۲۹ مرداد ماه ۱۳۹۷ فراموشی گذشته ؛ اشتباه تر از این کار وجود ندارد.
سطح مقاله : پیشرفته

از یاد بردن خاطرات تلخ گذشته توسط روانکاوان برجسته دنیا که در این متن از آن ها صحبت می کنیم، بدترین کار دنیاست.

گدشته از یاد نمی رود و همیشه همراه شماست
الهام از موقعی که تجربه تجاوز داشته، زندگی برایش دیگر عادی نشده .وقتی یک مرد از کنار او رد می شود تن و بدنش می لرزد و اضطراب همه وجود او را می گیرد.

محمد هیچ وقت عصبانیت های بابا را یادش نمی رود، همیشه در حال تذکر و نصیحت او بود و هیچ کار او را تایید نمی کرد، الان به زندگی حقیرانه ای تن داده و رشد و پیشرفتی نداشته است. عدم اعتماد به نفس مشکلی است که از موقعی که یادش می آید همراه او بوده

فاطمه دیروز بالاخره با پدرش دعوایش شد. احساس می کند او مثل کنه به زندگیش چسبیده بود و نمی گذاشت خودش تصمیمش را بگیرد. دیروز کار به جایی رسید که در مورد انتخاب رشته فوق لیسانسش با او بحثش شد و او گفت که دیگر خرجت را نمی دهم. فاطمه ناخودآگاه به او گفت دیگر برایم مهم نیست. بعد از تلفن حس دوگانه ای داشت هم خوشحال بود و هم ناراحت. انگار پدرش یکجور افسار بر گردنش انداخته بود و وقتی به عقب نگاه می کرد دستاوردهای زیادی داشت ولی انگار به جای پدرش زندگی کرده بود.

همه ما دوست داریم گذشته را فراموش کنیم و زندگی دوباره ای برای خود بسازیم ولی آیا نیازی به این کار هست.

گذشته شما، انتخاب های زندگی شما را به مسیرهای غلطی می کشاند

رابرت الکس جانسون معتقد است، گذشته نه تنها فراموش نمیشود بلکه موقعی که می خواهیم انتخابی در زندگی انجام دهیم در هزارم ثانیه الگوی ناشی از آن در تصمیم ما تاثیر می گذارد.

مثلا الهام به محض این که اسم خواستگار می آید فوری نه می گوید. محمد وقتی کار جدیدی به ذهنش میرسد و یا به او پیشنهاد میشود چون خود را نالایق میبیند سریع آن را رد میکند و فاطمه هر جا میخواهد تصمیمی بگیرد ناخودآگاه حرفی میزند که بعد به آن حرف نگاه میکند متوجه میشود که حرف پدرش بر زبان او جاری شده و حرف خودش نبوده است.

بله، گذشته بر زندگی شما تسلطی دارد که شما را به راحتی یارای روبرویی با آن نیست. گذشته بدون اراده شما، تصمیماتی برای زندگی شما میگیرد که بعدا موجب پشیمانی شما خواهد شد.

هر چه خاطره قدیمیتر سلطه آن بر زندگی شما بیشتر خواهد بود

جیمز هالیس رییس انستیتو یونگ واشنگتن معتقد است، هر چقدر خاطرات به دوران کودکی شما برگردد، تسلطش بر زندگی شما هم به همان میزان بیشتر خواهد بود.

شما شاید اصلا خاطره تلخ گذشته را هم به یاد نیاورید ولی آن خاطره روان شما را راحت نمیگذارد و کاری را که نباید بکند، می کند. یعنی مسیر انحرافی به زندگی شما میدهد.

مثلا محسن که با ماده شیمیایی در کودکی مسموم شده بود، بر حسب اتفاق شغلی در یک عکاسی پیدا کرد که وقتی قرار میشد به اتاق ظهور عکس برود به طرز عجیبی تپش قلب میگرفت. ما با تلاش زیاد و فراخوان کردن پدر و مادر او، توانستیم متوجه این خاطره بد بشویم. در واقع تپش قلب او یک اقدام حفاظتی برای جسم او محسوب میشد.



گذشته را نه فراموش کنید، نه ببخشید و نه از آن رد شوید.


برخی توصیهها بیشتر به طنز میمانند تا راه حل. مگر میشود گذشته را فراموش کرد، رد کرد و یا فردی را که موجب اتفاقی ناخوشایند در زندگی ما شده است بخشید.گدشته در انگلیسی به COMPELEX ترجمه شده است. یعنی گره. وقتی شما دائما به فکر فراموشی باشید شاهد گره های کورتری در زندگی خود خواهید بود که منشا آن یک خاطره تلخ بوده ولی شفا ندادن آن منجر به تشکیل یکسری خاطرات تلخ دیگر شده است.موضوعی که روانکاوان پیرو مکتب پرفسور کارل گوستاو یونگ می گویند فراتر از این هاست.

