امروز ۰۰۳ آذر ماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۳:۰۰۹
راهبری زندگی با شهود درونی 479,000 تومان
سفارش می دهم
راهبری زندگی با شهود درونی نویسنده : رابرت‌ الکس جانسون           ترجمه : مرضیه مروتی
پیام

برای افزودن به لیست علاقه مندی ها ابتدا باید وارد حساب کاربری خود شوید.

راهبری زندگی با شهود درونی
راهبری زندگی با شهود درونی
راهبری زندگی با شهود درونی
راهبری زندگی با شهود درونی
نظر کاربران 5 از 5
اولین زمان ارسال دوشنبه ۰۰۵ آذر ۱۴۰۳
تعداد سفارش
479,000 تومان
می توانید نسخه های دیگر این کتاب را مشاهده کنید
مقدمه کتاب راهبری زندگی با شهود درونی

قلبت از حرکت می‌ایستد.
هضم و درک سخنانش برایت سنگین است.
گاهی ممکن است پیش خودت فکر کنی آدم عاقل و این کارها...
ولی وقتی که خوب عمیق می شوی، متوجه می شوی چقدر از دنیا پرتی!
وقتی سرگذشت رابرت جانسون -شاگرد برجسته پروفسور کارل گوستاو یونگ_را در این کتاب می خوانی با خود می گویی: "چقدر از دنیا پرتی که دائماً هر قدم را با محاسبه بر می داری"
وقتی در زندگی همه چیز برایت حساب و کتاب دارد یعنی
به ترس و محافظه کاری خوش آمد گفته ای
به مرور هر چه سن بالاتر رود؛ نوعی رخوت، سستی و تنبلی با ما همراه می شود که از انگیزه هایمان می کاهد
گویی به مرور فقط دست روی دست گذاشته و به تماشای مرگ تدریجی رویاهایمان می نشینیم.
این کتاب که هم یک راهنمای شخصی و هم یک شرح حال است، به ما می آموزد تا همانند جانسون نشانه های ظریف رویاها، بینش ها و حتی عمیق ترین رنج های خود را دنبال کنیم تا بتوانیم هماهنگ با خود معنوی مان زندگی کنیم و این-گونه نهایت لذت را از زندگی مان ببریم.
در دنیای امروز، اگر کسی در جستجوی ساختن زندگی پرشور و با معنا است، بهتر است فرصت خواندن این کتاب را برای لحظه ای از دست ندهد.

معرفی کتاب راهبری زندگی با شهود درونی

این کتاب سیر تکاملی خودآگاهی را از طریق بازگویی داستان یک زندگی عجیب نشان می‌دهد. رابرت الکس جانسون، همیشه نزدیک به خودآگاه جمعی زندگی کرده است که برایش هم نعمت بوده و هم نفرین. داستان او یک سفر درونی است که رؤیاها و بینشهایی قدرتمند و رویدادهای هم‌زمان آن را هدایت کرده‌اند. دیگران هم در مورد این چیزها قلم‌فرسایی کرده‌اند، اما به‌ندرت اتفاق می‌افتد کسی پیدا شود که تعهدی اخلاقی نسبت به این نیروهای قدرتمند و مرموز داشته باشد. رابرت نمونه‌ای است از اینکه چگونه در دوران پست مدرنیسم با یک نگرش مذهبی زندگی کنیم و این برای من بسیار شگفت‌انگیز است. منظورم از نگرش مذهبی تبعیت از یک راه و روش، به منظور رستگاری یا رهایی یا حتی لزوماً عضویت در یک نهاد مذهبی نیست، بلکه نگرش مذهبی به تهذیب نفس مربوط می‌شود. منظور از تهذیب نفس؛ پذیراشدن حیرت، شکوه و عظمت، با احترام به آن نیروهای اسرارآمیز مقدسی که بیرون از کنترل خودآگاه ما قرار دارند. این نیروها را گاهی تقدیر، سرنوشت یا دست خدا یا به نقل از رابرت جانسون؛ رشته‌های باریک نامیده‌اند.

