تو را در آغوش بگیرند.
باسلام
امسال همزمان با خواندن این کتاب چند کتاب دیگه هم میخونم که انگار همشون یک چیز رو میگن؛ "یکپارچگی"! هرچند هرکدام با یک ادبیات یا زبان بیان میکردند. یکی از تعریفها برای یکپارچگی میتونه این باشه:
"یکپارچگی به معنای خداحافظی با قربانی بودن و سلام کردن به احساس مسئولیتی تام و تمام است!."
این تکرارِ به زبانهای مختلف و نشنیدنهای من، مرا به یاد بخش آغازین یک شعر انداخت:
با هزار زبان با من به سخن درآمدی،
نشنیدم!
نخواستم که بشنوم!
تنم را به زخم هزار زخمه به رقص درآوردی،
نخواستم که بشنوم!
چشمانم را به هزار رویای درمانده میل کشیدی،
نخواستم که بشنوم.....
چقدر شعر قشنگی بود و چقدر به معنی جمله میخورد. لذت بردم.
منیر صعودی هستم، ۳۹ ساله و حسابدار.
صفحه ۶۱ و ۶۲:
از ترس به بیعملی مطلق رسیدهاند.
از هر راهی که در پیش گیرند، می ترسند پس هیچ راهی را در پیش نمی گیرند.
ترس نه تنها قدرت عمل را از ما می گیرد بلکه ما را در انزوا قرار می دهد.
خیلی عجیبه همزمانیه خوندن این کتاب با داستان زندگیم که مهمترین تصمیمو براش باید بگیرم و این کتاب خط به خطش مثه نقشه ی راه داره راهنماییم میکنه بطوریکه تصمیم نهاییم رو گذاشتم بعد از پایان این کتاب...
درود. وقت خوش.
صفحه ۶۰ :
بدون دسترسی به تمامی طیف خصوصیات، هیجانات و عواطف متفاوت وجودمان، نمیتوانیم تمامیت داشته و کامل باشیم. اگر بودن همه این بخشها در وجودمان را از خود و دیگران پنهان سازیم، نمیتوانیم حقیقت خود را زندگی کنیم.
سوالات صفحه نود مثل تیر خلاص بر پیکر نصفه و نیمه ایستاده من بود، هشت سوال اول پاسخ من بله بود،وای چقدر اوضاع خرابه، اینکه خانه ما چیدمان بر اساس سطح مالی منه، خوب مگه جور دیگه ای میتونه باشه؟؟؟ چقد راه رو اشتباه رفتم،بقول برتراند راسل چه کسی پاسخ تاول های پای من را می دهد؟؟؟
با پذیرفتن اینکه می خواهیم در یکپارچگی زندگی کنیم میتوانیم به این برسیم که ما مسٔول افکار باور ها و انتخاب ها و رفتار های خود و نیز عمیق ترین رویاها و بزرگترین آٰزوهایمان هستیم. همونطور که توی کتاب هم میگه با پذیرش این موضوعه که می تونیم از حس قربانی بودن نجات پیدا کنیم و از مقصر دونستن بقیه مخصوصا والدین دست برداریم. من یکی از مشکلاتم همین موضوع بود خیلی جاها با مقصر دونستن بقیه خودمو پشت این موضوع پنهان میکردم ولی الان سعی میکنم با شجاعت خودمو مسول همه چی بدونم دنبال حل مشکلاتم باشم .
یکی از پست های اخیر دکتر شیری هم در اینباره بود: سهم مهمی از خودسازی این است که دست از قضاوت والدین برداریم و زخم های خود را ترمیم کنیم ما نویسنده کتاب سرنوشت خویش هستیم....این موضوعی بود که برام جالب و کاربردی بود
در بخش دوم کتاب صفحه 264 سرفصلی با عنوان شفقت را در خود پرورش دهید، به چشم می خورد که وقتی برای بار دوم پارگراف اول این بخش را مرور کردم رزونانس جدید و ویژه ای شکل گرفت که منشأ رزونانس اول را پاک فراموش کردم .
متن این بخش از کتاب به شرح زیر است:
ما باید این را درک کنیم که به خاطر کاری که انجام آن را غلط می دانیم ، کل هستی و وجود ما غلط نیست . به محض این که تشخیص دادیم که آنچه انجام داده ایم ، تمامی آنچه هستیم نیست ، خواهیم فهمید که این مسئله شخصی نیست و همه ما از جایگاه زخم هایمان عمل می کنیم . هنگامی که بتوانیم ببینیم که کودک کوچک درون ما میخواهد که مورد عشق واقع شده و گرامی و عزیز داشته شود ، می توانیم نسبت به خود و اطرافیانمان شفقت بورزیم. پس از این است که می توانیم از سرزنش خود دست برداریم و قادر خواهیم بود به مرحله بعد که پذیرش انسان بودنمان است، دست یابیم.
من ابتدا پیامی از یکی از آشنایانم دریافت کردم که تصویر ذهنی مرا از ریشه تکان داد ، گرچه رسیدن به چنین حالاتی برایم قابل پیش بینی بود با این وجود در این ایام انتظار دریافتش را نداشتم چرا که در ساحل امن آرامش روان به سر می بردم. پس از یکی دو ساعت و مرور تضادهای ذهنم آمدم تا نظرم را در سایت بنیاد ثبت کنم و پیش از تایپ هر مطلبی مجدداً این عبارات را خواندم و بی اراده همچون یک ذکر، آنها را بارها با خود تکرار کردم. اکنون آرام تر شده ام و میدانم که حقیقتاً همه ما نیازمند 'شفقت و پذیرش انسان بودنمان هستیم.'
اینکه در کتاب اشاره به درون انسان داره و نویسنده معتقد هست که در هر شرایطی باید انگشت اشاره به سمت خودمون باشه بهترین نکته برای رسیدن به مرجع مشکلات و همچنین شفا دهنده ما هست. یجورایی بیان این شعر هست که میگه: سال ها دل طلب جام جم از ما میکرد آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
سلام در این قسمت نشون میده که چطوری خودمون رو درگیر قضاوتهای دیگران قرار میدیم که همون ربایندگان یکپارچگی نام گرفته عواملی که باعث میشه از خودمون دور بشیم و طبق نظر دیگران زندگی کنیم ،برام خیلی جالب بود که اولین مورد شرم بود وقتی بهش عمیق شدم واقعا درکش کردم که چطور شرم شروع میکنه به پنهان کردن زندگی مورد علاقمون .
با همه وجودم تلاش میکنم زندگی خودم رو پیش بگیرم و اجازه ندم شرم باعث به وجود آمدن سایه و .....ودیگر ربایندگان یکپارچگی بشه.
سلام
در قسمت دوراهی 4و5:درست درمقابل علط، اینجا برام خیلی رزنانس داشت.
وقتی این سمت کتاب میخوندم یاد حرف همسرم افتادم که میگه تو همیشه غلطای منو میگیری وفهمیدم میخواستم همسرم بدون هیچ اشتباهی باشه وبهترین، وبرای همین همیشه غلطاشو میگرفتم