آخر شب ناگهان اندوهی غیرمنتظره از جایی سر بر می آورد و این احساس که ما به نحوی ناکام ماندیم یا نتوانستیم کاری را که آن قدر از لزوم انجام دادنش مطمئن بودیم، انجام دهیم. ما واقعاً کجای زندگی اشتباه کردیم؟
آیا هرگز یک زندگی متفاوت با زندگی کنونی خود را آرزو کردید؟ ما در نیمه اول عمر به شدت سرگرم پیشرفت در کار و حرفه، یافتن همسر، تشکیل خانواده، تربیت فرزند و انجام وظایفی هستیم که جامعه از ما طلب می کند، اما وقتی به نقطه عطف میانسالی می رسیم، روان ما به جستجوی چیزی اصیل، حقیقی و بامعنا برمی خیزد. در این زمان است که زندگی نزیسته ما از درون سر می کشد و توجه می طلبد. برای کسب اطلاعات بیشتر در این خصوص، روی عبارت "زندگی نزیسته ات را زندگی کن" کلیک کنید.
همه ما لیست بلند بالایی از استعدادهای رها شده و تحقق نیافته را با خود حمل می کنیم. آن ها در اثر عدم استفاده و بی توجهی یا اعتقاد داشتن به این که بخشی از خیال بافی ها و رویاهای کودکانه هستند، از بین نمی روند، بلکه به طور مخفی به فعالیت شان ادامه می دهند و همانطور که بزرگتر می شویم، تبدیل به دردسر و گاهی شدیداً آزاردهنده می شوند.
ما می توانیم صدای دوردست ضربان طبل زندگی زیست نشده را در نجواهایی که پشت سرمان جریان دارد، بشنویم و ببینیم که این افعال مرتب تکرار می شود:«می شد- می توانست بشود- باید می شد...» یا وقتی دوباره به انتخاب های زندگی مان فکر می کنیم صدایش را بشنویم یا آخر شب ناگهان اندوهی غیرمنتظره از جایی سر بر می آورد و این احساس که ما به نحوی ناکام ماندیم یا نتوانستیم کاری را که آن قدر از لزوم انجام دادنش مطمئن بودیم، انجام دهیم. ما واقعاً کجای زندگی اشتباه کردیم؟
ما انسانها متضادترین شرح وظایف را در زندگی داریم. تضاد ارزشها میتواند زندگی را دشوار کند، هرچند کمتر کسی کاملاً از کشمکشهای زندگی خودش در طول یک هفته آگاه است. انسان امروزی با خود میگوید چطور میتوانم به این زندگی آکنده از تضادها ادامه دهم؟ چطور میتوانم در برابر این تنش تاب بیاورم؟ هر چند نمیتوان سال های گذشته را برگرداند، اما میتوان به سراغ زندگی نزیسته رفت و دید که اگر مسیرهای دیگری را انتخاب کرده بودیم، زندگی مان به چه شکلی در میآمد. زندگی نزیسته وقتی به آگاهی آورده شود، میتواند تبدیل به سوختی شود که شما را از محدودیتهای کنونیتان فراتر برده و به آگاهی عمیقتر و بیشتری برساند.
ما در کودکی زندگی را به طور کامل آغاز میکنیم و در سال های پختگیمان بار دیگر به سوی وحدت بازمیگردیم، اما بین این دو دوره زمان دردناک جدایی، تقلا و ازخود بیگانگی را داریم. پس برای اینکه آگاهی نفسمان در زندگی امروزی خوب عمل کند، باید تا سرحد امکان روی خودمان کار کنیم. گفته میشود که هر انسانی موجودی نسبی است، زیرا همه چیز برپایه دوقطبی بودن درونی است که پدیدهای مربوط به انرژی محسوب میشود، لذا هرکاری که انجام میدهیم و در زندگی تجربه میکنیم ضد نزیستهای در آگاهی دارد و بنابراین ایجاد تعادل عمیق در زندگی ما معمولاً مستلزم حرکت در جهت مخالف است. ما برای اینکه انسان کاملی باشیم، باید این را تشخیص دهیم که نفسی داریم که مسؤولیتهای دنیوی ما را هدایت میکند اما در عین حال جرقهای الهی نیز در درون خویش داریم. در اینجا ضروریست که برای اتصال این دوقلوهای جوزا از شخصیتمان تمرینی را انجام دهیم و البته این تمرینها در پایان هر فصل از کتاب "زندگی نزیسته ات را زندگی کن!" وجود دارد. تمرین اول "تهیه فهرستی از موار نزیسته زندگی" است. این فهرست به افراد کمک میکند بدانند در این لحظه در کجای زندگی هستند و چه قابلیتهایی به طور نسبی در وجودشان بی استفاده مانده است.
ما انسانها همچنان که بزرگ میشویم گویی دوباره میشویم. دوست داریم فکر کنیم که چیزهای ذاتی در وجودمان هست که درستاند، اما در بیشتر موارد این تصمیم آدم های مهم زندگیمان بوده که تصمیم گرفتهاند چه چیزی برای ما درست و چه چیزی نادرست است. الگوبرداری نادرست و ناکافی از بزرگسالان، انتخابهای ما را محدود میکند، بنابراین اگر پدر یا مادر هستید، آگاه شدن از زندگی نزیسته خودتان میتواند بهترین میراث برای فرزندانتان باشد. این موضوع در مورد عشق نیز صدق میکند. عاشق شدن یعنی اینکه عمیقترین زندگی نزیستهمان را به کسی بدهیم تا مدتی برایمان نگه دارد تا زمانی که آماده پس گرفتن شویم، اما برای موفق شدن رابطه هر یک از طرفین باید فرافکنیاش را پس بگیرد و زندگی نزیسته خودش را طلب کند. این موضوع اصلی زندگی نزیسته است؛ بازپسگیری خودمان.
