چرا مراجع در طی یک روان درمانی خوب و موفق نمیخواهد مسائلش کشف شوند؟ چگونه خطای شناختی مراجع منجر به گمراهی او در تشخیص اهداف واقعی خواهد شد؟
(برگرفته از گفتگوی سهیل رضایی با یکی از مشاوران روانشناس فعال در مرکز مشاوره بنیاد فرهنگ زندگی)
در قسمت اول ودوم همین نوشتار، با دغدغهها و تصورات مراجع و روانشناس قبل از آغاز یک جلسه روان درمانی خوب و موفق در بنیاد فرهنگ زندگی و ترسهای مراجع برای آغاز درمان آشنا شدیم. ویژگیهای اصلی یک مشاور خوب را هم بیان کردیم. در این قسمت به برخی پرسشها از این قبیل پاسخ خواهیم داد: چگونه مراجع میتواند روانشناس خود را فریب بدهد؟ چرا مراجع نمیخواهد مسائلش کشف شوند؟ احساسات ضد و نقیض مراجع در جلسات درمان چیست؟ و چگونه خطای شناختی مراجع منجر به گمراهی او در تشخیص اهداف واقعی میشود؟ این نوشتار در چند قسمت ارائه خواهد شد.
صحنه سوم: نمایشهای مراجع و وظایف مشاور روانشناس
آیا تا به حال شده که با بعضی رفتارها روبرو شده باشید که احساس کنید باورپذیر نیستند؟ یا حتی خودتان کاری کرده باشید که از سر ترس، اجبار یا میلی شدید به تایید و توجه گرفتن بوده و حس کنید در دل از انجام آن کارها منزجر هستید؟ یا پس از مدتها دویدن در پی یک هدف یا رابطه، چیزی جز شکست و ناکامی نصیبتان نشده باشد؟ اگر پاسختان مثبت است، باید بگویم که مطالعه این قسمت مقاله برای شما حیاتی است!
یکی دیگر از وظایف مشاور روانشناس در بنیاد فرهنگ زندگی این است که مراقب نمایشهای مراجع در طی جلسات روان درمانی باشد. نمایش یعنی چه؟ یعنی همان رفتارهای باورناپذیر که در بالا گفته شد. یعنی دوگانگی بین رفتارها و نیازها! مثلا زمانی که خواهری با دخالت در زندگی مشترک برادرش سعی داشته میل افسارگسیخته خود به کنترلگری، خشونت و سلطهجویی را ارضا کند اما در برابر مشاور ممکن است مدام به دفاع از عملکرد خود برخیزد و حتی اشک بریزد که نیتش چیزی جز خیرخواهی و هدایت برادر ناسپاسش (!) به راه درست نبوده است!
از یک منظر دیگر، «نمایش» همان فریبهایی است که هر فرد بهطور ناخودآگاه ممکن است نه تنها با آنها درگیر بوده بلکه کل زندگی روانی خود را نیز بر همان مبنا شکل داده باشد. مثلا نمایش قدرت در زمانی که فرد از کمبود اعتماد به نفس رنج میبرد، نمایش ایثار وقتی از سر خشم یا نیاز به فداکاری دست میزند و یا نمایش صداقت وقتی درگیر دوگانگیها و خودفریبیهاست.
اما مشاوری که میخواهد یک روان درمانی خوب و موفق را راهبری کند، در این مواقع چه واکنشی باید داشته باشد؟ بهترین و حرفهایترین رفتار این است که مشاور روان تحلیلگر، کار را با مشاهده عمیق مراجع بدون تلاش برای کنترل یا تغییر نمایشهای او آغاز نموده و همچنین، به این نکته نیز دقت کند که مراجع در این نمایش دقیقا از چه چیزی حرف «نمیزند»؟ و سعی در پنهان کردن یا نادیده گرفتن چه چیزی دارد؟
پاسخ به این پرسش، شاه کلید حل مساله است و احتمالا همزمان با فروپاشی حجم عظیمی از اعتماد به نفس کاذب مراجع خواهد بود. اعتماد به نفسی که بر پایه عقده بنا شده و مسائل حل نشده بنیادین با پدر یا مادر دارد. برای وضوح بیشتر مطلب، بیایید ذرهبینمان را مجددا روی نمونه افراد درگیر با این موضوع بگیریم.
