آن «من» که من میشناسم آنقدرها نمیداند تا بداند که آنقدرها نمیداند. او خود را بلوری تابناک میداند درحالیکه بیشتر خاکستری است، بیشتر پر از ابهام، اشکال مورب، و گاهی نیز شیشهای کدر و سخت است. کسی که من فکر میکنم هستم صرفاً حرف ایگوست، پوستۀ بیسکوئیتی بسیار خشک و ترد بر روی دریای عظیم درون. زبان ما به ما خیانت میکند. وقتی میگویم «من»، کدام من دارد سخن میگوید. کدام بخش از کل برای لحظهای غالب میشود؟ وقتی میگویم «خودم»، کدام خود سخن میگوید؟ در تمام لحظهها و در هر لحظه چگونه میتوانم بگویم «من» خودم را میشناسم؟
چرا آدمهای خوب کارهای بد میکنند؟ چرا تاریخچۀ فردی ما، تاریخ اجتماعی ما تا این اندازه خونآلود، تا این اندازه تکراری، تا این اندازه آسیبرسان به خود و دیگران و تا این اندازه سنگانداز است؟ این کتاب برمبنای یک فرضیۀ مرکزی عمل میکند که تقریباً برای عموم ناشناخته اما برای روانشناسی عمقی امری بدیهی است: روان انسان برخلاف آنچه ایگو میخواهد باور کند، یک چیز مجرد، واحد یا یکپارچه نیست. بلکه متنوع، چندگانه، و تکهتکه است، همیشه تکهتکه است.
این توهم ایگوست و البته گاهی این توهم ضروری است که فکر کنیم این تودۀ (روان) متشکل از خردهخویشتنهای مختلف تحتکنترل ماست و در قلمرو خودآگاهی محصور یا اصولاً قابلشناخت است. این خردهخویشتنها، این حضورهای تاریکتر، سیستمهایی از انرژی برخال هستند ( برخال ساختاری است که هر جزء از آن با کل آن همانند است) و بنابراین قابلیت رفتار مستقل برای مقصود خودآگاه ما را دارند. در واقع، آنها تقریباً در تمام لحظات کاملاً فعال هستند و قدرت متوقف کردن خودآگاهی، غصب آزادی، و اجرای برنامههای خودشان را دارند چه ما از این موضوع آگاه باشیم چه نباشیم. اگر با نگاهی طنز به این مفهوم بنگریم، باید بگوییم که برخی قسمتهای وجود ما هرگز به قسمتهای دیگر معرفی نشدهاند، و اگر میشدند شاید رابطۀ چندان خوبی بینشان برقرار نمیشد .
خوبی های آدم ها.... کم نیستند.آدم های خوبی که در اطراف خود می شناسیم که ناغتفل دست به کاری زده اندکه تعجب همگان را برانگیخته اند. حسابدار معتمدی که یواشکی پول سرقت کرده،با عاشق پیشه ای که گند خیانتش بالا زده، یا رسوایی مالی کسی که سالها تلاش می کرده که متعهد و با اخلاق باشد! کمی محتاط باشید دکتر جیزهالیس مطمدن است که چیزی به نام سایه در روان شما است که به زودی خواهد توانست از این سبک مسائل برای شما به وجود بیاورد...
صفحه ۷۴ زخم اروس واقعا جالب بود و صفحه ۷۸ شکاف عمیق آنیما خیلی جالب بود و اینکه اگر زخم های مون را بررسی نکنیم و اونها را مداوا نکنیم باعث می شن تا همیشه دنیای اطراف مون را از دید اونها نگاه کنیم و بر اساس اونها تصمیم گیری کنیم . یعنی اینکه این زخم ها تمام انرژی ما رو درون خودشون جمع می کنند و اجازه نمی دن ما روی چیزای دیگه تمرکز کنیم و یک دفعه انرژی رو رها می کنن و باعث می شن که تمام انرژی و توانمون رو هدر بدیم هم موفقیت در زمینه کاری و اجتماعی رو از دست بدیم
هرچه قدر بخوایم پنهان یا سرکوبشون کنیم اون یه راهی برای دیده شدن پیدا می کنن .
واقعا این بخش خیلی جالب بود مخصوصا این کتاب زیر سایه زحل: زخم و شفای مردان جیمز هالیس باید خیلی جالب باشه
صفحه ۷۴ زخم اروس واقعا جالب بود و صفحه ۷۸ شکاف عمیق آنیما خیلی جالب بود و اینکه اگر زخم های مون را بررسی نکنیم و اونها را مداوا نکنیم باعث می شن تا همیشه دنیای اطراف مون را از دید اونها نگاه کنیم و بر اساس اونها تصمیم گیری کنیم . یعنی اینکه این زخم ها تمام انرژی ما رو درون خودشون جمع می کنند و اجازه نمی دن ما روی چیزای دیگه تمرکز کنیم و یک دفعه انرژی رو رها می کنن و باعث می شن که تمام انرژی و توانمون رو هدر بدیم هم موفقیت در زمینه کاری و اجتماعی رو از دست بدیم
هرچه قدر بخوایم پنهان یا سرکوبشون کنیم اون یه راهی برای دیده شدن پیدا می کنن .
