مدیر اجرایی موسسه دبی فورد
هیچ وقت دقت کرده اید که در دنیای ما چیزی در حال رخ دادن است؟
به نظر من باید آن را بحران اعتماد بنامیم.
مردم به یکدیگر اعتماد ندارند. ما به همسایه، روسا و سیاستمداران خود اعتماد نداریم.به خانواده، همسر و دوستان خود اعتماد نداریم. چرا؟ آیا به این دلیل که همه آن ها فاسدند؟آیا ببه خاطر آن است که آن ها فقط به فکر خودشان هستند؟
نه.
علت آن که ما به دیگران اعتماد نداریم آن است که در اعماق وجودمان، به خود اعتمادی نداریم.
برای لحظه ای به این موضوع فکر کنید. ما به احساسات خود اعتماد نداریم پس سعی می کنیم آن ها را سرکوب کنیم. به جای آن که به دنبال خواسته های قلبی خود برویم، در محدوده امن خود باقی می مانیم. به آن بخش هایی از خود که قابل پذیرش نمی دانیم، اعتماد نکرده و در نتیجه روی آن ها سرپوش می گداریم. ندای درون خود را نادیده می انگاریم و در بیرون از خود به دنبال پاسخ می گردیم.
ملزم نیستی کاری که به تو لذت نمی دهد،کسی که دوستش نداری،زندگی که برایت خواستنی و دوست داشتنی نیست را ادامه دهی. چرا باید به کم قانع باشی؟ کار این کتاب افشاگری است. ما ناخواسته با خود پیمان بسته ایم که به خاطر ترس، حرف مردم و از همه مهم تر حس کله شقی که می گوید، نگوکه "اشتباه" کرده ای،زندگی خود را به فنا دهیم. اگر به تمرین های کتاب وفادارانه عمل کنی، به تو می گویم که اراده و انگیزه در زندگی خواهی یافت که هیچ تفکری یارای جلودار شدن آن نیست. فرصت های بزرگ در انتظارند که تو را در آغوش بگیرند.
من با این کتاب شور و حال عجیبی داشتم که سالها بود این حس رو تجربه نکرده بودم. یه جمله مثل تیر خلاصی من رو مورد اصابت قرار داد ؛ص۳۵۴ ،موضوع مهم این است که؛ قادر باشیم که در هر لحظه آنی که هستیم را پیش پای آنی که می توانیم باشیم قربانی کنیم ...
آنچنان این تیر بر جانمان نشست که دلتون نخواد برآن شدم که سه مجلّد دیگر از انتشارات بنیاد شجاعت ،جوجه اردک زشت ،مادری مناسب فرزند شما را بر چهار مجلّد قبلی علاوه کنم بشوره ببره ...
خلاصه بگم ؛ زلزله ای بر جانمان افکنده دوست میلرزاند آنچنان که خاطرخواه اوست...
در بخش سوم این کتاب که واقعا تحولی عظیم واسم داشت بهم یاد داد که جهت مسیر خودم را بکل عوض کنم و به سمت خویشتن باز گردم نه تایید از جانب دیگران و در واقع دنیای بیرون.باید بدانم اولویت هایم کدامند .توجه به عواطف کمک میکنه که در مسیر هم راستا با یکپارچگی باشیم با لفظ بسیار زیبای سر به اینجا بزن .با گوش کردن به لایو اقای رضایی و بهاره رهنما به نوای درونی و هشدارگر هم راستایی با یکپارچگیم رسیدم که همواره هدف 10 سال پیش من بدنیا اوردن بچه هایم بود پس نمیتوانم الان خودم را بازخواست کنم واسه نداشتن شغل و همواره در صدر اولویتم بچهدهایم باید باشن با انتخابی که در ان لحظه از زندگیم کردم احساس خوبی به من داده .و بعد از ازتکاب اشتباه (بیکاری)خودم را اذیت نمیکنم و دیگر وقت با ارزشم را با هدف گذاری صحیح در مسیر یکپارچگی تعیین میکنم و اینکه چه چیزی در این لحظه برایم عالی و مناسب است پیش میروم.و با حس کامل کردن و به انجام رساندن کارهای نیمه تمامم که گرفتن ایلتس و مدرک میکاپم هست برای انچه در پی میاید اغوش باز نشان میدهم
