کیسه ای که همه حملش می کنیم!
وقتی ما بدنیا می آییم، آدم کاملی هستیم ولی به مرور اطرافیان با دادن نظام های ارزشی خود، و با قیچی کردن بخش هایی از وجود ما تلاش می کنند تا به اصطلاح خودشان، از ما آدم درستی بسازند.
مثلا یادم می آید به من می گفتند بچه خوب، زیاد حرف نمی زند
یا یادم می آید در مدرسه تاکید داشتند که من بچه بازیگویشی نیستم و درس خوان هستم
یک روز پدرم می گفت اگر بچه خوبی باشی پول تو جیبی ات را بیشتر می کنم و از نظرش بچه خوب بودن، بچه ای بود که با همه مهربان بود، و حرف های پدر و مادرش را همه را مو به مو اجرا می کرد.
الان که به گذشته نگاه می کنم به قول رابرت بلای از چهره های شناخته شده روانکاوی یونگ من به مرور مجبور به حمل یک کیسه بزرگ بر پشت خودم شدم.
وقتی به من گفتند زیاد حرف نمی زند، به مرور از من آدم خجالتی ساخت.کمتر نظر می دم و کمتر در جمع ها با آدم ها گفتگو می کنم. بلد نیستم با آدم ها شوخی کنم و حتی یکجاهایی احساس می کنم به خاطر این خصلت توسط دیگران دست انداخته می شوم. من ابراز وجودم را به داخل کیسه فرستادم.
وقتی به من گفتند بچه درس خوانی هستم و بازیگوش نیستم. تو زندگی فهیمدم که تفریح، بازی، شادی و ... چیزهای بدی هستند. بنابراین الان لحظاتی که مشغول آن ها هستم، حس می کنم چه کار بدی می کنم که وقتم را دارم تلف می کنم. حتی جالبه ورزش کردن هم بعضی جاها برای من حکم وقت تلف کردن را دارد. من تفریح و سرگرمی را فرستادم تو کیسه
مهربان بودن را که سفارش اکید پدرم بود، الان که نگاه می کنم، پدرم را درآورده است. من حتی وقتی می فهمم طرف در حال سوء استفاده از مهربانی من هست، باز یکجورایی خودم را می زنم به راه دیگری. انگار که فقط تصور من بوده و همه آدم ها خوبند و لایق مهربانی را دارند. من نمی خواهم کسی از من آزرده بشود. بنابراین سعی وافر من در زندگی شده است خوشحال کردن همه! من توان خود برای حفظ حریم شخصی ام را داخل کیسه کردم.
آسیب های زیادی خوب بودن!
شما هر روز با ابراز آن چیزهایی که از نظر خودتان خوب است، باعث می شوید چیزهایی که فکر می کنید بد است به گوشه ای از روان تان تبعید شوند و به اصطلاحی که خانم دبی فورد می گوید:شما صفات بدتان را به نیمه تاریک وجودتان می فرستید.
تا اینجا کار شاید اتفاق مهمی نیفتد و به نظر برسد که این یک انتخاب است وآسیبی هم به کسی نمی رسد.
اما کار به اینجا ختم نمی شود و شما به مرور دست به کارهای عجیب و غریبی خواهید زد.
مثلا من از وقتی تصمیم گرفتم آدم مهربانی باشم به مرور متوجه شدم، رفتارم با مردم خیلی خوب است ولی درخانه نسبت به اعضاء خانواده بدرفتاری های شدیدی دارم
یا از وقتی تصمیم گرفتم بازیگوش نباشم و درسخوان باشم یکجورایی تلاش می کنم برای فرزندم با هر هزینه ای شده وسایل بازی و تفریح و عیش و لذت را فراهم کنم.کارهایی برایش می کنم که در عمرم کسی برای من نکرده . کار را به جایی رسانده ام که همه اطرافیان می گویند بچه ات را رها کردی!!!
جدیدا متوجه شدم من از خجالتی بودن به سمت پرحرف بودن میل شدیدی کردم. حس می کنم موضوعاتی را بیش از حد نیاز توضیح می دهم و آدم ها به من می گویند کلافه امان می کنی و یک حرف را صدبار می زنی
رابرت الکس جانسون روانکاو یونگی درکتاب سایه ات را مالک شو می گوید: هیچ چیز از روان دور ریخته نمی شود. فقط شما با نادیده گرفتن موضوعی در روان خود باعث می شوید، آن موضوع به بخشی از روان شما تبعید شده و مشغول خرابکاری هایی در زندگی بیرونی شما شود. مثلا همین عصبانیتی که من به خاطر مهربانی زیاد در روان خودم آن را تبعید کرده ام.
