اگر عشق مقولهای ضروری و اساسی است، اساسش چیست؟ اینکه می گویند عشق همه چیز را قابل تحمل می کند، درست است؟ عشق برای ما یک معماست، اما می توان این معما را حل کرد؟
گاهی برای داشتن درک واضح از یک مفهوم بهتر است ابتدا متضاد آن را درک کنیم. مثلاً درک وقار بدون دانستن متضاد آن که رسوایی یا بیآبروییست، کاری دشوار است. درک تاریکی با دانستن در مورد روشنایی به نتیجه میرسد، اما در مورد عشق، متضاد آن چه میتواند باشد؟ برای کسب اطلاعات بیشتر در این خصوص، روی عبارت "معمای عشق" کلیک کنید.
نفرت نقطه مقابل عشق است، چرا که احتمالاً وقتی عاشق کسی نیستیم، از او نفرت هم نداریم. گفته میشود بیتفاوتی یا بیاحساسی نیز میتواند متضاد عشق بهتری برای عشق باشد. جالب است که از نظر یونگ نه نفرت و نه بیاحساسی نقطه مقابل عشق نیستند و تضاد عشق "قدرت" است. بنابراین به نظر نمیرسد تنها یک پاسخ برای توصیف یا نتیجهگیری در مورد عشق وجود داشته باشد. به گفته یونگ؛ "منطق نمیتواند عشق را درک کند؛ چرا که این مقوله، در حیطه قلمرو عشق اروس است. یونانیان اروس را بعنوان یکی از خدایان در نظر میگرقتند که اُلوهیت او فراتر از محدوده انسانی است و در نتیجه به هیچ طریقی نمیشد آن را درک کرد و نشان داد." پس کاری که ما میخواهیم انجام دهیم، یعنی شناخت عشق، ورود به قلمروییست که اگرچه دیوانگان میترسند در آن قدم بگذارند، فرشتگان با عجله به آنجا میروند.
عشق کارکردهایی بیشتر و بزرگتر از آن احساس رمانتیک آرمانگرایانه دارد که ما بعنوان عشق میشناسیم.
"اروس" در واقع علاقه غیرعقلایی به وصل شدن و در ارتباط بودن و خلق کردن توصیف میشود. هرچند که به اشتباه از آن به عشق تحریکآمیز و جنسی یاد شده، اما در واقع جرقهای است که بعنوان نیروی خلق و آفرینشگر در نظر گرفته میشود. هرچند مثل هر نیروی دیگری میتواند تخریبگر هم باشد. اروس در واقع عشق انسان است و گاهی میتواند تبدیل به مشکل شود. پس میتوان گفت: عشق یک مشکل است؛ یک مشکل رایج!
""فیلیا" یا همان عشق برادرانه همچون شهر فیلادلفیا عشقی است که یونگ آن را انرژی و انگیزهء خویشاوندی مینامد.انگیزه عشیره نوعی از انگیزه است که باعث میشود ما به خانوادهمان علاقه داشته باشیم که این خانواده فقط شامل همخونها نمیشود؛ ممکن است خانواده منتخب خودمان را داشته باشیم. رفاقتی که در آن دو نفر مثل خواهر یا برادر هستند از فیلیل سرچشمه میگیرد که بخشی از فیلیا (رابطه دوستی) عمل کردن همچون آینه است که در آن ضروری تا خودمان را بشناسیم و خودمان باشیم.
"آگاپه" نوع متفاوتی از عشق در هر رابطه است و مرتبط با توانایی توانمند ساختن طرف مقابل تا او بتواند خودِ اصیلش باشد. آگاپه عشق حقیقی و به دور از خودخواهیهاست که به عنوان احتمالی طبیعی برای انسانها مطرح نیست. عشق آگاپهای معمولاً در مقابل اروس در نظر گرفته میشود. مککواری معتقد است نه تنها آغاز آگاپه درون اروس است بلکه عشقی که تمنای چیزی را دارد میتواند تبدیل به عشقی شود که هر چیز را همانگونه که هست بپذیرد. گاهی اگر بتوان الوهیت را در عشق انسانی تجربه کرد همان آگاپه است.
از دیدگاه یونگ عشق اولین شرط همه شناختها و شرط لازم برای رسیدن به الوهیت است. اجزای جهان هستی که بواسطه نیروهای عشق انگیزه پیدا میکنند پیوسته به یکدیگر میپیوندند تا اینکه جهان بوجود میآید. یکی از الگوهایی که در اینجا پدید میآید، کهنالگوی عشق است که مانند چسبیست که اجزای جهان هستی را کنار هم میآورد تا یک کل ایجاد کند. این مطلب ما را به چهار رابطه اصلی عشق یعنی؛ "مادر، پدر، دیگران و خویشتن" میرساند.
