انسانها هرگز نمیتوانند تفاوتهای شریک زندگی خود را دوست بدارند، مگر اینکه بدانند جای آن فرد بودن چه حسی دارد. وقتی طرفین متوجه ناراحتی خود میشوند و بی پرده از هم درخواست کمک میکنند، احتمال تولد دوباره رابطه وجود دارد.
اعتقاد داشتن به وجود نیمه گمشده نوعی خودفریبی بی رحمانه است و اگر هم چنین شخصی پیدا شد، میتوان مطمئن بود که صرفاً انعکاس تصورات و انتظارات ماست. اگر فردی بعد از مدت زمانی طولانی هنوز از شریک زندگی خود مراقبت کند، به احتمال زیاد نوعی وابستگی در او به وجود آمده است که شخص بر اثر آن، بهصورت خودآگاه یا ناخودآگاه از شریک زندگی خود تغذیه میکند. این گفته نقش مهم شریک زندگی در سفر زندگی و حمایتهای او را بی ارزش نمیکند؛ بلکه منظور این است که انسان همواره در تلاش است تا از بزرگی مسؤولیت شخصی زندگی خود فرار کند. برای کسب اطلاعات بیشتر در این خصوص، روی عبارت "راه درست" کلیک کنید.
زمانی شخص بسیار لایقی را میشناختم که یک روز همسرش را از منزل بیرون کرد و همسر جدیدی را عصر همان روز به همسری پذیرفت. این شخص در حرفه خود بسیار ماهر بود، اما تصمیمی برای زندگی در تنهایی و تحمل گفتگوی درونی خود نداشت.
اگر انسان از جرأت لازم برای تجربه تغییر درونی برخوردار باشد، فرصت باز کردن بخشهای پنهان شخصیت خود را به دست میآورد. اگر فرد، شریک زندگی خود را مجبور به معنا بخشیدن به زندگی خود نکند، میتواند پتانسیلهای خود را فعال کند.
اخیراً داستان کلاسیکی را شنیدم. در این داستان، زن و شوهری که در شرف طلاق بودند یکدیگر را برای اتفاقهایی که برایشان افتاده بود، سرزنش میکردند. مرد میگفت که برای رسیدن به موفقیت (یعنی پیشرفت حرفهای و حمایت از خانوادهاش) تلاش زیادی کرده است. مرد این تلاشها را از روی وفاداری انجام داده بود، اما در این مسیر به دلیل عدم برخورداری از زندگی شخصی، نفرتی را در دل خود پرورش داده بود. او خود را هدف خشم خود قرار داده بود و درنتیجه به مردی افسرده تبدیل شده بود و نهایتاً تصمیم گرفته بود که یا طلاق بگیرد و یا بمیرد. همسر این مرد هم معتقد بود که بهعنوان مدیر خانه نقش خود را به خوبی ایفا کرده است و به خوبی از همسر، خانه و فرزندانش مراقبت کرده است و درنتیجه به اهداف شغلی خود دست نیافته است؛ بنابراین، زن هم افسرده بود.
مسلماً هر دوی این افراد قربانی شده بودند؛ زیرا از آنها خواسته شده بود نقش جنسیتی استاندارد خود ایفا کنند و آن دو هم با تمام توان مثل والدین خود در این راستا تلاش کرده بودند و درنهایت طی مدت بیست سال دچار خشم و بی میلی شده بودند. این دو به سنت ازدواج احترام گذاشته بودند، ولی این ازدواج برای آنها سودمند نبود. جدایی یا عدم جدایی آنها منوط به تعهد متقابل آنها به رشد فردیشان بود.
حقیقت غیرقابل انکار روان اینست: یا تغییر کن و یا رنجش و خشم را بپذیر! یا رشد کن و یا از درون بمیر! تراژدی ازدواج آنست که رابطه میان دو فرد بهقدری دستخوش رنجش و خشم قرار میگیرد که احتمال نوزایی به خطر میافتد.
برقراری تعادل بین تعهد به دیگران و تعهد به خود دشوار، اما ضروری است و چیز جدیدی نیست.
هرچه طرفین رابطه زودتر اهمیت فردیت را بهعنوان علت وجودی رابطه خویش قبول کنند، فرصت به وجود آمده بیشتر دوام خواهد آورد.
بهطور طبیعی فرض برآنست که زمان به نحوی ناراحتی و خلأ درونی انسانها در رابطه را برطرف میکند. وقتی از زوجها میخواهم که تصور کنند بدون آنکه چیزی عوض شده باشد ده سال پیرتر شدند، متوجه ضرورت تغییر و پیشرفت خود میشوند. وقتی یکی از طرفین جلوی تغییر را میگیرد، مطمئناً هنوز تحت سلطه اضطراب قرار دارد و بر تصورات و توهمات دوران بزرگسالی اولیه خود متکی است. احتمالاً طرف سرکشِ رابطه تا همیشه دربرابر پذیرش مسؤولیت خود مقاومت می کند، چون اگر چنین باشد، این شخص حق وتو کردن زندگی دیگران را از دست میدهد. هیچ کسی حق ندارد از رشد دیگری جلوگیری کند، زیرا این کار نوعی جرم معنوی محسوب میشود.