آن ها میگویند شما باید بزرگتر از اتفاقاتی شوید که برایتان افتاده است. آنگاه می توانید مطمئن شوید که دیگر گذشته به زندگی امروز شما کمتر تداخل خواهد کرد و یا اگر فرصت بروز بیابد میتوانید جلوی عملکرد نادرست آن را بگیرید.
به تعبیری دیگر اتفاقات گذشته رخ میدهند تا ما رشد پیدا کنیم . حالا اگر کسی این مفهوم را از زندگی دریافت نکند. محکوم به زیستن در گذشته و لذت نبردن از حال و آینده خویش است.

بنابراین به شما توصیه میکنیم آثاری که در حوزه عقده ها وجود دارد را در همین سایت بخوانید و کتابمرداب روح را بخوانید و مجموعه عقده ها را بشنوید .

خوشحال خواهیم شد تجربه های شما از گذشته های تلخ و شیوه های ایجاد مساله برای زندگی تان و احیانا اگر موفق شده اید از آن عبور کنید را از شما بشنویم و بخوانیم. طرح موضوع خود قدمی دیگر برای شفاست.

نظرات کاربران 47 نظر ارائه شده است
ا. ا.س ارسال در تاریخ ۱۴ شهریور ماه ۱۳۹۷

سلام وقت بخیر
من به شدت از اینکه دیگران میگن ببخشش و فراموش کن چقدر در گذشته و ادماش هستی حس بدی میگیرم .
من در شراکت با یکی از بستگانم یه سختیهای از بستگانم کشیدم که واقعا خودم تو روی همسرم خجالت کشیدم.
الان همه خانواده خودم میگن فراموش کن مهم نباشه برات من خودم به این نتیجه رسیدم بعد از سه سال از اون اتفاق که این درسی داشت و من باید بزرگتر باشم تا نتونم مثل ایندفعه در مقابل اتفاقات خورد بشم ولی مهم چطور بزرگ شدن هست.
لطفا راهنمایی کنید ممنونم

ندا ارسال در تاریخ ۱۳ شهریور ماه ۱۳۹۷

سلام خدمت استاد عزیز من یه تجربه ای که داشتم این بود که فوبیا تنفسی در جاهای در بسته داشتم البته اولش بصورت شدید حمله بهم دست میداد که این حالت بعد از جدا شدن از همسرم‌پیش اومده بود پارسال تو دایرکت به شما پیام دادم که این حالت دارم و چیکار کنم که شما فرمودید پکیج عقده ها و سایه ها رو گوش بدید هر کدوم ۳ بار یا بیشتر بعضی از ویسهاشو گوش دادم که به صورت معجزه اسایی این حالتم خیلی خیلی کمتر شده و بهتر شدم البته کامل نه ولی خیلی بهترم خیلی ممنونم

زهره ارسال در تاریخ ۱۰ شهریور ماه ۱۳۹۷

لطفا مرا اضافه کنید09195181530

سحر ارسال در تاریخ ۱۰ شهریور ماه ۱۳۹۷

سلام
توی فایل های صوتی مطرح شد که کجاها در زندگی احساس اضطراب میکنید. و اون نشون دهنده ی عقده ست.
من در سی و شش سالگی وقتی صحبت از ازدواج میشه احساس میکنم نزدیکه که از شدت اضطراب خفه بشم!
روابطم رو با آقایون محدود کردم و در محیطی بدور از مردان کار میکنم و فقط با خانم ها ارتباط دارم و آرومم و راحت.
ولی به محض اینکه احساس کنم کسی توجهش به من جلب شده وجودم پر از ترس میشه.
و اجتنابم به حدی هست که گاهی اوقات در محیط های غریبه تو صحبت هام وانمود میکنم متاهلم.
به نظرم میرسه این بزرگترین گره منه!

