امروز ۱۹ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ ساعت ۰۴:۰۰۲
گذشته نگذشته موجود نیست
گذشته نگذشته مـــدرس : سهیل رضایی
پیام

برای افزودن به لیست علاقه مندی ها ابتدا باید وارد حساب کاربری خود شوید.

گذشته نگذشته
نظر کاربران 5 از 5
موجود نیست
زمان : 20 دقیقه
قابل دانلود
فرمت فایل : MP3
معرفی گذشته نگذشته

بنیاد فرهنگ زندگی در این روزها که هر شب، همه ما در سراسر کشور ساعت 9 به خانه هایمان بازمی گردیم. این فرصت را برای خودشناسی مخاطبان خود مغتنم دانست و دوره مذکور را رایگان تقدیم شما می نماید. به این موارد توجه فرمایید. از امروز تا پنجم آذر هر شب ساعت 9 یک فایل صوتی بارگزاری خواهد شد., این فایل در پروفایل شما در بخش کلاس صوتی قابل رویت خواهد بود, هر فایل 24 ساعت بر روی سیستم باقی خواهد ماند. تعداد فایل ها 5 عدد خواهد بود و فایل پنجم که آخرین فایل این دوره است، دهم آذرماه بارگزاری خواهد شد.

سوالات رایج کاربران
این دوره به چه افرادی توصیه میشه ؟

نظرات کاربران 138 نظر ارائه شده است
نرگس امجدیان ارسال در تاریخ ۲۹ فروردین ماه ۱۴۰۰
ارسال پاسخ به نرگس امجدیان

سلام چرا فایل در دسترس نیست. قبلا ثبت نام کردم اما فرصت نکردم استفاده کنم

پریسا ارسال در تاریخ ۱۴ آذر ماه ۱۳۹۹
ارسال پاسخ به پریسا

دوستان . پرسشنامه در پروفایل ها آپلود شده؟ ممنونم

علی ارسال در تاریخ ۱۳ آذر ماه ۱۳۹۹
ارسال پاسخ به علی

همینطور که داشتم درس چهار رو گوش میدادم در حال نوشتن حرف "ع" و "م" روی کاغذ بودم یهو از خودم پرسیدم چرا من هی اینارو مینویسم؟! یک چیز عجیبی زد بالا برام یک گذشته . اینکه چرا اسم من علی اونقدر برام جذاب نیست .یادمه که وقتی بچه بودم و پرسیدم چگونگی انتخاب اسمم رو اختلاف پدر و مادرمم رو دیدم که به اصرار مادرم این اسم برای من انتخاب شده. یادمه توی اون جمع برادرمم یک اسمی مد نظرش بوده و تعداد مخالفان اسم فعلی (پدر و برادرم) بیشتر از موافقان (مادرم) بود و احتمالا برای همینه که حس خیلی خوبی نگرفتم و این تا الان هم تداوم داشته . با اینکه نمدونستم چنین چیزی مساله م هست اما الان ک کشفش کردم خیلی حس بهتری دارم.

گلاویژ ارسال در تاریخ ۱۲ آذر ماه ۱۳۹۹
ارسال پاسخ به گلاویژ

ریحانه جان انگار مادر من رو تعریف میکنی... من هم خیلی از این ها رو با مادرم تجربه کردم. حتی تو سخت ترین شرایطم یه بغل رو ازم دریغ میکرد که لوس نشم. یادمه هروقت میخواستم بوسش کنم یا بگم دوستت دارم، سریع میگفت دروغ میگی اگر دوستم داشتی ذیتم نمیکردی و همیشه احساس دین و گناه میداد بهم