مشخصات فیزیکی
وزن کتاب
556 گرم
قطع کتاب
رقعی
تعداد صفحات
503 صفحه
شابک
978-600-626888-0
مشخصات فنی
نویسنده
رابرت‌ الکس جانسون
مترجم
مرضیه مروتی
نوبت چاپ
7

نظرات کاربران 173 نظر ارائه شده است
کاربر گرامی تنها نظرات افرادی که دارای پنل کاربری هستند، نمایش داده می شود
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
جواد بشیرپور ارسال در تاریخ ۲۱ دی ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به جواد بشیرپور

باتشکر ویژه از مترجم محترم کتاب سرکار خانم مروتی بخاطر ترجمه روان و نام عمیق و زیبایی که برای کتاب انتخاب کردن راهبری زندگی با شهود درونی که یه جورایی کوتاه ترین و بهترین خلاصه نویسی در موردکتاب هم هست
واژه ها و موضوعاتی که در کتاب بهشون اشاره میشه مثل خرد حکمت نعمت خودآگاهی فرافکنی طلای درون تخیل فعال رویا همزمانی افسانه کهن الگو مراقبه سمبل سایه و... زندگی و کار در جنگل بکر و کنار آمدن با ترس تنهایی و یکی شدن با طبیعت و اینکه و اینکه همیشه میشود کاری انجام داد حس خوبی به من داد. کار بعنوان مددکار و کمک به انسانها در صلیب سرخ نیز جزو ارتعاشات آشنای من بود. شجاعت و سفر
ملاقات با بزرگانی همچون کریشنا مورتی کانکل و از همه مهمتر دیدار با یونگ اهمیت بیشتر به رویاها و تعبیر خواب و مراقبه.
تخیل فعال خیلی برام جالب بود بخصوص طراحی توربین های سد و کنترل روزانه اونها توسط رابرت و دوست دارم بیشتر ازش بخونم
وبحث در مورد جهان مدرن امروز که هر روز انسان ها رو بسمت ویژگی های برون گرایانه برای پیشرفت و درآمد بیشتر میکشونه اینکه طی چندین قرن حس بالا رفتن در انسانها درونی شده و در جنبه های مختلف زندگی وادبیات ما
بروز پیدا کرده مثلا در معماری ساختن ساختمانهای بلندتر یا معمولا برای راز و نیاز و دعاها در آسمانها خدارا جستن ارتقا شغلی و... توجه کمتر به کهن الگوهایی مثل پوزیدون و حادث
سپاس از تمام دوستان
بخصوص استاد عزیز سهیل رضایی

شهره خشنودیان ارسال در تاریخ ۲۱ دی ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به شهره خشنودیان

باسلام
این کتاب علاوه بر اینکه زندگی نامه رابرت الکس جانسون می باشد نشان میدهد که چگونه او با وجود محدودیت های فیزیکی و موقعیت زمانی و خاص دوره ی زندگی خود توانست با اعتماد به شهود خود و دنبال کردن رشته های نازک به دستاوردهای بزرگی دست یابد. او بادقت به صدای خداوند در رویاهایش گوش میسپارد و همزمانی ها برایش اتفاق می افتاد مانند شروع سفر به اروپا دوستی با آرت رفتن به سویس و آشنایی با یونگ و تامین شدن هزینه های بالای اقامت و تحصیل در انجمن یونگ با یک همزمانی دیگر که با دوست خود آرت که در نهایت باعث شد یک تحلیلگر بزرگ یونگی شود.نکته دیگر اینکه ایگو نقش چشم و گوش خدا را بازی میکند اما تصمیمات مهم باید قلب و شهود گرفته شود. موضوع رشته های نازک برایم بسیار جالب بود و بارها آن را تجربه کرده بودم اما با خواندن این کتاب متوجه شدم باید بیشتر به نیروها و نداهای درونی خودم اعتماد کنم وحامی مقدسی که در هر لحظه مراقب من است را بیشتر باور داشته باشم.
مورد دیگر تعادل برقرار کردن بین نیروهای زمینی و آسمانی، اینکه توجه به این موضع باید روزانه و همیشگی باشد.این کتاب به خواننده یا آوری میکند که رنج ها نیر حرفی برای گفتن به ما دارند تا بتوانیم هماهنگ با خود واقعیمان زندگی کنیم و اینگونه از زندگی لذت ببریم‌. می آموزیم که دلیل دلتنگی های ما نشانه عدم تعادل است و در هر زمان یک کار درست وجود دارد تا به تعادل برسیم. تعریف جهنم و بهشت به نحوه زندگی ما بستگی دارد و ما میتوانیم با تولد دوباره خود بهشت را خلق کنیم و سوال مهمی که این کتاب برای خواننده ایجاد میکند این است که آیا زندگی انسانهای عصر مدرن صرفا در خدمت به ایگوست یا در خدمت چیزی عمیق تر و پایاتر است؟