بهنوش ارسال در تاریخ ۰۹ شهریور ماه ۱۳۹۷

سلام آقای رضایی
گوش دادن به فایلها باعث شده خیلی خیلی بهم بریزم و خاطرات بچگیم برام تازه بشه. پدری که کمال طلب و سختگیر و عصبی بود. بعنوان شوخی با خواهرم منو مسخره میکردن. چون یکم از نظر جسمی ضعیف و بیمار بودم مامانم همش منو بخودش میچسبوند و با خواهرم رابطه خوبی نداشت. و یجورایی یارکشی با بچه ها تو خونه مون جریان داشت. از اون موقعی که یادم میاد رابطه ی نزدیکی با بابام نداشتم . ازم زیادی انتظار داشت . میخواست مثل خواهرم باشم ولی ما کاملا از نظر شخصیتی متفاوتیم. حواهرم مثل پسرا بود. با بابام کشتی میگرفت و اخلاقش باهاش جور بود. من همیشه سعی میکردم خیلی خوب و مودب و درسخون باشم. شاگرد ممتاز و با انضباط مدرسه بودم و حالا میفهمم چرا هیچ خاطره ای از مدرسه یادم نمیاد. دائما خودمو سانسور میکردم و هنوزم میکنم که نکنه اشتباه کنم و سرم داد بکشن. نمره ی ۲۰ برای بابام هیچ ارزشی نداشت میگفت باید ۱۰۰ بگیری! رتبه ۳رقمی کنکور دولتی و قبولی تو دانشگاه تهران رو اصلا ندید و حتی یه تبریک ساده هم نگفت! اینقدر از پسرا و دامادای آشنا و فامیل ایراد میگرفت که کسی جرات نداشت من و خواهرم رو معرفی کنه. خواستگار که می اومد همون دقیقه اول جوری کِنف ش میکرد که ... بعد همش میگفت دخترای مردم شانس دارن ! چه راحت ازدواج میکنن!!! پدرم سه ساله فوت کرده و ما خیلی سختی کشیدیم چون بخاطر سختگیری ها مثل یه جزیره تک افتاده ایم. هیچوقت نتونستیم از کسی کمک بگیریم چون بلد نیستیم. سالهاست من و خواهرم تمام کارهای خونه اعم از سرویس کولر و کارای برقی رو انجام میدیم. مثل مردا هستیم. مامانم هم مثل بابامه. دقیقا خونه ما پادگانه! مامانم ژنراله! روزای تعطیل اگه یه ساعت بیشتر بخوابیم سر صبحونه جوری از دیر بیدار شدن حرف میزنه که گناهش مساوی با قتله... ۳۴ ساله شدم ولی هنوزم بمن میچسبه و حسش نسبت بمن همون دختر بچه مریض ۵ساله ست و این منو تا مرز جنون و دیوانگی میرسونه. تا سالهای آخر دانشگاه هرروز صبح باید منو تا ایستگاه اتوبوس میرسوند چون میترسید صبح زود منو بدزدن. هنوز هم همینجوره و پارسال سر همین دعوای بدی با هم داشتیم. اینقدر خودشو زد و منو مقصر و دختر بد جلوه داد ...‌ دلم میخواد ازین خونه برم و مستقل بشم اما هیچوقت نتونستم کار خوبی داشته باشم . چون اجازه نداشتم و جوری بهم القا شده بود که همیشه پول هست و همینی که داریم بسه...
فایلها رو گوش دادم و خیلی بهم ریختم ولی واقعا میخوام ازین گذشته ها عبور کنم . دلم میخواد مستقل بشم و کار و درامد خوبی داشته باشم

سرو ارسال در تاریخ ۰۸ شهریور ماه ۱۳۹۷

من از وقتی وارد دنیای عمیق گذشته شدم سوالات زیادی برام پیش میاد همونطور که اقای رضایی گفتن دارم هوشیارانه زندگی میکنم...امروز صبح وقتی بیدار شدم یک خاطره عجیب یادم اومد اینکه زمانی که من کودک بودم خواهر بزرگ تری داشتم که هر زمانی که من میخندیدم به من میگفت همیشه میگن پشت هر خنده ای گریه است ...و این موضوع به شکلی درونی شده که الان هر زمانی که حالم خوبه منتظر این هستم که اتفاق بدی بیوفته و دچار اضطراب شدید میشم.خیلی جاها لذتی رو انتخاب کردم که بهم اسیب بزنه و بعد من تقاص پس بدم .