رابطه دونفره مادر و کودک در بدو انعقاد نطفه آغاز میشود، اما بعد از تولد پایان نمییابد. در دنیای ایدهآل مادر چندین ویژگی عشق را که برای رشد و تعالی سالم ما مهم است برای نوزاد و بچه تأمین میکند: در بر گرفتن و احساس تغذیه شدن. نیاز ما به مادر و تجربه ما با او، شخصیت ما را تعریف میکند. این مسأله ما را به سومین مادر یعنی "مادر درونی" میرساند که در واقع همان "عقده مادر" است.
عشق آغازین مادر یا فقدان این عشق اولین تجربهای است که ما از عشق داریم که دو مبحث "مادری کردن بیش از حد یا "مادری که به اندازه کافی مادری نمیکند" را به همراه دارد، اما هیچ بحثی درباره نقش مادر بدون پدر کامل نیست. پدر با حضورش نقش بسیار مهمی در توانایی کودک در جدا شدن از مادر بازی میکند. چراکه عشق بیش از حد مادر تا جایی است که از قول او گفته میشود " تو نمیتوانی بدون من زندگی کنی؛ اما اگر با من بمانی نیز تو را خواهم کُشت." آگاپه آنگونه است که عشق مادرانه به فرزندش اجازه رفتن بدهد و از این طریق او را توانمند سازد. عشق مادر به فرزند در روابط بعدی او بسیار تأثیرگذار و تعیین کننده است.
کهنالگوی پدر و مادر به ترتیب قدرت و پرورش است. قدرت پدر قدرتی است که روی جدایی و تمدنسازی متمرکز است. اولین نقش پدر ضدر زندگی فرزند این است که انرژی لازم برای شدن از مادر در دو مقطع مهم دو سالگی و چهاردهسالگی را تأمین کند. پدر قرار است فرزندش را برای مستقل شدن آماده سازد و در واقع نقش معلم را برای فرزندش بازی میکند. در این بین پدر منفی پدری است که دوست ندارد فرزندش از خودش بالاتر برود.
لازم است یک پدر همانگونه که پسرش را توانمند می کند، دخترش را نیز توانمند کند. برخی پدران هنگام بلوغ دخترانشان یکدفعه ارتباط با او را قطع میکنند و دختران این یک شبه ویران شدن رابطهشان را هرگز درک نخواهند کرد. باید دانست که کهنالگوی پدر مسؤول شکل مهم دیگری از عشق است: نظم و ترتیب و تمدن.
در درک معمای عشق به این نتیجه میرسیم که هرچند این بزگترین معمای بشری یک مفهوم یا سازه ذهنی متناقض است، اما با اروس و فیلیا و آگاپه چهارچوبی برای شروع سفرمان در مسیر خودآگاهی از این معمای جهان هستی داریم.
وقتی از عشق یا آگاپه صحبت میکنیم منظور جنبه تاریک اروس یا جنبه تاریک عشق مادری نیست. منظور ما توانایی هوشمندانه عملکردن است، اینکه از این طریق کسی را بشناسیم و خودمان نیز شناخته شویم. نفس با وصال، ساختار، بقا و ارضای خواهشهای نفسانی مرتبط است. خودِ برتر با تسلیم شدن و رها کردن به منظور تبدیل شدن به بخشی از کل مرتبط است. افرادی که تلاش میکنند یکدیگر را به روشهایی سالم دوست داشته باشند و به یکدیگر عشق بورزند، به کل جامعه انسانی سود میرسانند.
معمای عشق به این معنا نیست که نمیتوان آن را شناخت، بلکه به این معناست که باید به طریقی غیرمنطقی شناخته شود یا با دانشی عمیقتر از صِرف خودآگاهی نفس. یونگ اینگونه نتیجهگیری میکند که صحبت کردن درباره برخی از جنبههای عشق همیشه بیش از حد زیاد یا بیش از حد کم است، چرا که فقط کل معنادار است. "عشق همه چیز را تحمل میکند."
منبع: کتاب معمای عشق
نویسنده: پیتمن مک گیهی
مترجم: مرتضی نظری
ناشر: بنیاد فرهنگ زندگی