زهرا کیانی ارسال در تاریخ ۲۱ دی ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به زهرا کیانی

ادامه
مفاهیم زیادی از روان شناسی تحلیلی در جای جای فصل های کتاب باز شده که از مهمترین آنها مساله فرافکنی طلای درون به افراد دیگر که تنها راه حل جلوگیری از این فرافکنی به عقیده جانسون پذیرش مسئولیت درونی است. برخی دیگر از مفاهیم روان شناسی تحلیلی مثل بیان همزمانی ها و استفاده از تخیل فعال دیدن رویاها و دنبال کردن آنها به عنوان نشانه و تحلیل آن، صحبت از نوعی شادی درونی و رضایت زندگی که در دو فصل اخر و تحلیل زندگی هندی ها در مقایسه با غرب ا باز می شود که البته از نظر من بخشی از این مقایسه ها می تواند ناشی از تصورات رمانتیک از هند که خود رابرات جانسون در فصلی از کتاب به ان اشاره کرده ، باشد. از طرفی انیما و آنیموس، تجربه ای نزیسته، سفر فردیت و رسالت شخصی و بیان این جمله "شغل و رسالت یکی نیست. کاری که با معنا و رضایت بخش باشد یک وظیفه فکری نیست. این غیر منطقی است که فکر کنیم خدا منطقی است یا هدایت الهی از یک مسیر خطی می گذرد" مخاطب را غرق در مفاهیم روان شناسی تحلیلی می کند.
در پایان از نظر بنده حرکت سفر درونی رابرت جانسون از ایگو به سمت خویشتن و تحلیل و دریافتن حکمت اتفاق ها و بیرون کشیدن خرد هر ماجرا در طول مسیر و بعد حرکت به سمت جلو برای مخاطب امروزی پر سرعت کمک کننده است. دیدن نقاط پراکنده پازل زندگی مان و در نهایت بعد تحلیل و دیدن یک الگویی که نقاط آن به هم وصل شده، بسیار راهگشا است به شرطی که در دنیای امروی رشته های نازک و پذیرش آن جدی گرفته شود و آن را متعهدانه دنبال کرد.

نرجس باقری ارسال در تاریخ ۲۱ دی ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به نرجس باقری

با سلام
این کتاب از دو نظر برای من جالب بود و خوندنش به موقع بود در زندگیم
1) اول اینکه من فردی هستم که بر اساس کتاب هوش مثبت (نوشته شیرزاد چمین)، تصمیم گیریهام ذهنی هست و نه غریزی یا حسی. در واقع شیوه زندگی من به گونه ای بوده که یاد گرفتم همه چیز رو تجزیه و تحلیل کنم. حتی تا مدتها به خوابهام توجهی نمی کردم و فکر می کردم دیدن خواب شبانه چیز مزخرفیه که باعث میشه مجبور باشم زمان استراحتم رو طولانی تر کنم. مدتی بودکه به این اشتباه خودم پی برده بودم و دنبال یک نیروی کمکی بودم برای کمک گرفتن از غریزه هام. و البته درک بهتر از خوابهام. فکر می کنم این کتاب تا حدی تونسته مسیر اولیه راه رو به من نشون بده که بتونم به روشهای دیگه هم مسیر زندگیمو پیدا کنم.
2) مدتی هست که علاقه مند به کتابهای اکهارت توله و زندگی در لحظه حال شدم. فصل پانزده این کتاب در این مورد زندگی می کنه که چطور هندی ها با تمام مشکلاتی که دارند چگونه می تونند با زندگی در لحظه حال، زندگی شادی داشته باشند. وکلا مقایسه مطالب مربوط به زندگی اگاهانه و غیر اگاهانه در این کتاب با مطالب کتاب نیروهای حال، برام جالب بود . و تلفیق این دو کتاب کمکی بود به درک بهتر هر دو کتاب.