واقعا این بخش خیلی جالب بود مخصوصا این کتاب زیر سایه زحل: زخم و شفای مردان جیمز هالیس باید خیلی جالب باشه
صفحه ۷۴ زخم اروس واقعا جالب بود و صفحه ۷۸ شکاف عمیق آنیما خیلی جالب بود و اینکه اگر زخم های مون را بررسی نکنیم و اونها را مداوا نکنیم باعث می شن تا همیشه دنیای اطراف مون را از دید اونها نگاه کنیم و بر اساس اونها تصمیم گیری کنیم . یعنی اینکه این زخم ها تمام انرژی ما رو درون خودشون جمع می کنند و اجازه نمی دن ما روی چیزای دیگه تمرکز کنیم و یک دفعه انرژی رو رها می کنن و باعث می شن که تمام انرژی و توانمون رو هدر بدیم هم موفقیت در زمینه کاری و اجتماعی رو از دست بدیم
هرچه قدر بخوایم پنهان یا سرکوبشون کنیم اون یه راهی برای دیده شدن پیدا می کنن .
واقعا این بخش خیلی جالب بود مخصوصا این کتاب زیر سایه زحل: زخم و شفای مردان جیمز هالیس باید خیلی جالب باشه
در باره صفحه ۶۸ "فرایند توافق با دیگری که در ماست کاملا ارزشش را دارد زیرا بدین ترتیب جنبه هایی از خود را خواهیم شناخت که به هیچ کس دیگر اجازه نمی دادیم آنها را به ما نشان دهد و خودمان هم هرگز تأییدشان نمی کردیم.» سی جی. یونگ، CW14 ، پاراگراف ۷۰۶"
من عاشق اینم خیلی باحاله و هیجان انگیز
درست مثل نگاه کردن فیلم زبون اصلی می مونه وقتی تو متوجه زبون فیلم میشی و به راحتی می تونی با اون ارتباط برقرار کنی و نهایت لذت از فیلم ببری . اما وقتی اصلا متوجه زبون فیلم نمیشی خیلی کسل کننده میشه . و اون طوری که باید بهت حال نمیده .
وقتی تو زبون اون بلدی می تونی با اون شخصیت ها ارتباط برقرار کنی و از انها هم چیز یاد بگیری هم لذت ببری اما وقتی زبون اون متوجه نمی شی نمی تونی از اون ها استفاده کنی و لذت ببری
من عاشق این نوع فیلم واقعی سه بعدی ام با این هنرپیشه های مختلفی تو این فیلم بازی می کنن اما علاوه بر این که می تونم زبون اون ها را بفهمم تازه با خود های پنهانم درون اون ها اشنا می شم و خیلی از اونها چه منفی و چه مثبت خیلی به من کمک می کنن و خیلی باحالن
صفحه ی ۳۲ وقتی به چهار شیوه حتمی بروز سایه در زندگی میپردازه
و قبل خوندن این مطلب واقعا مفهوم سایه برام گیج کننده بود ولی الان دیگه اشکال مختلف سایه میتونم در رفتارها و واکنش های خودم تقریبا متوجه بشم و این خیلی برام جالبه
صفحه ۶۲ میگه فرد با ساختن یک واقعیت جایگزین و فرار به آنجا سعی میکنه از خودش در برابر محتوای دردناک محافظت میکنه
و این رفتار چه نا خود آگاهی از ما سر زده و ما غافل بودیم
صفحه ۶۷ که میگه تلاش مداوم ما برای دانستن کار درست اگر،اکر وجود داشته باشد و انجام کار درست اگر،اگر بتوانیم یک فعل دائمی است
استفاده از واژه ی اگر عالیه و اینکه میگه دائمیه
و تمامی نداره
ولی این نمیتونه ناامید کننده باشه بلکه راه رشد و بزرگ شدن خیلی وسیع هست و تمامی نداره
صفحه ی ۸۳ جایی که میگه رابطه ی جنسی ( و توهم همراه آن عشق رمانتیک)امروز حمل کننده بار بخش بسیاری از معنویت از دست رفته است
تحریف بخش های معنوی دیگه باعث به ابتذال کشیده شدن رابطه ی جنسی در حالی که کمتر گفته و شنیده شده که یک رابطه ی معنوی و مقدسی هست ...
سلام وقت بخیر
باید بگم کتاب خوبی های بد بودن بی های خوب بودن تا اینجا بعد از مرداب روح تونستم باهاش ارتباط بگیرم از روزی که شروع کردم به خوندن خاطراتی از دوران نوجوانی و خانه ی پدری عطر و حال هوای اون زمان حتی مزه ها سرما و گرمای هوا و... برام تداعی میشن خیلی خیلی برام جالبه
خیلی دوست دارم این روند ادامه پیدا کنه تا به خاطرات دوران زیر ده سالگی دسترسی پیدا کنم
سه فصل از کتاب خوندم و هر صفحه پر از نکته
یه جا میگه هیچ کس اندازه ی ما دشمن ما نمیتونه باشه و جایی خاطر نشان میکنه چه کسی در تمام لحظات و همه جوره ما رو همراهی میکنه جز خودمون و ... پر از نکات و تلنگر
که به فکر عمیق فرو میرم و هر لحظه حتی شب چند بار در حال تفکر بیدار میشم و دوباره خواب
و رویا ...
