۰۰۱ تیر ماه ۱۳۹۷ عقده حقارت و عقده دوست داشتنی بودن؛ عقده هایی که همه داریم!
سطح مقاله : پیشرفته
دنیا بزرگتر و قوی تر از توست و تو از آن کوچکتر و ضعیف تری. پس حتما از آن شکست خواهی خورد.چون تو حقیری! تو را نمی فهمند، نیازهایت را نمی فهمند. فکر کنم تو دوست داشتنی نیستی

جیمز هالیس روانکاو برجسته پیرو مکتب کارل گوستاو یونگ از دو عقده ای می گوید که همه ما کم و بیش با آن درگیریم.

همه ما وقتی به دنیا آمده ایم متوجه ناتوانی خود نسبت به این دنیا شده ایم. همه ما به مرور زمان متوجه شده ایم قادر متعال نیستیم و در برابر اتفاقاتی که ممکن است در طول روز برای ما پیش بیاید بی

پناه و ناتوان هستیم.
نگاه واقع بینانه به ما می گوید که ما در این دنیا حقیر و ناتوان هستیم.
از سوی دیگر اتفاق دیگری را هم از کودکی تجربه می کنیم. وقتی نوزاد هستیم کسی نمی تواند نیاز ما را درست تشخیص دهد و آه و ناله ما هم ممکن است در برخی موارد نگهدارندگان ما را هم کلافه کند.فکرش را بکنید می گویند:"بغلش نکن! لوس میشه!"
بله ما به مرور متوجه می شویم دنیا آنطور که باید و شاید منتظر ما نیست!
مثل اینکه ما آنچنان هم که فکر می کردیم دوست داشتنی نیستیم!
وقتی هم بزرگ تر هم می شویم بدلایل مختلف با طرد شدن ها و مسائل متفاوتی که برای ما پیش می آید در مورد این که ما موجود دوست داشتنی هستیم یا نه به ما تردید دست می دهد.و به نوعی تاییدیه های متنوعی از این که ما دوست داشتنی نیستیم از دنیا دریافت می کنیم.
تا اینجا کار معلوم شد که شما نه تنها دوست داشتنی نیستی بلکه حقیر هم هستی.
ای کاش کار به اینجا ختم میشد و قضیه همین جا تمام میشد

انتخاب های زندگی ما از عقده حقارت و عقده دوست نداشتنی بودن سرچشمه می گیرد
حالا که فهمیدم حقیرم دیگر همه امیدم را به دنیا از دست دادم. حالا بهترین راه این است که به گوشه ای از خانه بخزم و از دنیا فاصله بگیرم که کمتر از آن شکست بخورم.
وقتی این باور را داشتم. بعد از مدتی خسته شدم. گفتم ولش کن. حالا میرم قوی می شوم و به همه دنیا می فهمانم که من قدرقدرتمندترین آدم این دنیا هستم و هیچکس زورش به من نمی رسد. خوب اول چه کار کنم. بادی بیلیدنگ میشوم! همه را می زنم!
خوب حالا بادی بیلدینگ به تنهایی خوب نیست. میرم پولدار می شم. همه چیز را با پول می خرم. هر چیزی قیمتی دارد و من توانم را آن قدر می برم بالا که بتوانم همه چیز را بخرم.
ولش کن. حالا که الان شاید نتوانم سریع پول دار بشوم . می روم تحصیل می کنم. وقتی بشوم دکتر همه چیز درست می شود هم حس حقارت نمی کنم و هم همه توجهات بهم جلب میشوند.
ای بابا حالا دکتر هم نشدیم، فکر کنم بهتر است بروم یک شغل انتخاب کنم که بتوانم به بقیه دستور بدم. این طوری می توانم حس قدرت بیشتری بکنم.
راستی برای دوست داشته شدن هم باید بگردم دور و اطراف ببینم بابا و مامان از چه چیزهایی خوششان می آید، همان کارها را بکنم که بتوانم جلب نظر کنم. تحصیل دوست دارند، پول دوست دارند، من طنازی می کنم برایشان دوست دارند، دوستشان داشته باشم و تعریفشان کنم دوست دارند. یک کار تحقیقی باید بکنم. مطمئنا پیداش می کنم.
البته باید یک فکرهایی هم برای بزرگتر شدن خودم بکنم ببینم پسرها و دخترها، نامزدم، همسرم، فرزندم، صاحب کار و فلان آدم مرجعی که در ذهن من هست چی دوست دارد. همان کارها را بکنم که محبوب بشوم!!!

بله آخر و عاقبت این دو عقده همانی بود که گفته شد. این ها بلای جان ما می شوند و زندگی ما را به باد فنا می دهند.
در نهایت باید بدانیم ما هم حقیر هستیم و هم قوی!
یک عده از ما خوششان نمی آید و یک عده هم خوششان می آید!



منابع
پکیج عقده ها
کتاب مرداب روح

پکیج شفا از عقده