معلوم بود قراره یه اتفاقی بیفته؛ از صبحش دلشوره داشتم! تا خواست تو خونه جدیدش معنی خوشی رو بفهمه، سرطان گرفت، مُرد! اصلاً نمی دونم چش شده؟! خودشم میگه می دونم که راه و چاهم چیه! ولی عشقش کورم کرده!
من مطمئن هستم که شما واژۀ « ناخودآگاه » یا « ناخودآگاهی » را خوب میشناسید و در موقعیّتهای متفاوت، در گفتارتان، به سادگی از آن بهره میبرید؛ مثلاً میشنوید، یا خودتان میگویید:
* « ناخودآگاه، جذبش شدم! »
* « دَستِ خودم نبود؛ ناخودآگاهی انجامش دادم! »
* « آره! منم نمیدونستم داستان چیه؛ به جونه تو ناخودآگاه فهمیدم! »
* « به خدا اصلاً قصد نداشتم اونجا بِرِم؛ ناخودآگاهی سَر از اونجا در آوردم! »
* « چی بگم والله! یه کشش ناخودآگاهی، بِهَم جذبمون کرد! »
* « بیگناهم؛ باور کن ناخودآگاهی پام به این ماجرا وا شد! »
* « ناخودآگاهی، از دهنم در اومد! »
* « اصلاً من مال این حرفا نبودم؛ ناخودآگاهی چاقو رو واسش پرت کردم؛ اصلاً نفهمیدم چی شد! »
ولی باز مطمـئن هستم که نمیدانید ناخودآگاهی چیست و اگر کسی از شما بخواهد که ناخودآگاهی را برایش توضیح دهید، اطمینان دارم که برایش آسمان ریسمان بهم میبافید. آری! شما، فقط، واژۀ ناخودآگاهی را خوب میشناسید؛ و خیلی هم خوب میدانید که آن را در کجا به کار ببرید؛ ولی هیچ شناخت درست و تصویر روشنی از آن در ذهن ندارید و نمیدانید که ناخودآگاهی اصلاً چگونه جایی است و جایگاه چه نیروهای اعجابانگیز و قدرتمندی است و چه تأثیرات بُنیادین و پایداری بر زندگیتان دارد. البته حق هم دارید که تصویر و شناخت روشنی از آن در ذهن تان نداشته باشید؛ چرا که، ناخودآگاهی سرزمین روشن و مشخصی در زندگی ما انسان ها نیست که من بتوانم نشانی سرراست و دقیق از آن به شما بدهم؛ البته تنها نشانهای که از آن داریم همان است که روانشناسان گذشته به ما دادهاند: جایی در روان آدمی. برای کسب اطلاعات بیشتر در این خصوص، روی عبارت "شناخت سرزمین ناخودآگاهی" کلیک کنید.
سرزمین ناخودآگاهی؛ سرزمینی که خوششانسی و بدشانسی شما در آنجا رقم میخورد؛ سرزمینی که خوشبختی و بدبختیتان در آنجا پیافکنده میشود؛ سرزمینی با نیروهای بسیار قدرتمند و سهمگین و سرنوشتساز؛ یا همان جریان و نیروی قدرتمند و مرموز.
پس با من همراه شوید، رو به سوی سرزمین ناخودآگاهی؛ جایی که شناخت دقیقش زندگیتان را زیر و رو خواهد کرد؛ جایی که در آن میتوانید به روشنی و آشکارگی جریان بدبختی و خوشبختی، یا خوششانسی و بدشانسی خود و دیگران را ببینید؛ ببینید که چگونه بدبختی و خوشبختی و یا خوششانسی و بدشانسی شکل میگیرد؛ و آنزمان است که میتوانید آگاهانه برگزینید که بدبخت و بدشانس باشید، یا خوشبخت و خوششانس!
هر کدام از ما تصویر شفاف و روشنی از سرزمین «خودآگاهی» داریم؛ سرزمین خودآگاهی هر آن چیزی است که در اطرافتان وجود دارد و شما آن را به راحتی درک میکنید؛ اصلاً سرزمین خودآگاهی همین زندگی منطقیتان است بدون در نظر گرفتن روال های غیرمنطقیاش. پس زندگی خودآگاهی شما، دقیقاً همان زندگی است که در فهم و درک حوادث و وقایع آن، نیازی به استفاده کردن از اینچنین ادبیاتی ندارید:
* « رُشد و پیشرفت کاریش کاملاً غیرطبیعیه؛ اِنگاری کسی به جلو هولش میده! »
* « من که تو زندگیش موندم؛ آخه کسی هست که اِنقدر بَد بیاره! »
* « فعلاً که رو سکۀ شانسه؛ و از در و دیواره که واسش میریزه! »
* « احساس میکنیم که یک نیروی باز دارندهای جلوی پیشرفتشو سدّ کرده و اون جور که باید و شاید نمیذاره که پیشرفت کنه؛ علیرغم اینکه، بیچاره خیلی هم زحمت میکشه! »
* « بابا به خدا یه چیزه معمولیام دَسِ مردم میده؛ ولی نمیدونم این همه مشتری چرا واسش صف میکشن! »
* « نه که فک کنی زیباست؛ نه؛ اصلاً! ولی خُب یه چیزی نمیدونم تو قیافشه یا تو وجودشه که آدما رو به سمت خودش میکشونه و جذب میکنه! مثه همون چیزی که میگن: فلانی مهرۀ مار داره! »
* « به خدا به پیر به پیغمبر، شانسی شانسی قبول شد! اصلاً درسی نخونده بود! »