مردی را تصور کنید که میل درونی حریصانهای به بیارزشسازی دستاوردهای خواهران و برادرانش دارد، چرا که تنها از این طریق است که میتواند ارزشمندی خود را به اثبات برساند. او درگیر نمایش اثبات خویش و تحقیر دیگری است! این مرد برای جبران ناکامیهای خود به سراغ عرفان و آموزههای ماورایی میرود. او «تسکین» را با «تعالی» اشتباه گرفته است. در واقع، عرفان پناهگاه اوست نه انتخاب و اشتیاق او! اما عقدهها و مسائل حل نشده با پدر که موجب عدم اعتماد به نفس واقعی وی شده، او را به این سمت سوق میدهد. این عقدهها مدام باعث احساس سرخوردگی درونی او میشوند. به نظر شما اگر او با آن سوی سکه نمایش خود روبرو شود چه روی خواهد داد؟
پاسخ به این پرسش را به شما واگذار میکنم.
از سوی دیگر، رویارویی مراجع با زخمها، نمایشها، عقدهها و سایهها علیرغم دشواریهایی که دارد و شکیبایی و تعهدی که میطلبد، این فایده را هم دارد که مراجع میتواند با دنیای «من موجود» و «من مطلوب» خود آشنا شده و برای برون رفت از چرخههای معیوب، راهی تازه پیدا کند. اما مقصود از من موجود و من مطلوب در روان درمانی خوب چیست و چگونه میتوان آنها را شناسایی نمود؟
من موجود و من مطلوب در یک جلسه روان درمانی خوب و موفق
خب، از این لحظه خودتان را آماده کنید که به یک مبحث عمیق و بنیادی اما کمی پیچیده نزدیک شویم. البته جای نگرانی نیست. هر پرسشی که برایتان پیشامد کرد را میتوانید در قسمت نظرات همین مقاله با ما مطرح کنید و مطمئن باشید که پاسخ خواهیم داد. مبحثی که میخواهیم صحبت کنیم درباره چگونگی تشخیص «من موجود» و «من مطلوب» در یک یا چند جلسه روان درمانی خوب و موفق است. نگران نباشید! ممکن است این کلمات کمی قلنبه سلنبه به نظر برسند اما درواقع موجودات مهربانی هستند که با کمک هم میتوانیم از پیچ و خمشان سردرآوریم.
«من موجود» یعنی چه؟
من موجود یعنی وضعیت کنونی ما که شامل تمام خوشیها و ناخوشیها، ضعفها و قدرتها، نیازهای پیدا و پنهان، کامیابیها و ناکامیها، خشمها، اضطرابها و دوگانگیهاست. یعنی به عبارت بهتر، همان چیزی که هستیم بیتعارف!
«من مطلوب» یعنی چه؟
من مطلوب یعنی خواستهها، اشتیاقها و آرزوهایی که برای دستیابی به آنها تلاش میکنیم و امیدواریم به آنها برسیم. این من مطلوب میتواند از سر عقده باشد که در اینصورت باعث اضطراب و سرخوردگیهای پیاپی میشود و یا میتواند ناشی از خود حقیقی ما ناشی شده باشد که باعث تحکیم ایمان به هدف و امید واقعبینانه در انسان خواهد بود.
به این ترتیب، تا اینجا مشخص شد که دو نوع «من» در درون ما مشغول به حکمرانی هستند. حالا میخواهیم ببینیم که بین این دو، صلح برقرار است یا پنهانی با هم در جنگاند؟
برای پاسخ به این سوال، ابتدا لازم است بدانیم که شکاف بین این دو «من»، کل مسائل زندگی ما را شکل میدهد. شکاف بین این دو، نمایانگر و نمایندهی عقدههای ماست (برای آگاهی از تعریف عقده میتوانید به قسمت دوم همین نوشتار مراجعه فرمایید). سادهتر بگویم: وقتی بین این دو «من» شکاف بیافتد زخمها شکل میگیرند، سایهها تشکیل میشوند، نمایشها به راه میافتند و جنگ پنهان در درون آغاز میشود.
حُسن موضوع در این است که وقتی در طی جلسات تحلیل یک روان درمانی خوب و موفق قرار بگیریم، متوجه میشویم که آن شکاف عمیق، چگونه سرنوشت ما را در دست گرفته است. در هنگام آگاهی به این مساله، دو حالت شکل میگیرد:
- یا مسیر اهداف و آرزوهایمان تغییر میکند.