ما در میانسالی با شکستها و خسرانها روبهرو میشویم. در اینجاست که تصمیمات ما نیمثانیه پیش از آنکه از آن ها آگاه شویم گرفته میشوند که یونگ بر آن نام کمپلکس یا عقده را گذاشت. یونگ عقده را مجموعهای از الگوهای درونی دانست که بطور بالقوه میتوانند هم مثبت باشند هم منفی و با عواطف شدید همراه هستند. عقدهها خودشان را از راه رویاهای ناراحتکننده، انفجارات عاطفی، بداخلاقی، دمدمی مزاجی و انواع رفتارهای محدودکننده خویش نشان میدهند. با این حال اگر نور آگاهی را به عقدهها بتابانیم، دیگر نامرئی نیستند و میتوانند دگرگون شوند. هرچند که هرگز نمیتوانیم از شر عقده خلاص شویم اما میشود که چنگالهایش را شُلتر کرده و تنوع و دامنه واکنشها را سریعتر کرد.
یونگ معتقد است دو نوع مشکل در درمان افراد وجود دارد: وارد کردن آدم ها به مسیر زندگی در نیمه اول زندگی و برگرداندنشان به عقب در نیمه دوم عمر. با یادگیری هنر زندگی در لحظه، کمکم میتوانیم همان دنیا را بهطور نمادین درک کنیم و عمق و فضای جدیدی به تجربه روزمان بیاوریم. در واقع این زندگی نمادین است که ما را قادر میسازد تا از تأسفها، یاسها و محدودیتهای زندگی نزیسته فراتر رویم و به معنا و رضایت خاطر عمیق برسیم.
بازپسگیری چیزی که به طور بیرونی آن را نزیستهایم و تعدیل زندگی میتواند مفید باشد، اما اغلب غیرممکن یا غیرعملیست. لذا تنها راه حل موجود برای این موضوع زندگی نمادین است. با طرح حیات نمادین میتوان عطش پیمودن راه ناپیموده را فرونشاند یا حتی در برخی موارد به این کشف رسید که آنچه میتوانست باشد، عالیتر از اینزندگی که داریم نیست و فقط متفاوت است. اگر نسبت به زندگی نمادین گشوده باشید راهحل پدیدار خواهد شد.
در وحدت بخشیدن به اضداد زندگی، سعی داریم واژه آگاهی را به جای الوهیت بخشیدن بنشانیم. باید فهرستی از ارزشهای خوب خود تهیه کنیم و در خاطر داشته باشیم که هر فضیلتی رذیلت خود را دارد. باید ارزشها و ضد ارزشها را بشناسیم.
سپس با توجه به نظریه یونگ باید مرگمان را به انجام برسانیم. هر چه خرد بیشتری بدست آید بیشتر درمییابیم که در نهایت نمیدانیم کیستیم. بر اساس نظر یونگ همانطور که کل انرژی از ضدیت ناشی میشود، روان نیز قطعیت خود را دارد و این امر پیششرط حتمی زنده بودن آن است.
منبع: زندگی نزیسته ات را زندگی کن
نویسنده: رابرت الکس جانسون
مترجم: سیمین موحد
ناشر: بنیاد فرهنگ زندگی
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
با سلام و وقت بخیر خدمت کاربر محترم «سایه» و دیگر خوانندگان این نوشته ارزشمند.
در خصوص بحث تمکن مالی خواستم مطلبی رو خدمتتون عرض کنم. من تا چند وقت پیش کارمند بودم و با توجه به حقوق ثابتی که دریافت می کردم تعداد زیادی از کلاس های صوتی بنیاد رو خریداری کردم(و اغراق نیست اگر بگم بخشی از تصمیمم برای استعفا دادن از شغل قبلیم تحت تاثیر همین آموزه های روانی و اقتصادی بنیاد بود و بخش دیگرش بر اثر مطالعه کتاب های حوزه موفقیت مالی)؛ از زمانی که به صورت خویش فرما کار می کنم دنیای جدیدی رو تجربه کردم که در اون با وجود فشار مالی، افق های روشنی وجود داره. به علت شرایط جدید اقتصادی هنوز امکان خرید کلاس های صوتی که به لحاظ درک مطلب بسیار عالی هستند رو ندارم و فعلا از کتاب های چاپ شده توسط بنیاد که قیمت کمتری دارند، بهره می برم تا زمانی که انشاا... در آینده ای نزدیک بتونم با خریداری سایر منابع مرتبط، سفر قهرمانی خودم رو آغاز کنم.
خلاصه عرضم این هست که مسائل مالی نباید مانع حرکت شما باشند...
چقدر عجیبه وقتی به این نتیجه میرسیم که همه چیز درست شده مشکلمون رو پیدا کردیم و داریم اوضاع رو روبه راه میکنیم بازم سر و کله ی عقده ها و سایه ها پیدا میشن و دوباره باید از اول تلاش رو شروع کرد و این چرخه همچنان ادامه داره ...
دارم اینو یاد میگیرم که چرخه ی مرگ و زندگی در مورد ترسها، عقده ها و ... هم وجود داره همونطور که انرژیهای مثبتمون هم دائمی نیستن و دوره های مختلف ظاهر میشن و باز کمرنگ میشن. نه میشه به تواناییهات غره بشی و نه اینکه از ناتوانیهات ناامید بشی، فقط باید یاد بگیرم بتونم این چرخه رو هرچه روانتر به حرکت دربیارم تا آمیزش بیشتری بین وجوه متضاد درونم بوجود بیارم.