وقتی طرفین یک ازدواج متوجه ناراحتی خود میشوند و بی پرده از یکدیگر درخواست کمک میکنند، احتمال تولد دوباره آن ازدواج وجود دارد. به این ترتیب طرفی که این درخواست را داشته است نه ناجی طرف دیگر است و نه دشمن او، بلکه صرفاً شریک زندگی اوست. شاید در مدل ایدهآل زوجدرمانی، هر شخصی باید بهطور مجزا تحت درمان قرار بگیرد تا نیاز او به رشد، بهتر تأمین شود. بهعلاوه، طرفین میتوانند برای بررسی الگوهای منسوخ گذشته و همچنین امیدها و برنامههای آتی خود با هم در جلسات شرکت کنند. ازاینرو، ازدواج به بستری برای فردیت طرفین تبدیل میشود.
من معمولاً برای ایجاد حس همکاری به جای حس تضاد و مخالفت، پرسشهایی را از یکی از طرفین در حضور همسرش میپرسم. بهعنوان مثال از او میپرسم: کدام قسمت از گذشته یا رفتار شما می تواند سبب ایجاد تعارض یا متزلزل شدن این رابطه شده باشد؟ افرادی که فکر میکنند برای دفاع از خود در برابر طرف دیگر رابطهشان به من مراجعه کردند، از این سؤال من به شدت تعجب میکنند. این پرسش آنها را وامی دارد تا به درون خود رجوع کنند و مسؤولیت مراقبت و تغذیه کردن رابطه خود را بپذیرند. پرسش مفید دیگری که از آنها میپرسم آنست که: چه رؤیایی برای خودت داشتی و چه ترسهایی مانع از رسیدن به این آرزو شدهاند؟ طرف مقابل بعد از شنیدن رنجها و ناامیدیهای شریک زندگی خود، با او احساس همدردی میکند و حس میکند باید از او در این مسیر حمایت کند. به اشتراک گذاشتن درک خود از شکست و همچنین ترسها و امیدهای خود، عین صمیمیت است و زوجهای بسیار کمی صرفنظر از مدت زمان رابطه خود به این مرحله میرسند. رابطه جنسی و فرزندان، پلی میان برخی از زوجها هستند، اما اینکه بدانیم زندگی کردن به جای شریک زندگیمان چه حسی دارد، از بیشترین میزان اهمیت برخوردار است.
انسانها هرگز نمیتوانند تفاوتهای شریک زندگی خود را دوست بدارند، مگر اینکه بدانند جای آن فرد بودن چه حسی دارد. شاید عشق توانایی تصور دقیق تجربیات شریک زندگی و درنتیجه تأیید او باشد. گفتگوی صحیح و واقعی در دستیابی به این درک مؤثر است و پادزهر خودشیفتگی است. این پرسش را چندین بار شنیدهام که آیا نگرانی در مورد رشد شخصی از خودشیفتگی سرچشمه میگیرد یا خیر؟ جواب این سؤال تا زمانی منفی است که فرد تصمیم به استفاده از پتانسیلهای خود داشته باشد و همین حق را برای شریک زندگی خود نیز قائل باشد.
این امر نیازمند برخورداری از قدرت مضاعف برای پذیرش مسئولیت زندگی خود و جرئت پذیرش واقعیت وجودی طرف دیگر رابطه است. هیچ یک از این عواملِ قدرت، به خوبی در فرهنگ ما مدلسازی نشدهاند. بنابراین ناچاریم این قابلیتها را در درون خودمان جستجو کنیم. متأسفانه حالت دیگر در بسیاری از ازدواجها رخ میدهد. ما همسران خود را به خاطر ناراحتی خود سرزنش میکنیم و نمیدانیم که خود ما هم در خلقاین وضعیت شریک بودهایم. این موارد سبب تلخ شدن ازدواجها میشود.
جیمز هالیس، نویسنده این کتاب رییس انستیتو یونگ واشنگتن و یکی از برجستهترین روانکاوان یونگی (پیرو مکتب پروفسور کارل گوستاو یونگ) است. او در ایالت ایلینوی آمریکا متولد شد و در سال ۱۹۶۲ از دانشگاه منچستر فارغالتحصیل شد. جیمز هالیس پیش از آن که مجدداً بین سالهای ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۲به عنوان یک روانکاو پیرو مکتب یونگ در انستیتو یونگ زوریخ آموزش ببیند، مدت ۲۶ سال در کالجها و دانشگاههای متعددی به تدریس علوم انسانی پرداخت. او کتاب های فوق العاده ای در زمینه روانکاوی عمقی دارد که از جمله کتاب های بی نظیر او که در ایران به استقبال قابل توجهی رسیده است، می توان به یافتن معنا در نیمه دوم عمر، مرداب روح، سفر زندگی، موضوع اصلی چیست، بهشت رابطه و شکستن تقدیر اشاره کرد.
منبع: راه درست
نویسنده: جیمز هالیس
مترجم: زهره محمدی
ناشر: بنیاد فرهنگ زندگی