* « اصلاً خودمونم فکرشو نمیکردیم که ببریم؛ تیم ما کجا، تیم اونا کجا! ولی خُب ما امروز هر چی زدیم رفت تو گُل و اونا هر چی زدن رفت بیرون؛ خیلی عجیب بود! »
* « خودشم تعجب میکنه؛ میگفت تا چهار ساله پیش کسی بهم محل نمیذاشت ولی اَلان چهار ساله غیرممکنه که بیرون بِرَمو کسی عاشقم نشه! »
ولی زندگی خودآگاهیتان در چنین ادبیاتی میتواند نمود پیدا کند:
* « خدا رو شکر، مزد زحمتهاشو گرفتو بلاخره موفق شد! »
* « شانسی شانسی بهش نرسید؛ جون کَند واسش! »
* « حَقّشون بود بِبَرن؛ شایستگیشو داشتن! »
* « خدا رو شکر حق به حق دار رسید! »
* « آخرش نتیجۀ بدیاشو دید؛ دلم خُنک شد! »
پس براساس آنچه نوشته شد، زندگی خودآگاهی ما انسان ها آن زندگی است بر اساس قانونِ علیت؛ که بسیار هم، خوب و راحت درکش میکنیم؛ یعنی، این مسأله را به راحتی قبول داریم و هیچگونه مشکلی هم با آن نداریم که: علت موفقیت کسی، بستگی به سختکوشی و پُشتکار و شایستگی او دارد و یا علت بدبختی کسی را در بیعرضگی و بیعقلی و تنبلی او جستجو میکنیم و میدانیم. ولی اگر مسأله غیر از این شد و قانونِ علیت زیر سؤال رفت، علامتهای تعجب زیادی در ذهن ما شکل میگیرد که چرا کسی بیتلاش و کوشش به همه چیز میرسد و کسی علیرغم کوشش بسیار، همیشه هَشتش گرو نُهش است.
دقیقاً، در همین زمانست که من به شما خواهم گفت که: شما جدای از زندگی خودآگاهی، یک زندگی ناخودآگاهی هم، در سرزمین ناخودآگاهی دارید؛ جایی که همۀ قانون و قواعدش با سرزمین و زندگی خودآگاهیتان فرق میکند.
البته، این سرزمین، یعنی سرزمین ناخودآگاهی یک سرزمین نامرییست؛ سرزمینیست سیاه و تاریک در برابر سرزمینِ روشن و شفاف خودآگاهی. سیاه و تاریک از آن روی که برای ما کاملاً ناشناس و ناشناخته است و وقایع و حقایق درونش را نمیشناسیم و درک نمیکنیم. ولی خب! برای درک و فهم بسیاری از روالهای غیرمنطقی زندگیمان و همچنین برای پیبردن به جریان و نیروی اثرگذار ناخودآگاهی، چارهای نداریم جز آنکه تصویر روشن و کاملی از سرزمینِ ناخودآگاهی و زندگی ناخودآگاهی درونش، در ذهن داشته باشیم.
من برای بازسازی و به تصویر کشاندن سرزمین ناخودآگاهی، برای شما، به هیچوجه ناامید نیستم؛ چرا که سه الگوی بکر در اختیار دارم که براساس آن ها میتوانم سرزمینِ ناخودآگاهی تان را برای شما بازسازی کنم و از راز و رمز این سرزمین اعجابانگیز و سرنوشتساز پرده بردارم. این سه الگو عبارتند از: رؤیا، اسطوره و قصه.
آری! رؤیا، اسطوره و قصه، همان سه الگوی بکر ماست برای بازسازی و فهم سرزمین ناخودآگاهی که هم اکنون بیخبر، در آن زندگی میکنیم. شاید تا به همین لحظه، شما رؤیا، اسطوره و افسانه را چیزی سرسری و مسخره میپنداشتهاید؛ ولی من میخواهم که از همین لحظه به رؤیا، اسطوره و افسانه به عنوان گنجهای زندگیتان نگاه کنید. سرزمین ناخودآگاهییی که من قرار است به کمک رؤیا، قصّه و اسطوره برایتان بازسازی کنم، فقط و فقط کوششیست در این راستا، که شما پردهای دیگر از زندگیتان را بشناسید؛ و بدانید که بدشانسی شما و خوششانسی دیگران، همچنین پاسخ به هزاران پرسش زندگیتان که سر از آن در نمیآورید و نمیفهمید که چرا چنین شد و چنان نشد، به همین پردۀ دوّم و نامریی زندگیتان مربوط میشود.
چرا ناخودآگاهی در زندگی ما مهم است؟
آنچه که در درک و فهم ناخودآگاهی باید بدانیم و بدان نیازمندیم، آن نیست که بدانیم سرزمینِ ناخودآگاهی کجاست و در کجا قرار گرفته است؛ چرا که سرزمین ناخودآگاهی جای مشخص و ثابتی نیست: همه جا هست و هیچجا نیست! همه جا هست، یعنی اینکه کل زندگی ما را شامل میشود و هیچجا نیست، یعنی اینکه ما نمیتوانیم آن را ببینیم؛ بلکه آنچه که در درک و فهم و شناخت ناخودآگاهی بدان نیازمندیم، آنست که ناخودآگاهی را حس کنیم؛ حس کنیم که در سایه روشن این زندگی، لایه یا پردهای دیگر از زندگی وجود دارد با قانون ها و قواعد خاص و جادوییِ مخصوص به خودش. همه این به اصطلاح طلسم شدگیها و بدآوردنهای ممتد و پشت سرهمی انسان ها، نشان از گیر افتادن آن ها در هزار توی سرزمین ناخودآگاهی دارد.
منبع: شناخت سرزمین ناخودآگاهی
نویسنده: بهروز اتونی
ناشر: بنیاد فرهنگ زندگی