فاطمه ارسال در تاریخ ۰۸ شهریور ماه ۱۳۹۷

ممنون از آقای سهیل رضایی عزیز بابت این کمپین بسیار عالی
تا الان دوبار فایلها رو گوش دادم و فکر میکنم حداقل دو سه بار دیگه باید گوش بدم و خودم رو بررسی کنم.
با دیدن فیلمی از دوران جنگ نازیها و اینکه چه بلاهایی بر سر یهودیها آوردن من حالم به شدت دگرگون شد طوریکه ساعتها گریه میکردم و گرفتگی شدیدی در گلوم حس میکردم. این موضوع باعث شد که متوجه بشم اینجا یکی از عقده های من نهفته هست. وقتی بررسیش کردم متوجه شدم که من هم احساس میکنم بهم خیلی ظلم شده هرچند که فکر میکردم از دوران سخت کودکیم گذشته ام که همزمان بود با جنگ. در اون زمان پدرم به دلیل اعتیاد به قمار باعث شده بود که در محله ای مرفه بسیار فقیرانه زندگی کنیم و مشکلات زیادی که هیچکس در اطرافمون تجربه نمیکرد رو تجربه کنیم (ما رو با خودش میبرد جایی که حتی اینجا هم نمیتونم به زبون بیارم. اجازه نمیداد دبیرستان ثبت نام کنم و با کلی گریه و خواهش و تمنا ثبت نامم کرد و بعد از قبولی در دانشگاه اجازه نداد که برم ادامه تحصیل بدم و با حالتی مسخره میگفت به جای دانشگاه باید بری زایشگاه، یکبار بدون هیچ دلیل خاصی تو خواب با فریاد صدام زد و من وقتی سریع گفتم بله جواب داد زهرمار، همین موضوع باعث شد سالها مسخره فامیل و خانواده بشم، در نوجوانی جایی که زندگی میکردیم به مدت سه سال آب نداشت و زندگی بدون آب مشکلات خاص خودش رو داشت ) احساس سرخوردگی، فقر، حقارت، ترس، اضطراب، نگرانی و عدم توجه و ... میکردم. فکر میکردم تمام این مسائل گذشته و من پدرم رو کاملا بخشیدم چون خودم رو به جاش میگذاشتم و میتونستم بعضی از رفتارهاش رو درک کنم و ازش بگذرم ولی متاسفانه تمام این مسائل باعث شد با تلاش زیادی که برای موفقیت میکردم هیچوقت نتونم هیچکاری رو تا پایان ادامه بدم و این موضوع تا همین الان که نزدیک به 40 سال دارم ادامه پیدا کرده هرچند شاید اگر از بیرون کسی ببینه متوجه نشه و من رو یک دختر با معلومات ارزیابی کنه ولی خودم میدونم که میتونستم خیلی بهتر از اینی که الان هستم باشم. چون تمام فعالیتها و کارهام جسته گریخته هست و هیچ نتیجه ای نداشته و جرات اینکه خودم رو یه آدم موفق و مرفه تصور کنم ندارم. متوجه شدم باورها و ارزشهای بسیار متضادی دارم و حتی نمیتونم از عادتهای بدم صرف نظر کنم و این موضوع بسیار روی اعتماد به نفسم ضربه زده.
خوشحالم که دریچه امیدی برایم باز شده.
به امید رهایی و گذر از عقده ها

. ارسال در تاریخ ۰۴ شهریور ماه ۱۳۹۷

من تجربه آزار جنسی رو دارم و دقیقا تا اسم خواستگار میاد سریع نه میگم تا حالا نتونستم با هیچ پسری وارد رابطه بشم و انقدر میترسم که علیرغم اینکه دوست دارم کار کنم و شاغل باشم نتونستم به کسی اعتماد کنم و براش کار کنم،خسته ام خیلی زیاااااد،از وقتی فایل ها رو گوش دادم هر شب کابوس میبینم و صبح مثل جنازه هستم نای تکون خوردن ندارم احساس میکنم تمام انرژیم تحلیل رفته و میل شدیدی به گریه کردن دارم...

سها ارسال در تاریخ ۰۳ شهریور ماه ۱۳۹۷

ممنون آقای رضایی من تازه تونستم فایل ها رو گوش کنم تو فایل دوم گفتین از حمایت بیش از حد و بچه های طلبکار از دنیا دقیقا من و خواهر و برادرام هستیم
وابستگی فلج کننده حتی من که تصمیم گرفتم تغییر کنم تا حدودی بهتر شدم ولی خیلی کار داره
چندتا مثال میزنم که چقدر ماها وابسته هستیم مثلا برادر من که ازدواج کرده الان بچه داره میخواستیم بریم با برادر و زنش و من براشون مبل بخریم میگفت بابا بیاد تخفیف بگیره یا خود من چند روز پیش کلاس داشتم صبح زود بود دیرم شده بود با پدرم رفتم من رسون آموزشگاه ولی برای رفتن به آموزشگاه باید از خیابون رد میشدم که پدر میگه من بیام ردت کنم به من که ۳۰ سالمه من دارم تلاش میکنم ولی خیلی واقعا سخته خلاصه این گذشته فکر کنم برای ما تا الان که اصلا نگذشته:(

نگار ارسال در تاریخ ۰۲ شهریور ماه ۱۳۹۷

نمونه مثالی که از الهام زدین.واقعا در کودکی دخترهای ما زیاد هست.و به شدت در ناخوداگاه ما تاثیر گذار بوده.پدیرفتن این عقده و فرار نکردن ازش هم تاثیری نداشته ؟؟و باعث شده تصمیم برای ازدواج رو سخت کنه حتا در 33 سالگی .کاش در مورد این مساله بیشتر بگین .