زهرا کیانی ارسال در تاریخ ۲۱ دی ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به زهرا کیانی

"راز این است که در هر لحظه، یک کار درست و فقط یک کار درست برای انجام دادن وجود دارد. " صفحه 14
ده دقیقه ای از شروع خواندن کتاب نگذشته بود که با این جمله رو به روشدم. دو روز قبل شغلم را از دست داده بودم و این جمله اولین مواجهه ی تکان دهنده من با این کتاب و بسیار مناسب حال و احوالم آن روزهای من بود. مدت زمانی به انجام دادن پرداخته بودم و نشانه ها برای مراقبت از سلامتی خودم را نادیده گرفته بودم. خوشحالم که این کتاب را با شهود خودم برای خواندن روزگار بیکار شدنم انتخاب کردم. این بخش بسیار برای من به عنوان مخاطب قابل توجه و کاربردی بود. بخش دیگر کتاب که دغدغه این روزهای یک ادم سی ساله است این فصل از کتاب بود "شغل را ما انتخاب می کنیم و رسالت ما را انتخاب می کند" همین جملات در فهم عمیق من از رسالت و فرق آن با شغل و منع درآمد بسیار راهگشا بود.
کتاب راهبری زندگی با شهود درونی با دو محور اصلی جلو می رود. اول تاکید رابرت جانسون به وجود رشته های نازک یا همان نشانه ها و دنبال کردن و پذیرش آن و دوم دغدغه و چالش این روانکاو در طول زندگی خود که به وضوح در هر فصل از کتاب به آن پرداخته است یعنی رسیدن به تعادل.
در محور اول کل ملاقات های جانسون با افرادی مثل دکتر یونگ و کریشنا مورتی برای مثال و پیدا کردن رسالت زندگی و سفرها و حضور پدرخوانده و مادر خوانده شروع سفر درونی و ملاقات با جهان طلایی و خیلی از مسایل دیگر زندگی او با دنبال کردن همین نشانه ها به جلو رفته است به طوری که در جای از کتاب در صفحه 70 اشاره می کند که آموختم چه زمان هایی لازم است قدرت اراده را رها کنم و رشته های نازک رادنبال کنم و آموختم نیازی نیست خودم را از پای درآورم و این نکته یادآور نوعی پذیرش انیمایی و از طرفی انجام و اقدام موثر به جای سخت کوشی است که برای مخاطب بسیار نکته قابل توجه است.
در محور دوم می توان به این نکته اشاره کرد که کل کتاب پر از تقابل های دوتایی یا جفت هایی مثل :زمین و آسمان، دنیای زمینی و جهان طلایی تقابل بین هند و غرب، خویشتن و ایگو، بودن و انجام دادن، روان شرق و غرب (که در فصل ملاقات با کریشنا مورتی و دو فصل آخر کتاب در سفر به هند اشاره شده) وخیلی از تقابل های دیگر است. هدف بیان کل این تقابل ها، رساندن آنها به تعادل است و نه گرایش به یکی از آن دو در غیر این صورت گرایش به یکی از قطب ها دیگری در سایه رفته و به تعبیر رابرت جانسون کفر است. آنچه خیلی اهمیت دارد این نکته است که برای هر فردی رسیدن به این تعادل متفاوت است ممکن است فردی از عمل گرایی محض برای تعادل به سمت سکون حرکت کند و فرد دیگر برعکس.کل تلاش رابرت جانسون گسترش خود به تعادل رسیدن و کل کتاب با ماجراهای مختلف حول این دو محور می چرخد.

میلاد ارسال در تاریخ ۲۱ دی ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به میلاد

