هیچ چیز تصادفی نیست و از کنار هیچ رویدادی نباید ساده گذشت. در پس رویدادهایی با ظاهر ساده و آدم هایی که در زندگی ما ورود می کنند، حکمتی عظیم که خارج از تصور ماست، پنهان است، اما چگونه باید این اتفاقات را رمزگشایی کنیم ؟
برای هر کدام از ما بسیار پیش آمده که به رویدادی در فیلم یا داستانی برخورد کردهایم و پیش خود گفتهایم "این ها فقط داستان هستند. زندگی واقعی به گونه دیگریست." ولی آیا این حرف صحیح است؟! زندگی هر کدام از ما در واقع یک داستان است. تقریباً هر روز یک نوع رویداد خاص که ما آن را اتفاق یا پیشامد میدانیم، در زندگیمان رخ میدهد و گاهی این رویدادها دو تا میشوند. به هر دلیلی ارتباط آن ها با همدیگر توجه ما را جلب میکند. بعضی اوقات ظاهرا این اتفاقات تأثیری بر ما ندارند و فقط یک همزمانی هستند. اما گاهی اتفاقاتی پیش میآیند که تکاندهنده هستند. میدانیم که چیز بسیار مهم و بسیار یامعنا دارد برایمان اتفاق میافتد. با وجودی که این رویداد برای دیگران ممکن است اتفاقی باشد، تجربه خودمان میگوید که چیزی قطعاً متفاوت دارد رخ میدهد. این همان دومین نوعهای معنادار است که روانشناس سوییسی کارل گوستاو یونگ "همزمانی" نامید.
پدیده همزمانی که گاهی همچون داستانی بر زندگی ما نقش میاندازد، ما را با این چالش مواجه میکند که "اگر من نویسنده داستان زندگیام نیستم، پس چه کسی نویسنده آن است؟"
با طرح داستان های مختلف میتوان به این امر رسید که همزمانیها قالبهای مختلف دارند؛ گاهی این همزمانی از بیرون به درون است. اتفاقاتی که برای شخص میافتد، در مورد دو شخص اتفاق همزمانی پیش میآید. اینکه زمانی که به کسی فکر میکنی دقیقاً در همان زمان شخص با شما تماس بگیرد یا زمانی که به خرید چیزی فکر میکنید و کسی آن را برای شما هدیه میگیرد. گاهی هم از درون به بیرون اتفاق میافتد؛ مثل رویاها. همزمانی رویاگونه به صورتیست که از زمان باستان نیز در داستان ها مطرح شده همچون داستان رویای یوسف و برادرانش یا رویای فرعون که هفت گاو فربه هفت گاو لاغر را خوردند.
در هر قصه، همزمانی متفاوتی را شاهد هستیم و در واقع به این نتیجه میرسیم که هیچ حوزهای در زندگی ما نیست که زمانی تحت تأثیر اتفاقات تصادفی قرار نگیرد. مسأله اینست که وقتی پیچ و خم سرنوشت زندگی ما را تغییر میدهد و ما را با غیرمنتظرهها مواجه میکند، چه میکنیم. آیا آن را بی اهمیت قلمداد میکنیم و واقعیت آن را انکار میکنیم یا آنچه را که خودمان در زندگیمان به وجود نیاوردهایم یا خلق نکردهایم را میپذیریم، به آن علاقه نشان میدهیم و آن را جدی میگیریم؟
در نهایت به این نتیجه میرسیم که فرقی نمیکند چه اتفاقی در زندگیمان بیفتد، کجا آن اتفاق رخ دهد و شخصیتها در آن چه نقشی داشته باشند، ما در مییابیم که واقعا هیچ چیز در زندگیمان تصادفی نیست و معنای نمادین اتفاقات را در زندگی خود بررسی خواهیم کرد.
منبع: کشف حکمت اتفاقات
نویسنده: رابرت اچ.هوپک
مترجم: ساره سرگلزایی
ناشر: بنیاد فرهنگ زندگی
من امروز یهویی یه شخصی تو ذهنم اومد و برای خودم سوال شد که چرا این غریبه دور فکر کردم؟ چند ساعت بعد همون شخصو دیدم و نمیدونم چرا همچین اتفاقی افتاد، حتما یه دلیلی داره اگر کسی میدونه ممنون میشم پاسخ بده.