گلاویژ ارسال در تاریخ ۱۲ آذر ماه ۱۳۹۹
ارسال پاسخ به گلاویژ

من فکر میکنم دچار طرد شدگی باشم، فرزند آخر یک خانواده ۷ نفره م که پدرم رو در بچگی از دست دادم و تمام مسایل و مشکلات زندگی رو دوش مادرم بود. مادرم درگیری های بسیاری داشت، مشکلاتی با خانواده پدری، مشکلات با شرکای پدرم و کلاه برداری هاشون، شغل مادرم و خود مسئله نبود پدرم و فقدان عاطفیش. زن بسیار قوی ایه و همیشه برای تمام زحمتاش ممنونشم اما بشدت باهاش مشکل دارم. چون هیچوقت روح و روان من رو ندید، شاید هم فرصتش رو نداشت. البته درسته که برای من فرصتش رو نداشت اما برای خواهر و برادر بزرگترمم که تو دوران آرامش زندگی، رشد کردند هم شرایط خیلی متفاوت نیست. مادرم بشدت کنترلر، یه آدم خیلی سخت و نامنعطف، دید از بالا، خودخواه و زن سالار بوده و هست. رابطه افتضاحی باهاش دارم و حتی در حدی که ازش تنفر دارم. یکی از معضلاتی که داشتم باهاش انقدر سرکوب گر و کنترلر بود که من رو برای همیشه ساکت کرد... در حدی که من بلد نیستم حتی با صدای بلند صحبت کنم، چه برسه به داد زدن. یاد گرفتم احساساتمو پنهان کنم و حتی تا چندسال پیش تو بدترین موقعیت های زندگیمم گریه نمیکردم. من حتی وقتی تنها هم بودم نه میتونستم بلند آواز بخونم نه حتی گریه کنم.
درباره دید به زندگی، یه دید ترکیبی دارم. گاهی امیدوارم و گاهی هم خیلی حس بدی دارم بهش. البته که امیدم بیشتره. با توجه به زندگیم که تو دوران نوجوانی و بزرگسالیم برادرم پیشمون نبود، یاد گرفتم زندگی مردانه ای داشته باشم. خداروشکر طی سالها سعی کردم از زندگی مردانه تبدیلش کنم به یه زندگی مستقل زنانه اما گاهی رگه هایی از رفتارهای مردانه رو هنوز دارم. ولی با تمام تلاش و قدرتی که براز مدیریت زندگیم دارم، ترس زیادی هم با خودم حمل میکنم. ترس حالمو خیلی وقتا خراب میکنه ولی معمولا بهش فائق میشم. حتی چندباری هم ترس از مادرم رو زیر پا گذاشتم اما نه زیاد. در زندگی کاری و اجتماعیم خیلی موفق تر از زندگی خانوادگیمم.
خیلی دچار عقده مادر نیستم، چون از کسی طلبکار نیستم‌و سعی میکنم مسیولیت زندگیمو قبول کنم. اما قبلا بیشتر دچارش بودم. البته بخشی از این شفای عقده رو با کمک دوره تقدیر زنان و عقده مادر آقای رضایی به دست آوردم. قبلا خودم رو خیلی قربانی میدیدم... اما الان نه خیلی پذیرش بیشتری دارم، حتی نسبت به مادرم. هربار خیلی ازش عصبانی باشم با خودم میگم مادرمم همون چیزی دو که یاد گرفته با من رفتار کرده و هرگز از قصد و غرض با من بدرفتار نبوده.
متاسفانه من اصلا نمیتونم تو صفحه خودم از خودم حرف بزنم چون میترسم همه قضاوتم کنند یا بگن ای وای فلانی اینطوری شده و ...

علی ارسال در تاریخ ۱۲ آذر ماه ۱۳۹۹
ارسال پاسخ به علی

توی فایل سوم شنیدم که عقده طلبکار بودن - غر زدن!
یاد چیز عجیبی افتادم. در فامیل و خانواده ما همیشه فردی بود که جایگاه اون به واسطه شغلی که داشت مورد ستایش همه از جمله مادرم بود. اونقدر اون فرد برای اینها مهم و دوست داشتنی بود که من یادمه موقع انتخاب رشته ، رشته ای رو میخواستم انتخاب کنم که مثل اون بشم . درسته که در آخرین مرحله ویرایش کردم و رشته مورد علاقه مو رفتم ، اما الان فهمیدم وجود اون فرد هنوزم تو روان منه و چون بهم میگفتن نگران شغل و اینها نباش خدا بزرگه و بعدش فلانی هست ، الان که در این سن یکی از دغدغه های اصلی من شغل و مسیر شغلی هست احتمال میدم عدم ثبات در شغل های قبلی و امید واهی داشتن به این فرد یا چنین افرادی مربوط به عقده مادر میشه. حتی همین حالا هم 100 درصد نمیتونم در روانم اون رو بکشم و بگم اصلا چنین فردی نیست. با این حال سعی در عبور دارم (نوشته دوم)

علی ارسال در تاریخ ۱۲ آذر ماه ۱۳۹۹
ارسال پاسخ به علی

سلام
تجربه من ترک شدن یا غفلت هست . فکر کنم برمیگرده به کودکی که یکی از فامیل ها به منزل ما آمده بود و چون بچه دار نمیشدند هنگام رفتن خانواده من به اونها گفتن میخواین این بچه باشه برای شما . با اینکه اون کار عملی نشد و فقط یک شوخی بود اما این افتضاح ترین شوخی بود و وقتی به نوجوانی رسیدم همیشه حس اضافی بودن و حس تنها بودن داشتم. همیشه تو دوران نوجوانی فکر میکردم چون بچه آخر هستم اضافی ام.اختلاف سنی که با پدر و مادرم داشتم باعث فاصله بیشتر و بیشتر میشد و منم عادت داشتم همه چیو متکی به خودم باشم حتی محبت کردن. چیزی که این اکنون درگیرش هستم حس عدم امنیت هست و با اینکه درآمد و عملکرد خوبی تو زمینه مالی داشتم اما باز هم فکرم از 10 روز قبل درگیر یک قسط کوچک هست که اون رو حتی پیشتر در آوردم. با اینکه متاهلم برای شروع زندکی مشترک و مستقل شدن خوف دارم. ضمن اینکه از بیرون همه منو با توجه به خصوصیاتم آدم متعهد ومسئولیت پذیر میدونند و اگر به کسانی که منو میشناسند اینو بگم شاید خنده شون بگیره اما واقعا ترس بدی گاهی منو میگیره... و آنچنان شدم که اکنون فقط دنبال یک حقوق کارمندی و یک امنیت هستم چون احساسمیکنم اونجوری آروم تر میشم ... (نوشته اول)