ادامه نقد کتاب:
در این کتاب چیزی مثل تمرین یا اصل و قانون نوشته نشده که مثلا شخصیت و شرایط زندگی خود را در جدول و نموداری بگذاریم و یک خروجی یه ما بدهد و بگوید من در زندگی برای رضایت و خوشبختی چه کارهایی باید بکنم و چه رفتارهایی باید انجام دهم... اما روح جاری در این کتاب توانی را در خواننده زنده میکند که میتوان با آن در راستای خوشبختی و رضایت از گذشته، حال و آینده بهره برد. وقتی داستان زندگی جانسون را میخوانیم و او به عنوان یک نمونه وقایع زندگی اش را در جهت رسالت زندگی اش معنا میکند، هم یاد میگیریم هم زمانی ها و معجزات زندگی خود را ببینیم و معنا کنیم و هم میفهمیم رنجهایی که در زندگی کشیده ایم رنج ما بوده و حکمتشان چیست؟. تمام گذشته مان زیبا میشود، یعنی گذشته همانی که بود ، هست و گذشته همانیست که بر ما گذشته... اما این ماییم که نگاه کردن را یاد میگیریم. قلم کتاب به گونه ایست که هم افراد برونگرا و هم درونگرا از خواندنش لذت میبرند و شهودی را در خواننده فعال میکند که راهبر فرد برای همیشه ی زندگیست، وقتی خودمان راهبر زندگیمان بشویم، اتفاقات دلخواهمان اتفاق می افتند و آرزوها شروع به برآورده شدن میکنند.
آنچه بینی دلت همان خواهد / آنچه خواهد دلت همان بینی .....
کتابهای قبلی آقای جانسون که توسط بنیاد فرهنگ زندگی با ترجمه های عالیشان به چاپ رسیده همه باعث کاشته شدن گل لبخندی در وجودم بوده تا اینکه کتاب راهبری زندگی با شهود درونی، باغبانی گلهای لبخند را به من آموخت طوری که به هر قسمت از گذشته و حال و آینده که می نگرم بذرهای رضایت جوانه میزنند و میرویند. تمام این گلها تقدیم به همه شما عزیزانی که این کتاب را مطالعه میکنید، پیشنهاد میکنم حتما!! این کتاب را بخوانید.
میلاد نعمت الهی.

میلاد ارسال در تاریخ ۲۱ دی ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به میلاد

نقد کتاب
به اکثر افرادی که برخورد میکنم، همه یک شرایط ایده آل در زندگی را آرزو دارند که با جان و دل آن را طلب میکنند اما به خاطر نداشتن آن شرایط غمگین و افسرده اند، برای مهیا کردن آن زندگی رویایی کارهایی انجام داده اند و روشهایی را به کار گرفته اند اما اذعان دارند هیچ کدام نتیجه نداده حتی کسانی هم که اینگونه نمیگویند نارضایتی را میشود از چهره شان خواند... یکی در انتظار شاهزاده ای بوده که هرگز نیامده، یکی شوق پیدا کردن گنج و ثروت زیاد به سر دارد و خود را فقط با وجود ثروتی بینهایت خوشبخت میداند، یکی آرزوی آن دارد که فرشته ها از آسمان بیایند و قدرتی خاص و منحصر به فرد در قبال زهد و ریاضتی که کشیده به او بدهند، دیگری فغان و ناله میکند که من سزاوار این همه مشکلاتی که برایم به وجود آمده نیستم، چرا فرزندم به خاطر سرطان جان خود را از دست داد؟ چرا پدرم در تصادف جان سپرد؟ چرا در حادثه ای عضوی از بدنم را از دست دادم؟ چرا به من خیانت شد؟ چرا من؟ چرا من؟ چرا من؟.... چرا در کشور دیگری به دنیا نیامدم؟ چرا زیباتر نیستم؟ چرا خانواده ای بزرگتر و موفق تر ندارم؟؟؟؟ بعضی به نظر سنگ انسانیت را به سینه میزنند گویی از خدا برای انسانها مهربانترند!!! چرا خدا بیماری آفریده؟ چرا بعضی انسانها فقیرند؟ پس عدالت خدا کجاست؟ و همه این افرادافسرده اند و این سخن را میگویند " من که هیچ بدی ای نکردم و آدم خوبی هم هستم پس چرا آنطور که میخواستم نشد؟"
خود من هم تا امروز که سی ساله ام و در آغاز سفر نیمه دوم عمر هستم بارها این افکار را از سر گذرانده ام و هر بار با خواندن کتابی از کتابهای آقای جانسون، شمعی در ذهنم روشن میشد و دل تاریکی را میشکافت تا اینکه این کتاب را خواندم و نقطه ی عطفی در سیر شهودی زندگی من اتفاق افتاد.