اگر من بپذیرم که در برخی جاها عصبانی بودن نه تنها بد نیست بلکه خیلی هم کمک کننده است. می توانم حد و مرزهای لازم را به کسی که می خواهد بر من مسلط شود بدهم. می توانم راحت تر در مورد ارتقا کاریم با مدیرم صحبت کنم و دیگر از این که او ناراحت می شود هم نگرانی نخواهم داشت.
رابرت الکس جانسون در کتاب زندگی نزیسته ات را زندگی کن از قول پرفسور کارل گوستاو یونگ می گوید: بزرگترین باری که باید فرزندان ما به دوش بکشند زندگی نزیسته ماست. بله، من به خاطر اینکه خودم تفریح نداشته ام فکر می کنم باید برای تفریح بچه همه کاری بکنم. از خرج زندگی ام می گذرم تا او راحت باشد و حال کند و هر از چند گاهی هم به خاطر ناتعادلی که در روانم در این خصوص دارم، یکهو جوگیر میشوم و فرزندم را تنبیه می کنم که چرا اینقدر بازیگوش است. چرا دنبال ورزش را بیش از اندازه می گیرد و ....
سایه ات را مالک شو
پس از مطالعه نظریه سایه یونگ دریافته ام که باید همه آن چه از گذشته به عنوان بدی به من معرفی شده را به مرور بیابم و آن را دوباره به زندگی خود بیاورم و از بد بودن در برخی موارد نترسم. من الان در کنار اهل مطالعه بودن، مهربان بودن و کم حرف بودن،توانسته ام تفریح، اظهار نظر مختصر و مفید در جمع و با جمع هماهنگ بودن و عصبانیت در مواقع لزوم را به زندگی ام بیاورم.
امروز دیگر فشار کمتری را در زندگی حس می کنم و عاشق بدی هایم شده ام!!!
هر روز هم دنبال یک خوبی و در کنار آن یک بدی برای زیستن متعادل می گردم
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
درود . سپاس از زحمات بنیاد . بله منم موافقم و دارم سعی و تلاش میکنم تا بدی هامو یا باصطلاح سایه هامو بیارم رو و ببینمشون و خوشحالم از این موضوع , درد زیادی داره ولی لذتبخشه .
سلام استاد
همین الان کاغذ و قلم برداشتم و بدی هامو به قول خودتون بی رحمانه نوشتم... چقدر حس خوبی داد بهم.
چند وقته دارم سعی می کنم نقش آدم خوبه رو بازی نکنم و دیدم که چه چیزهایی از من بیرون داره میزنه،، با این حال خیلی از این کشف خوشحالم،،، حس میکنم الان وجودم صداقت بیشتری داره واین امید توی وجودم هستت که می تونم فارغ از نگاه دیگران زندگی خودم رو بکنم و لذت ببرم..
استاد جان. با این حساب باید قید خودسازی را زد. چون بد و خوب وجود نداره. به هر چی توجه کنی عکسش می شه سایه و یه روزی خودشو نشون می ده.
سلام
عالی بود در حال خواندن به خودم وخوبی ها و بدی هام فکر میکرم .
با اینکه سالها پیش با مفهوم سایه آشنا شدم و تلاشم کار کردن روی سایه هام بوده اما فکر میکنم هنوز خیلی کار دارم .تشخیص یه مرزهایی برام سخته
سلام
عالی بود در حال خواندن به خودم وخوبی ها و بدی هام فکر میکرم .
با اینکه سالها پیش با مفهوم سایه آشنا شدم و تلاشم کار کردن روی سایه هام بوده اما فکر میکنم هنوز خیلی کار دارم .تشخیص یه مرزهایی برام سخته
سلام و تشکر فراوان
اون قسمتش که در مورد مهربان بودن بود دقیقا توصیه ی اکید مادم به من بوده همیشه و واقعا هم پدرم رو در اورده حتی وقتی که میدونم طرف مقابل قصدش سو استفاده است عین احساساتم توی متن بالا بود خیلی متن عالی و بی نظیری بود
فقط خواهشن بگید متن مال کدوم کتاب هست؟؟؟لطفا
پکیج شنیداری اسرار سایه و آضتی با سایه به طور مبسوط به مبحث سایه پرداخته است. در داخل متن هم کتابهایی عنوان شده و لینک آن هم داده شده است