ناهید ارسال در تاریخ ۱۲ آذر ماه ۱۳۹۹
ارسال پاسخ به ناهید

سلام روز بخیر
من این دوره رو ثبت نام کردم و حتی توی پنل هم برام نوشته که کامل شد ولی نمی تونم فایل ها رو ببینم و باز هم گزینه ی سفارش می دهم فعاله ؟ ممنون میشم بفرمایید چطور باید استفاده کنم .

ادمین سایت بنیاد فرهنگ زندگی

با سلام
هر جلسه تا 24 ساعت بر روی پتل قابل گوش دادن است.
و اکنون جلسه پنجم قابل استفاده میباشد.

عکس کاربری
زینگ ارسال در تاریخ ۱۱ آذر ماه ۱۳۹۹
ارسال پاسخ به زینگ

سلام
هزاران سپاس، چقدر عالی بود. دردم رو کشیدید از اعماق قلبم بیرون و آوردید جلوی چشمم. 40 ساله شدم، چیزی که سالها روش سرپوش گذاشتم، من هم زمان هم غرق شدگی داشتم و هم طرد شدگی، یه پدر ارتشی که همه چیز رو مثل یه پادگان برامون کرده بود، یه آدم که همه اش دنبال کسب تأیید غریبه ها بود، یه مرد متعصب، پوزیدونی، خشمگین و یه مادر ضعیف، همیشه گریان، که از ترس پدر و طرد شدن و حمله کردن اون به خودش، هیچوقت از ما دفاع نمی کرد. قل دوم بودم، شیطونتر بودم، شادتر و پر از حرکات نمایشی، پدرم همیشه تحکم می کرد، نخند، این رو بپوش و نپوش، نرو، نیا... و خواهرم برای ایجاد امنیت داشتن در قالب یک بچه فوق العاده حرف گوش کن شد و شد الگوی یک بچه خوب و من شدم یه بچه نخواستنی که از دو سالگی همیشه منتظر بودم بالاخره مادر و پدر واقعی ام میان و من رو می برن و همیشه همه به این حرف من می خندیدند. و این موضوع هنوز هم ادامه داره، هنوز هم دچار طرد شدگی و غرق شدگی هستم.
در سالهای 6 تا 8 سالگی مورد تجاوز جنسی از طرف دایی ام بودم، و حتی چند بار از طرف اعضای خانواده خودم. جرآت نداشتم به کسی بگم چون همون که باید ازم حمایت می کرد همون کسی بود که بهم تجاوز می کرد. حالا علیرغم کمالگرایی و دستاوردهای کاری و تحصیلی هنوز موقع عمل کردن به شدت می ترسم، نمی تونم تصمیم بگیرم و اون رو اجرا کنم. نمی تونم از خانواده ام جدا بشم. همیشه می ترسم، همیشه می ترسم. یه ترس فلج کننده.
این فایل ها قلبم رو به درد آورد، باید راه چاره ای پیدا کنم.

غزال ارسال در تاریخ ۱۱ آذر ماه ۱۳۹۹
ارسال پاسخ به غزال

اونجایی که میگید "کامل باش، یه کاری کن، کامل باش، به کاری کن!" منو خورد کرد، خودمو توی آینه دیدم که همیشه طی این 37 سال همین طور پیش امدم. برام مهم نیست از چه اتفاقی در کودکیم این شکل گرفته و البته خیلی جاها موجب پیشرفتم شده ولی خیلی جاها هم منو خسته کرده و موجب شده زنانگیم رو زندگی نکنم و همینطور که توی کتاب "ژرفای زن بودن" آوردید منو در تله بازی و قانون های مردانه برده بود.

[..Ho..da] ارسال در تاریخ ۱۱ آذر ماه ۱۳۹۹
ارسال پاسخ به [..Ho..da]

منم عین حرف شما رو یکم پایین تر کامنت گذاشتم چند روز پیش از طرف خودم دقیقا منم همینطوری.?یه خنده غم انگیز داره.

فرم ارسال دیدگاه
ارسال دیدگاه
شنبه تا چهارشنبه از ساعت 13 تا 18 مشاوره برای انتخاب محصول
پاسخگویی به سوالات آموزشی 021-88738180