Saeideh ارسال در تاریخ ۲۱ دی ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به Saeideh

سلام استاد رضایی گرامی ،ممنون از این پیشنهاد عالی ومعرفی کتابی پر بار .
من‌آنچه را که می‌توانم فلسفه ی زندگیم بنامم گویی در میان خطوط این اثر یافتم وبه گوشه ای از آن اشاره میکنم.
یکی از ظریفترین رفتارهای خدایی شدن،صرفا شاد بودن است.
اگر شخص آهسته وپیوسته روی وظیفه ی برقراری تعادل بین آسمان ‌زمین کار کند نهایتا ممکن است حتی چیزی شگفت انگیزتر را دریابد وان این است که این دو دنیا در واقع یکی هستند.
تنها پیامبران،شاعران و هنر مندان توانسته اند به بیان شکوه جهان طلایی نزدیک شوند.
خلسه:بیرون ایستادن از خود است.
در هر وضعیتی همیشه کاری هست که می توانید انجام دهید حتی کوچکترین کار ،اندازه ی آن مهم نیست.
درمان دلتنگی تنهایی است.(مراقبه وار وپذیرش خویشتن درونی تان)
در این دنیایرای آموختن از بسیاری از چیزها نیازی به درک کامل آنها ندارید.
کار مناسب درست در وسط ماندن وخود آگاه ماندن است.
وقتی زندگیم بیشتر انجام دادن می شود تا بودن آنگاه من کافر هستم.هر زمان نیز بیشتر بودن است تا انجام دادن ،باز هم کافر هستم.
رشته های نازک پیوسته در کارند و صرفا توانایی ما برای پذیرش آنهاست که متغیر است.
از تو برای زندگی درونی دعوت شده است اگر به دنیای درون وفادار بمانی از تو مواظبت خواهد کرد.
بپذیری که هر چیزی که نیاز داری برایت مهیا می
هر گونه پیروی واژه به واژه بت درستی است.
واینک چند جمله از میان بی نهایت جملات اموزنده وتقکر انگیز برای من.
تصلیب در مسیحیت نمونه نخستین به صلیب کشیده شدن بشر بین سطوح مختلف خود آگاهی است.
وقتی از اراده خداوند تبعیت میکنید هیچ گونه انتخابی وجود ندارد این هم یک راه برای شاد بودن است.
زندگی مذهبی درست،گوش سپردن به اراده ی خداوند است.
تقدس نتیجه ی تمامیت است نه خوب بودن.
سر نهادن به اراده ی خداوند،به زندگی خصوصا به مصیبتها و رنجشهایش معنا،هدف و ‌شکوه می بخشد،به مقدار بسیار زیادی از اضطراب زندگی عصر مدرن را نیز از بین میبرد.
داستان مسیح می‌تواند به صورت یک سفر درونی درک شود که در درون تک تک ما رخ می دهد.
تجربه های بی واسطه ی جهان طلایی شکوهمند هستند اما دردناک وخطرناک نیز هستند.
کلیسا وکنیسه،معبد ‌مسجد بین ماوراالطبیعه و زندگی روزانه واسطه می‌شوند .انجا جای خوبی برای آشتی دادن جهان طلایی ودنیای زمینی است.
من هیچ شکلی از مذهب راتحمیل نمی کردم بلکه به اهمیت عملکرد مذهبی در هر فرد بسیار حساس بودم
وظیفه ی انسانی ماست که شکوه خدا را ببینیم ‌تعریف من ازعبادت همین است
عمیق ترین زندگی مذهبی زمانی رخ می‌دهد که دراین دنیا باشم ،
دنیای درونی پر رمز وراز ومبتنی بر الهام است و برای به دست آوردنش صرفا به کاری که در زندگی می کنید
مربوط نمی شود،بلکه به نگرشی که با آن زندگی میکنید نیز ربط دارد.
به همه ی ما فرصت دوباره برای چشیدن بهشت ونجات خودمان داده می‌شود .اساس این سخنان بی پروا نه تجربه ی شخصی بلکه ایمان بود و اکنون ایمانم به اثبات رسیده بود ‌یافتن راه بازگشت به قلمرو الهی ممکن بود.
من در آن روز باشکوه در هند به حضوری دست یافتم که دیگر هرگز به طور کامل مرا ترک نکرد.و حافظ خوش بیانمان چه نیکو‌گفت :
هرکه شد محرم دل در حرم یار بماند.۰

اعظم ارسال در تاریخ ۲۱ دی ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به اعظم