انفاقات خيلي عجيبي واسه من افتاده طي ٣ سال بشت هم.اينقدر عجيب ك احتمالا باورتون نميشه.هميشه عاشق متافيزيك بودم از بجكي و بالاخره تونستم وارد مدار اين نوع افراد بشم و دارم اموزش ميبينم.فعلا در حد جذب اتفاقات.تله باتي.انرزي فرستادن هستم
ولي ارزوم اينه زماني برسه بتونم به اني خلق كنم هر جيزي رو
من پریروز حوالی ساعت پنج بعد از ظهر نشسته بودم یهو بوی غذای سوخته اومد انگار بوی لوبیای سوخته بود رفتم آشپز خونه دیدم نه گاز من خاموشه بعد فرداش دقیقا همون حوالی ساعت پنج توی تونل تو جاده بودم که بازم بوی غذای سوخته اومد اخه توی تونل تو بزرگراه نه همسایه ای بود نه غذا یی نه خونه ای و جالبه هیچکس بجز من این بو رو احساس نمیکرد ولی بوش خیلی غلیظ بود
منم پدیده ی همزمانی رو بارها و بارها دیدم مثلا مدتی پیش داشتم از گالری گوشیم یه متن که روی عکس نوشته بود از خسرو شکیبایی میخوندم و همون لحظه سرم رو بلند کردم تلویریون داشت تصویر خسرو شکیبایی رو نشون میداد و این خیلی برام جالب بود یا اینکه به کسی فکر میکردم بعد یا زنگ میزد یا توی خیابون میدیدمش اینها بخاطر قانون انرژی و ارتعاشات هست هیچ چیزی اتفاقی اتفاق نمیفته
منم شبیه شما شدم
یکبار تو شرایطی بودم که با همه ی وجودم دلم می خواست کس خاصی حضور داشت و به من کمک میکرد.به صورت ناخودآگاه چن باری اون آدم رو تو عمق ذهنم صدا زدم.دقیقا همون لحظه اون شخص بعد از مدتها ۴ بار متوالی به من زنگ زد طوری که خشکم زده بود و نمی تونستم گوشیو جواب بدم
من تجربه همزمانی رو به وفور در خودم دارم، ده ها بار برام پیش اومده ک یک کلمه ای رو در حال خوندن یا دیدن هستم و همزمان از جایی دیگه هم میشنوم که هیچ ارتباطی ب هم ندارن، و خیلی موارد دیگه، دوسدارم بدونم چ پیامی در این همزمانی نهفته هست
برای خیلی ها چندین بار اتفاق میافته . یکبار چند سال پیش سوار هواپیما شدم . یک خانم و پسر کوچکش پشت صندلی من نشسته بودند . موقع پیاده شدن خانم به من گفت . ببخشید نی های پسرم زیر صندلی افتاده ممکن است به من بدهید .
پس از ده روز که از شمال با هواپیما برمیگشتم . وفتی صندلی پشتم را نگاه کردم باز همان خانم و پسرش بودند . با ایشان سلام علیک کردم و ایشان هم تعجب کرد .
تصادف معنا دار.بی معنیست.تصادف تصادف است.اگر حادثه رخ میدهد این ذهن بیننده است که معنا میدهد به ان حادثه.ولی یک حادثه و تصادف بستریست برای رخدادهای بعدی.به نوعی معلول پس از علت ظاهر میشود.
همچین همزمانی هایی رو میتونیم تو افکارمون هم با دیگران شریک شیم ... من به یچی فک میکنم و یه مدت کوتاهی یکی شبیه من فک میکنه و وقتی افکارشو به زبون میاره ، ماتم میبره ، واقعا چه معنی داره این چیزا ؟ البته راجبه چیز پیش پا افتاده ای بود این مورد.
اگه افکار رو دارای فرکانس و موج در نظر بگیریم، بجورایی انگار خط رو خط میشه این امواج یه جاهایی از زندگیمون ، جالبه ولی : )