- یا من مطلوب عقده به من مطلوب self (خود حقیقی) تبدیل میشود و این دو باهم از در صلح درمی آیند و یکی میشوند.
به عبارت بهتر، با پیوند مبارک این منها، ما به آرامش میرسیم و از میزان اضطرابهای درونیمان تا حدود زیادی کاسته میشود. به قول حضرت حافظ: «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز!» اما این از میان برخاستن، سلسله مراتبی دارد که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت.
برای بررسی این شکاف درونی ابتدا مهم است که بدانیم منظره مطلوب تا کنون در ذهن ما چگونه پردازش شده است؟ یعنی بفهمیم که اهداف و رویاهای ما آیا حاصل زخم یا عقده است؟ آیا حاصل زندگی زیست نشده است؟ یا حاصل ادراک و آگاهی است؟ روان تحلیلگران بنیاد فرهنگ زندگی میدانند که رصد کردن دقیق این فرایند به همراه مراجع، بسیار کارگشا خواهد بود.
بیایید دوباره من موجود را تعریف کنیم. این بار، من موجود یعنی بدانم تعریف من از خودم چیست؟ آیا من حاصل زخمم هستم؟ یعنی بهخاطر یک اتفاق در گذشته، تصمیم به انجام کاری گرفته یا از آن اجتناب کردهام؟! آیا بهخاطر احساس بیارزشی و حقارت به سوی یک مسیر حرکت کردهام؟ و یا به دنبال اشتیاقی درونی که از احساس ارزشمندی، بارآوری و شکوفایی سرچشمه گرفته است، قدم به راه گذاشتهام؟ برای پاسخ به این پرسشها نیاز به یک نشانه داریم.
یک نشانه! در روان درمانی خوب و موفق
من مطلوب عقده میگوید: «وقتی من به هدف دست یافتم، نشانهاش این است که آرامش دارم.»
اما من مطلوب حقیقی (self) میگوید که « من اگر هدفی را واقعا دوست داشته باشم، صرفا بودن در مسیر برایم لذتبخش، انگیزهبخش و آرامشدهنده است و بنابراین، اسیر رسیدن به نتیجه نیستم.»
پس نشانه من مطلوب واقعی، آرامش درونی و لذت بردن از مسیر و رفتن به سوی هدف است نه یک اضطراب فرساینده و مداوم برای حصول نتیجه!
بد نیست اینجا نگاهی به جملهای از جیمز هالیس در کتاب «راه درست» بیاندازیم: « صرفنظر از واقعیت، لنزی که از طریق آن دنیا را میبینیم تا حدودی در شکلگیری برداشت ما از آن موثر است.» این لنز چیست؟ این لنز همات تجربیات و الگوبرداریهای ناآگاهانه کودکی است که تا بزرگسالی با ما همراهی میکند.
معنی عبارت بالا این است که من موجود، از طریق یک لنز دروغین به ما اطلاعاتی را ارائه میکند که باعث خطای دید و جدایی ما از جهان حقیقی میشود. این لنز یک هدف نامربوط را به من مطلوب نشان میدهد و میگوید این مال توست!! و به این ترتیب، ما به جای آنکه مسیر واقعیت فردی خودمان را برویم و در همان مسیر شکوفا شویم، در مسیری اشتباه قدم میزنیم.
یک روان درمانی خوب و موفق علاوه بر اینکه به ما در شناخت مسالهمان کمک میکند، در خودشکوفایی و رضایت ما از عملکردمان نیز نقش موثری دارد.
پس باید در هدفگذاری من مطلوب به این مورد نیز توجه شود که ما دقیقا در کدام نقطه از واقعیت موجودمان ایستادهایم و تصمیم داریم با آن چه کنیم؟ آیا مکانی که ایستادهایم، سرزمین عقده است یا سرزمین واقعی خود من بدون ترس و تقلید و الگوبرداریهای گذشته؟!