عطش شدیدی در وجودم نسبت به توانایی رها کردن و سپردن بخشی از امور به دست تقدیر احساس میکردم. من دائما نگران رابطه، کار و‌‌... بودم ک میخواستم همه چیز تحت کنترل من باشه.
یک روز درمانگرم بهم گفت " تلاش خوبه اما زور زدن نه!"
این حرف تلنگر بزرگی به من زد و بسیار کمک کننده بود. من از تلاش بیش از حد خسته شده بودم، خسته از اینکه بخوام همه چیز رو با فرمول و منطق پیش ببرم به سمتی که اوضاع ۱۰۰ درصد دلخواه من بشه و وقتی این اتفاق نمیفتاد تمام دنیا روی سرم خراب میشد و این روند تکرار و تکرار میشد.
تلنگر بعدی موقعی بود که مبحث عقده ها رو گوش میدادم جایی که متوجه شدم من در مورد مسائل اقتصادی عقده پدر منفی داشتم و متوجه نبودم. در واقع مکانیسم زندگی اقتصادی من علی رغم تلاش بسیار بر پایه شکست بنا شدا بود، اما من به دلیل همان پشتکار زاید و صفت جنگجویی  بیش از حد، به صورت ناخودآگاه  نمیتونستم مشکلم را باور کنم و بپذیرم.
وقتی که ریشه این رفتارها و نگرش (عدم توانایی رها کردن راه و چیزی که متعلق به من نیست) رو در خودم جستجو کردم، به چند مورد اصلی رسیدم. اول اینکه من در خانواده نسبتا مذهبی و سنتی و البته جامعه ای بزرگ شدم که به قول رابرت جانسون در کتاب، علت همه اتفاقات رو خواست خدا میدونستن و انفعال بیش از حدشون همیشه من رو اذیت میکرد و من نمیخواستم شبیه اونا باشم. ( مکانیسم جبران). دوم اینکه من به صورت ژنتیکی زمینه وسواس دارم و میخواستم همیشه همه چیز تحت کنترل من باشه و "خودم" مواظب همه چیز باشم. دلیل سوم رشته و کار من بود. من مدام با فرمول ها و روابط و اصول منطقی سر و کار داشتم و عادت کرده بودم همه چیز طبق فرمول و منطق پیش بره.
وقتی دقیق تر شدم متوجه شدم چقدر به آدم هایی عمیقا و واقعا، نه صرفا کلامی و زبانی، به "رشته های نازک" ایمان دارن غبطه میخورم و در واقع حسودیم میشد.
من به شدت نیازمند معنویت و احساس شهود در زندگیم بودم اما دلم نمیخواست اون رو از منابع غیر اصیل کسب کنم. چون حالم رو بدتر و خراب تر میکرد. کتاب کیمیاگر رو خوندم که تا حدی بهم کمک کرد.
چندوقت پیش پستی در پیج بنیاد فرهنگ زندگی با مضمون شهود درونی گذاشته شده بود و من همونجا پرسیدم راهکار این افزایش شهود درونی چیه و فکر میکنم دو هفته بعد این کتاب در پیج معرفی شد. همزمانی جالبی بود و سریع سفارش دادم‌.
حالا میدونم تعادل برقرار کردن بین نیروهای زمینی و آسمانی یعنی چه و میتونم ردپای رشته های نازک رو تو زندگیم جستجو کنم. هر چند این راه طولانیه و تمرین و تکرار پیوسته نیاز داره.
علاوه بر مسئله شهود درونی قسمت هایی  از کتاب که جانسون در مورد روابطش با رواندرمانگرانش  صحبت میکرد، به اندازه زیادی جواب سوالات من رو که طی جلسات خودم بهش برخورده بوده بودم، داد.
و البته قسمت طلایی این کتاب که بسیار مایلم خیلی بیشتر راجع بهش بدونم:
"بسیاری افراد قربانی را به معنای صرف نظر کردن می دانند. قربانی در واقع به معنای هنر بیرون کشیدن انرژی از یک سطح و سرمایه گذاری آن در سطحی دیگر است تا شکل بالاتری از خودآگاهی  تولید شود"

علی شباهنگ ارسال در تاریخ ۲۱ دی ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به علی شباهنگ

