در مقطعي از زمان حس می كنيم زندگي ما درستشدني نيست و شروع می كنيم به تخريب همه دستاوردهاي زندگي، اما جالب است بدانيد همه قدرت شما براي دستیابي به خواستهها و آرزوهايتان و كسب اعتماد به نفسي تازه در دوستي و پذيرش زشتيهاي درون است.
تمامی ما با سیستم احساسی سالم به دنیا می آییم. هنگامی که به دنیا می آییم، خودمان را دوست داریم و به طور کامل می پذیریم. در این زمان درباره اینکه کدام بخش های وجودمان خوب است و کدام بد، قضاوتی نمی کنیم. ما در غنای مطلق و کامل وجودمان به سر می بریم. در لحظه زندگی می کنیم و خود را آزادانه ابراز می کنیم. برای کسب اطلاعات بیشتر در این خصوص، روی عبارت "جوجه اردک زشت درون" کلیک کنید.
دیگران به ما می گویند چگونه رفتار کنیم، چه زمانی غذا بخوریم، چه زمانی بخوابیم و ما شروع می کنیم به فراموش کردن خود واقعی مان. حالا تفاوت گذاشتن ها و قضاوت کردن ها شروع می شوند. سپس یاد می گیریم چه رفتارهایی موجب پذیرش ما توسط دیگران می شوند و چه زمان هایی گریه هایمان نادیده گرفته می شوند. یاد می گیریم که به افراد پیرامون مان اعتماد کنیم یا از آن ها بترسیم. هماهنگی و سازگاری یا ناهماهنگی و ناسازگاری را یاد می گیریم. یاد می گیریم چه ویژگی هایی در محیط اطراف مان پذیرفته است و چه ویژگی هایی مردود به شمار می آیند. تمامی این موارد ما را از زندگی در لحظه و ابراز آزادانه خودمان باز می دارد.
نیاز داریم تا دوباره تجربه معصومیت کودکی مان را زندگی کنیم. این تجربه به ما اجازه می دهد آنچه در هر لحظه هستیم، بپذیریم. برای سلامت، شادی و تجربه کامل وجود داشتن به عنوان انسان باید در اینجا باشیم.
برای کشف روشنایی درون تان باید به درون تاریکی سفر کنید. هنگامی که هر احساس یا هیجانی را سرکوب می کنیم، در واقع در حال سرکوب قطب مقابل آن نیز هستیم. اگر زشتی را سرکوب کنید، از زیبایی تان خواهد کاست. اگر ترس را انکار کنید، شجاعت تان را به کمترین میزان ممکن می رسانید. اگر حرص و طمع را در خود انکار کنید، از بخشندگی تان خواهید کاست. بزرگی ما به شکل کامل بیش از چیزی است که بیشتر ما بتوانیم آن را تصور کنیم. اگر باورتان این باشد که ما نقشی از تمامی انسان ها را در خود داریم – همانگونه که من باور دارم. – باید این توانایی را داشته باشید که بزرگ ترین انسانی باشید که او را می ستایید و همزمان این قابلیت را نیز داشته باشید تا بدترین انسانی باشید که تاکنون تصورش را کردید.
به این داستان واقعی توجه کنید!
در سال 1957 قرار بود در کشور تایلند صومعه ای را به مکانی جدید منتقل کنند. گرروهی از راهبان این صومعه مأمور جابجایی این مجسمه بزرگ گلی بودا در این صومعه بودند. در حین جابجایی این مجسمه یکی از راهبان متوجه ترکی در بدنه این مجسمه شد. برای جلوگیری از صدمه بیشتر این راهبان تصمیم گرفتند برای حمل مجسمه یک روز صبر کنند. شب هنگام یکی از راهبان با دقت ترک مجسمه را بررسی کرد. او با چراغ قوه اش در حال نگاه کردن به این ترک بود که ناگهان متوجه شد نور چراغ قوه به طرف او بازتاب دارد. راهب در حالیکه کنجکاو شده بود، چکش و قلمی برداشت و شروع کرد به برداشتن لایه گلی از مجسمه. همینطور که تکه تکع قطعات گلی از روی مجسمه برداشته می شد، مجسمه براق تر و براق تر می شد. پس از چند ساعت کار و تلاش، راهب با تعجب متوجه شد که مقابل مجسمه ای از طلا ایستاده است.
تحلیل داستان مجسمه گلی بودا
درست مثل همین مجسمه لایه بیرونی ما وظیفه حفاظت ما را در این جهان به عهده دارد. گنج واقعی ما درون مان پنهان است. ما انسان ها به صورت ناخودآگاه طلای درون مان را توسط لایه ای از گل می پوشانیم. برای برداشتن این لایه کافیست شهامت داشته باشیم و این لایه را تکه تکه تراش دهیم و برداریم.
در کارگاه های آموزشی ام خیلی وقت ها با افرادی روبرو می شوم که سال ها صرف انواع درمان ها، دوره های دیگر و سایر شیوه های تغییر کردند. همه آن ها این سوال را می پرسند که چه زمانی این مسأله تمام می شود؟ چه زمانی تمامی این کارها انجام می شود؟ چقدر باید روی این مسأله کار کنم که بارها و بارها با آن مواجه شدم؟ این افراد به خودشان به عنوان مجسمه های طلایی که با لایه ای از گل پوشیده شده، نگاه نمی کنند. این افراد از لایه های گلی شان نفرت دارند. ما به دلایل مختلف به این لایه گلی نیاز داریم و ممکن است این دلیل برای هر یک از ما متفاوت باشد. اگرچه هدف نهایی ما رهایی از این لایه گلی است، در مرحله اول نیاز است این لایه را درک کنیم و با آن کاملاً در صلح و آشتی قرار بگیریم.
آیا فکر می کنید وقتی راهبان آن لایه گلی را از روی مجسمه برداشتند، مجسمه با عصبانیت گفت: من از این لایه وحشتناک نفرت داشتم؟ لایه بیرونی شماست که با جهان روبرو می شود. این لایه بیرونی ویژگی هایی که سایه شما را شکل می دهد، پنهان می کند. سایه ما به قدری خوب پنهان شده که معمولاً آنچه به دنیای بیرون نشان می دهیم، چیزی است که کاملاً خلاف درون مان است. برخی افراد لایه ای از خشونت در ظاهر دارند که حساسیت درون شان را می پوشاند یا نقابی از طنز به چهره دارند که غم شان را پنهان می کند. افرادی که ظاهراً همه چیز را می دانند، حس حماقت خود را پنهان می کنند و افرادی که با غرور و خودخواهی رفتار می کنند، در حال پنهان کردن حس عدم اطمینان و ناامنی خود هستند. افراد خوش مشرب در حال پنهان کردن کم معاشرتی و کج رفتاری خود هستند و چهره های خندان، چهره های خشمگین خود را مخفی می کنند. باید فراتر از این نقاب های اجتماعی خودتان را ببینید تا خود واقعی تان را کشف کنید.
ما استاد پنهان کاری هستیم که دیگران را فریب می دهیم، اما لازم است بدانیم که همزمان خودمان نیز فریب می خوریم. هنگامی که با کل وجود خودتان آشنا می شوید، دیگر به این لایه برای محافظت از خود نیاز ندارید. در این زمان به طور طبیعی به نقاب تان اجازه می دهید بیفتد و خود واقعی تان آشکار شود.
منبع: جوجه اردک زشت درون
نویسنده: دبی فورد
مترجم: فرشید قهرمانی
ناشر: بنیاد فرهنگ زندگی