علاوه بر این، باید توجه داشت که بسیاری از اهداف بر پایه «اعتیاد» بنا شدهاند نه «احتیاج»! به عبارت بهتر، بسیاری از اهداف برای جبران اعتیادگونه احساس شکستهای مکرر ما در درون خودمان و برای میل اعتیادگونه به تایید دیگران شکل گرفتهاند، نه برای نیاز به آغاز یک جریان تازه و پرثمر. در اینجا گمان میکنم بازهم توجه به یک مثال ممکن است خالی از لطف نباشد.
یک مثال برای روشنتر شدن موضوع
پسر سبزهرویی را تصور کنید که به خاطر رنگ پوستش در جمع آشنایان مسخره میشود. او این مسخره شدن را درونی میکند و به این ترتیب، عقدهای در درون او شکل میگیرد که پایه و اساس تمام انتخابهای بعدی او خواهد شد. او با زنی آشنا میشود که سفیدپوست و زیباست و تصمیم به ازدواج با او میگیرد. اما این تصمیم بر اساس چه هدفی شکل گرفته است؟! درست حدس زدید! بر اساس یک نیاز اعتیادگونه.
یعنی اگر به دنبال همسر سفیدپوست برود برای اثبات جذابیت و توانایی خود به همان افرادی است که روزی او را مضحکه کرده بودند! و اگر نرود از سر ترس از عدم پذیرش و طرد شدن توسط همان زن ایدهآل است. برخلاف تصور خیلیها اتفاقا هیچ عشق و علاقه عمیقی هم در کار نیست! میبینید؟ یک بازی دو سر باخت به همین سادگی در درون پسرک شکل گرفته است!
اما زیباترین تناقض شاید آنجایی رخ میدهد که پسر قصه ما با نزدیک شدن به چنین زن ایدهآلی (در ذهن خودش)، دچار اضطراب شدید شده و با انواع حیلهها سعی میکند او را از خود دور کند و دوباره به وضعیت قبل بازگردد. چرا؟ چون نزدیکی به این الگوی ایدهآل به معنای ترک سرزمین عقده است. و از آنجا که عقدهها به شدت قوی هستند و روان این فرد هم با عقده هویت میگیرد، نزدیکی به زن سفیدرو، یعنی ترک کردن هویت خود و بُریدن از نجواهای کهنه درونی که میگویند تو دوست داشتنی نیستی! و این همان اعجاز منفی سایه است که قادر است تمام روابط را به محاق ببرد تا خودش فرمانروا باشد. به فرموده جناب مولانا: «چند گریختم نشد سایه من ز من جدا»
از سوی دیگر، زمانی که مراجع با سایه خود مواجه شد، متوجه میشود که من مطلوب او بر اساس عقده حقارت و احساس بیارزشی ساخته شده بوده و هدفی که در ذهن دنبال میکرده، درواقع وجود خارجی نداشته است. وابستگی وی به قضاوت و تایید اجتماع اطرافش باعث شده بود که رویای او نیز تصویر رویای دیگران باشد که در او صرفا انعکاس یافته و آن هم انعکاسی کج و معوج و کاذب. همین و بس!
این یعنی لازم است بدانیم که در بسیاری از مواقع، اضطراب و عقده است که موقعیتها را خلق و دفع میکند، نه عشق و اندیشه! پس چنان هدفی چون برپایه اضطراب بنا نهاده شده، برای تمام عمر بلوکه و غیرقابل دسترس میشود.
در این زمان بحرانی، روان تحلیلگران بنیاد فرهنگ زندگی به مراجعان کمک میکنند تا سرزمین عقده را از سرزمین واقعی تشخیص داده و زخمها را ببینند و دریابند. پس از آن، مراجعان میتوانند متوجه شوند که از سر چه حالی، رو به فلان هدف و بهمان آرزو آوردهاند؟ یا چرا به آن هدف و آرزو دست نمییابند یا اگر هم دست یافتهاند چرا از دستاوردشان خوشحال و راضی نیستند؟
چگونه من موجود، من مطلوب را فریب میدهد؟
خب رسیدیم به ماجرای خودفریبی! برای پاسخ به پرسش بالا بیایید داستان شهاب را بشنویم. شهاب در مواقعی که مهربانیاش پذیرفته نشود، دچار احساس طرد و رهاشدگی میشود. این احساس او را وارد دالان بیارزشی میکند. دالانی که نقطه آسیب اوست! شهاب، بارها و بارها هزینه میدهد تا از ورود به این دالان پرهیز کند و همچنان مهربان و بدون توقع بماند. اما این هزینه چیست که پایانی ندارد و اینقدر هم گران تمام میشود؟ الان متوجه میشویم!