مرسی برای معرفی و عرضه ی این کتاب
ممنون که هستین
با مراقبه بر روی نور به روشنی نمی رسیم. بلکه این کار با خود آگاه ساختن تاریکی امکان پذیر می شود . اما این فرایند دوم نا خوشایند است و در نتیجه معمول نیست .
.آنچه خود آگاه نشود به تسخیر زندگی ما وجهان ادامه خواهد داد .
#سایه یک مشکل اخلاقی است که تمام شخصیت ایگو را به چالش می کشد ؛ زیرا هیچ کس نمی تواند بدون تلاش اخلاقی قابل توجه نسبت به سایه خود آگاه شود. خود آگاه شدن از آن شامل تشخیص جنبه های تاریک تر شخصیت به عنوان جنبه هایی حاضر و واقعی می شود ..
.
آنچه در درون انکار شود در بیرون با نقاب تقدیر وا رد می شود .#یونگ
خود آگاه کردن سایه همیشه تحقیر کننده است ..
.
تجربه ی شخصی من ؛
وقتی فهمیدم که تکرار رابطه ی والد _ کودک من دقیقا در زندگی زناشویی ام نتیجه ی وجود سایه ام است . شوک شدم .
اینکه خودم فراخوان به تکرار بدبختیم دادم .
همان مادر سرد و ترد کننده در وجود همسرم تکرار شد .
در رابطه با بخش روان به عنوان انبوهی از کانون ها
صفحه ۵۹ و ۶۰
به نظر من در واقع می توان عقده را سیاه چاله های نامریی در نظر گرفت که با هر رویدای که ممکن است در ان لحظه رخ بدهد نمایان می شود و انرژی ان لحظه را درون خودش می کشد
فصل 3 صفحه 85 : من قصد ندارم مادرم را محکوم کنم زیرا او مرا به بهترین شکلی که می توانست , با بهترین نور هایی که در اختیار داشت , دوست داشت . " در ان زمان معیار سنجش عشق این بود که ایا حاظری به خاطر این ادم روی ریل قطار بخوابی ؟ مادرم بدون لحظه ای تردید به خاطر من این کار من این کار را انجام میداد و همانطور که من به خاطر او چنین میکردم... ( فکر کنم ) "
به حدی قدرت این پاراگراف زیاد بود که شوک شدم و این دقیقا بخشی از سایه من بود به حدی که شخصی مثل من که همیشه ادعا جانفشانی و فداکاری برای دیگران دارم ایا این ادعای من واقعیت داره یا صرفایه ماسکه که سعی دارم خودمو اونطوری نشون بدم و چنان دردناک بود برام که شوک شدم واقعا و یاد واقعه ای افتادم که شخصی که چندین سال با عشق و علاقه فراوان با خانوادش زندگی میکرد و در یک حادثه خانوادش جلوی چشمش از دنیا رفتند و او هیچ شوک زده و فریز شده بود و هیچ کاری از دستش برنیومد برای نجات اون ها
فیلم دو پاپ:
سياره ما ديگر نيازى به آدمهاى موفق ندارد!
اين سياره به شدت نيازمند افراد صلح جو، درمانگر، ناجى، قصه گو و عاشق است. این فیلم برای من مثل گفت و گوی روزانه درونم بود. از نظر من هردوی اونا یک نفر بودن. کل اتفاقات درون یک ادم بود. من هم هر لحظه جنگ دارم بین چارچوبها و انجام چیزی که درونم میگه. من هم بارها حضور دستهای نامرئی (به قول رابرت الکس جانسون) رو حس کردم. اما هرچی زندگیم بیشتر پیش میره که منظورم گذر زمان نیست و واقعا تجربه کردنشه، به دلم بیشتر نزدیک میشم. (جایی که اشاره کرد که تجربه نکردن زندگی هم خودش یه گناهه لذت بردم). گفت که ما تمام مدت مراقب بیرون بودیم اما خطر درون ما بوده. اره منم هرجا سایه رو انکار کردم بلعیده شدم. من هم خیلی جاها از ترس پذیرفته نشدن نقاب زدم و خودم نبودم. برای من کنار رفتن پاپ حکم اون نامه کتاب شجاعت دبی فورد رو داشت که به دنیا باید بنویسیم دست از کنترلت برمیدارم و کنار میرم. و پایان فیلم برای من نشان دهنده شکوه و عظمت هدیه دادن خود واقعیمون به دنیاست. و برای من این یک داستان با شروع و پایان نیست. به نظرم یک چرخه ست. ما مدام وارد بایدها میشیم و در برابر تغییر مقاومت می کنیم اما به سفر دعوت میشیم و به خود واقعیمون نزدیکتر میشیم و هدیه بهتری به دنیا ارائه میدیم.
۲۶ ساله - پزشک- ۴ساله با بنیادم - INFP