در بخش سوم این کتاب که واقعا تحولی عظیم واسم داشت بهم یاد داد که جهت مسیر خودم را بکل عوض کنم و به سمت خویشتن باز گردم نه تایید از جانب دیگران و در واقع دنیای بیرون.باید بدانم اولویت هایم کدامند .توجه به عواطف کمک میکنه که در مسیر هم راستا با یکپارچگی باشیم با لفظ بسیار زیبای سر به اینجا بزن .با گوش کردن به لایو اقای رضایی و بهاره رهنما به نوای درونی و هشدارگر هم راستایی با یکپارچگیم رسیدم که همواره هدف 10 سال پیش من بدنیا اوردن بچه هایم بود پس نمیتوانم الان خودم را بازخواست کنم واسه نداشتن شغل و همواره در صدر اولویتم بچهدهایم باید باشن با انتخابی که در ان لحظه از زندگیم کردم احساس خوبی به من داده .و بعد از ازتکاب اشتباه (بیکاری)خودم را اذیت نمیکنم و دیگر وقت با ارزشم را با هدف گذاری صحیح در مسیر یکپارچگی تعیین میکنم و اینکه چه چیزی در این لحظه برایم عالی و مناسب است پیش میروم.و با حس کامل کردن و به انجام رساندن کارهای نیمه تمامم که گرفتن ایلتس و مدرک میکاپم هست برای انچه در پی میاید اغوش باز نشان میدهم
در بخش سوم این کتاب که واقعا تحولی عظیم واسم داشت بهم یاد داد که جهت مسیر خودم را بکل عوض کنم و به سمت خویشتن باز گردم نه تایید از جانب دیگران و در واقع دنیای بیرون.باید بدانم اولویت هایم کدامند .توجه به عواطف کمک میکنه که در مسیر هم راستا با یکپارچگی باشیم با لفظ بسیار زیبای سر به اینجا بزن .با گوش کردن به لایو اقای رضایی و بهاره رهنما به نوای درونی و هشدارگر هم راستایی با یکپارچگیم رسیدم که همواره هدف 10 سال پیش من بدنیا اوردن بچه هایم بود پس نمیتوانم الان خودم را بازخواست کنم واسه نداشتن شغل و همواره در صدر اولویتم بچهدهایم باید باشن با انتخابی که در ان لحظه از زندگیم کردم احساس خوبی به من داده .و بعد از ازتکاب اشتباه (بیکاری)خودم را اذیت نمیکنم و دیگر وقت با ارزشم را با هدف گذاری صحیح در مسیر یکپارچگی تعیین میکنم و اینکه چه چیزی در این لحظه برایم عالی و مناسب است پیش میروم.و با حس کامل کردن و به انجام رساندن کارهای نیمه تمامم که گرفتن ایلتس و مدرک میکاپم هست برای انچه در پی میاید اغوش باز نشان میدهم
در بخش ۳
در مورد ندای درونی یا دل آگاهی یا گواهی درونی تشخیص می دهد که چه جیزی برای ما بهترین است و اگر گوش بدهیم می خواهد با ما حرف بزند.
در این بخش داستان آموزنده ی زندگی استیو و تریسی در مورد بازپس گیری قدرت شخصی و تصمیم قاطع تریسی پس از تردیدها و ترس از قضاوت دیگران و در نهایت گوش فرادادن به ندای درونش در انتخاب استیو و اجازه ی دخالت نکردن دیگران در زندگی شخصی اش برای من به شخصه بسیار جای تامل داشت.
کنارگذاشتن بایدها در زندگی: استاد دغل، خون آشام، محدودیت های پلیدی هستند که هر روز ما را گرفتار می کند.
سوال هایی که در پایان بخش درک و فهم یکپارچگی و پاسخ هایی که به آن دادم برایم جالب بود.
مدت ها صداها یا خواسته های دیگران ما را هدایت کرده حال نوبت آن است که ندای درون خود را بشنویم.
اگر مسیر انتخابی ما همانی نیست که میخواهیم می توانیم تغییر مسیر دهیم.
«من در مورد چیزهایی که وجود ندارد رویاپردازی میکنم و میگویم چرا که نه؟» این گفته ی جرج برنارد شاور برای من بسیار تاثیرگذار بود.