بعد از خوندن کتاب در فضایی غریب قرار گرفتم، پر از جنبه های مختلف حضور یکتا که حضورش رو نزدیکتر کرده بود. هیچ جای زندگی رابرت جانسون ازین حضور خالی نیست. او عالم دیگر رو در قالب بهشت میبینه و ازش شگفت زده میشه و بعدها اون رو به آرومی در زندگی شخصیش پیدا میکنه و میفهمه که این دو عالم از هم جدا نیستند و در راستای یکدیگرند و ماییم که به دلیل عدم ادراکمون، جدا فرضشون میکنیم. رابرت به تحلیلی عمیق دست میزنه و زندگیش رو از آغاز مرور میکنه و به سمت اتوبیوگرافی تحلیلی میره که با آموزه های استادش یونگ هم راستاست. از ظاهر اتفاقات عبور میکنه و به معنای اونها میرسه. ممکنه وقتی اتفاقی براش افتاده، به علتش پی نبرده ولی بعدها تونسته زنجیره ی منسجم روابط بین علی رو پیدا کنه و بفهمه که وقتی توجهش رو فراتر از علیت میبره میتونه به آثار مافوق علی هم پی ببره. او جهان رو یک کل واحد میدونه و از کثرت به وحدت میرسه و این کارو با پیدا کردن جزییات زندگی و ارتباطشون با همدیگه میکنه. رابرت زندگی دو عالم رو آمیخته و هم راستا باهم میدونه و منتظره که این خودشناسی در جای دیگری ادامه پیدا کنه و کامل بشه. در زندگیش آدمهای زیادی بودند که بهش مفاهیم مختلف رو آموختند، مثل کریشنا مورتی که او نگاهش رو به اونها وابسته میدونه و توضیح میده که چه چیزهایی و چطور ازشون آموخته و این دانسته ها کجای زندگی به کمکش اومده. او ذره بینی به دست میگیره تا تک تک ذرات ارگانیسم زندگیش رو کشف کنیم و ببینیم تمامی این اجزا، زنده و پویا کنار همند. یک راهبری شهودی که از خواب و بیداری عبور میکنه، از روانکاوی اتفاقات کودکی و بزرگسالی اش میگذره و او رو تبدیل به یک روان تحلیلگر یونگی میکنه که ابعاد اساطیری جهان و کهن الگو ها رو در زندگیش کشف کرده. یعنی زیستن در ناخودآگاه همراه با آگاهی. در یکی از سفرهاش به هند روستایی ها در جایگاه قدیس میپذیرنش و میفهمه چطور مردمان امر قدسی رو با فرضیاتشون به آدمی نسبت میدن و او رو مثل تابو می پرستند و با همه ی احترامی که براشون قایله، این موضوع رو قبول نمیکنه. رابرت بی پروا از احساس های درونی و کاستی هاش صحبت میکنه و تاریکی های وجودش رو به نمایش میگذره، بدون اینکه نگران قضاوتهای دیگران باشه و این شجاعتش به من آموخت در روبرویی با خودم مثل آینه عمل کنم و از بخشهای دردناک وجودم نترسم و بدونم که اونها قسمتهای عمیقی از من هستند که باید بپذیرمشون تا به تعادل نزدیک بشم. باید از خوابی که در مورد بودا میبینه هم بگم و تفسیری که یونگ براش میکنه و بهش میگه: "باید بیاموزی و بپذیری که هرچیزی که نیاز داری برات مهیا میشه، حتا اگه چیزی که ارزش اجتماعی داشته باشه رو تولید نکنی، رابطه ات با ناخودآگاه حضورت روی زمین رو توجیه خواهد کرد." و این برای رابرت یعنی دور شدن از هرچیزی که ارزش اجتماعی داره مثل بودن با جمع های مذهبی و غیره، چیزی که مدتها طول میکشه که بپذیره ولی نهایتا میفهمه که این بخش جدایی ناپذیر زندگیشه و حتا ازدواج هم نمیکنه و با همه ی عشقی که به انسانها داره سعی میکنه این عشق رو در مسیر رشد خودش و دیگران صرف کنه و تبدیل به یک معلم معنوی بشه. البته این به اون معنی نیست که باید گوشه ی عزلت میگرفت، درست برعکس او باید در اجتماع میبود و با همه ی پستی بلندی های زندگی اجتماعی دست و پنجه نرم میکرد، بدون اینکه تعلقی به اجتماع پیدا کنه.در پایان باید بگم که اسم اصلی کتاب مناسب تر بود و کاش تغییر نمیکرد: "تعادل آسمان و زمین"

فرم ارسال دیدگاه لطفا برای ثبت نظر ابتدا وارد سایت شوید
ارسال دیدگاه
شنبه تا چهارشنبه از ساعت 13 تا 18 مشاوره برای انتخاب محصول
پاسخگویی به سوالات آموزشی 021-88738180