خواسنن چیزی اشتباه نیست اما پافشاری و اصرار بر آن خواسته که منجر به فداشدن همه چیزمان شود، ما را از یکپارچگی خارج می کند.
در مورد رباینده های یکپارچگی اجازه ندهیم کسانی احساس بی یار و یاوری را در ما تقویت کنند. در واقع پیام آنها به ما این است که برای انجام هر کاری به آنها نیاز داریم و متعاقبن کودک درونمان را هراسان و ناامن می کند تا به کائنات اعتماد نداشته باشد .
من نسیم هستم این کتاب چطور درهرموقعیتی تصمیم درست رو بگریم رو آنلاین سفارش دادم،الان دوسه روزه دارم میخونمش ،فوقالعاده کتاب باحالیه ولحظه به لحظه ادمو با خودش همسو میکنه وادمو به فکر میندازه،ممنون از شما برای انتخاب همچین موضوعی ،ممنونبرای که کتابهای بروز دنیارودراختیارمون قرار میدین،هم از نویسنده ،هم از مترجم وهم از همه عزیزانی که برای چاپ این کتاب زحمت کشیدن که این کتاب به دست ماها برسه سپاسگزارمویه سپاسگزاری ویژهاز اقای رضایی دارم کهاین فرصت رو برای همه اونایی که دوست دارن رشد بکننفراهم آوردنکه ما به منابعبهتری دست پیدا بکنیم سپاسگزار
زحمات شما عزیزان هستمدوستتوندارمروزگارتون به خیرو خوشی
تو بخش سوم درمورد بایدهایی می گه که زندگی ما رو محدود می کنه. جالبه! من فکر می کردم این لیست بلند بالای "بایدهای" من، حسن حساب میشن اما الان می بینم همون ها باعث اضطراب و ترسم میشن و لذت زندگی رو از من می گیرن چون وقتی به ته اونها نگاه می کنم می بینم بازم دنبال جلب نظر و تایید دیگرانم.
عجیبه واقعا! لذت خودم گم شده این میون!
یجایی می گه حرکت در مسیر یکپارچگی یعنی رسیدن به این اعتماد که تمامی پاسخ ها را در خود دارید.
این جمله خیلی اعجاب انگیز و امیدبخشه. یکی از مشاوران بنیاد به من توصیه کردن که استفاده از تکنیک تنفس شکمی خیلی خوب می تونه کمک کنه تا بتونیم صداهای سر رو خاموش کنیم تا صدای ندای درونی به گوشمان برسد فقط شرط این کار مداومت در انجام این تمرینه.
وقتی به زندگی گذشته خودم نگاه می کنم رقابت بی پایانی رو برای تایید گرفتن، جلب احترام و اعتبار از دیگران می بینم و واقعا همین تلاش بی سرانجام عامل رنج و ناراحتی و زحمت و اضطراب همیشگی من بود.
الان سه ساله که دارم رو خودم کار می کنم و تا حد زیادی از این کار دست برداشتم. اما اعتراف می کنم هنوز خیلی جاها ناخوداگاه به دنبال جلب تایید دیگرانم و فقط وقتی مضطرب میشم، متوجه میشم باید مکث کنم و نگاه کنم ببینم چی از بیرون خودم می خوام که داره هراسونم میکنه و بعد می تونم خودم رو اروم کنم.
راستش انگار این مشکل پایانی نداره و همیشه باید اگاه به افکارت باشی تا در دام کسب تایید و اعتبار و احترام از دیگران نیفتی.
تو بخش سوم کتاب درباره ندای درونی صحبت شده و می گه این ندا تشخیص می ده چه چیزی بزای ما بهترینه و فقط کافیه مایل به شنیدن باشیم تا با ما حرف بزنه.
یادمه سالها پیش سر ماجرایی عجیب به شدت گرفتار شده بودم و نمی دونستم چیکار باید بکنم. البته درستش اینه بگم ندای درونیم می گفت همه چیز رو رها کن و نترس اما عقلم می گفت بری نابود میشی.
انقدر مقاومت کردم تا در نهایت افسردگی شدید گرفتم و اون بیماری باعث شد رها کنم و بعد راحت شدم.
راستش دائم خدا رو بازخواست می کردم که چرا کمکم نکرد ولی حالا می فهمم اون ندای درونی و حتی اون افسردگی کمک خدا بود و من ندید گرفته بودم شون.