از آنجایی که مطلوب شهاب، پذیرفته شدن مهر و سخاوتش از سوی دیگران است، بهطور ناخودآگاه مدام به سمت مهرطلبها کشیده شده و آنها را شکار میکند. و باز از آنجا که مهرطلبیِ مهرطلبها بیکرانه و توقعاتشان پایانناپذیر است و آن احساس شعف و تایید موردنیاز شهاب را هم تامین نمیکنند، بعد از مدتی او را خسته، فرسوده و سرشار از احساس گناه برجای میگذارند. مشاهده میکنید؟ یک چرخه فرساینده و تکرارشونده از من موجود و من مطلوب مبتنی بر عقده شکل گرفته است.
روان تحلیلگر در جلسات روان درمانی خوب و موفق میتواند به شهاب کمک کند تا متوجه شود که بین آنچه میخواهد (من مطلوب) و آنگونه که رفتار میکند (من موجود) فاصله و تناقض زیادی هست. او به شهاب، فاصله من موجود (خود واقعی کنونی) را با من مطلوب (نیاز به پذیرفته شدن) نشان میدهد. همچنین به وی کمک میکند تا من مطلوب عقده را نیز ببیند و در روابطش شناسایی کند.
داستان نسیم هم جالب است.
نسیم علاقه شدیدی به سایتهای قمار و شرطبندی دارد. او میگوید از این کار به خاطر احساس هیجان و ریسک بالایش استقبال میکند و این حس شجاعت مضاعف به او احساس قدرت و ایمنی میبخشد. اما اخیرا فشار روانی و استرس بالای این کار، او را دچار احساس فرسودگی و پوچی نموده است. نسیم پس از چند جلسه گفتگو با مشاور متوجه میشود که انتخاب قمار درواقع یک انتخاب شجاعانه نبوده! او قمار را به این دلیل انتخاب کرده که نیاز داشته تا از هر موقعیتی که احساس و لقب ترسو بودن به او میدهد، دوری کند. و اتفاقا از ترس روبرو شدن با ترسو بودن است که در پی ریسکهای پرخطر برمیآید و از آنها به عنوان یک سپر دفاعی در برابر اضطراب و ترس درونی خود استفاده میکند. نسیم از من مطلوب (یعنی یک دختر اهل ریسک و شجاع) به عنوان نقابی برای من موجود (یعنی دختری ترسو و مضطرب) استفاده کرده و در چرخه نمایش ناآگاهانه خود گرفتار شده است.
به این ترتیب، متوجه شدیم که نمایشهای مراجع عمدتا به علت ناآگاهی از «من موجود» و «من مطلوب» و فاصله بین آنها صورت میگیرد. این فاصله، منشا پیدایش عقدههای فرد است که انتخاب اهداف را بر اساس اضطراب و ترسهای الگوگرفته از گذشته بنا مینهد. بنابراین لازم است من موجود و من مطلوب مراجع به کمک روان تحلیلگر ماهر کشف و شناسایی شود.
جان کلام
یکی دیگر از وظایف مشاور روانشناس در روان درمانی خوب و موفق این است که بدون تلاش برای کنترل یا تغییر رفتار مراجع، مراقب نمایشهای وی باشد. در این نوشتار به تفاوت بین «من موجود» و «من مطلوب» هم پرداختیم. متوجه شدیم که «من موجود» مجموعهای از وضعیت کنونی ما با تمام خوشیها و ناخوشیها، نیازها، ضعفها و قدرتها، کامیابیها و ناکامیها، خشمها، اضطرابها و دوگانگیهاست. اما «من مطلوب» خواستهها، اشتیاقها و آرزوهایی است که برای دستیابی به آنها تلاش میکنیم و امیدواریم به آنها دست یابیم. شکاف بین این دو، کل مسائل زندگی ما را شکل میدهد. باید توجه داشت که اهداف، زمانی از سر «من مطلوب عقده» شکل گرفته باشند، عمق پیدا نمیکنند و صرفا یک کشش مبهم و پراضطراب را تشکیل خواهند داد.
(این نوشتار ادامه دارد ...)
آنچه خواهید خواند ...
در قسمت بعد به روند تحلیل درست عقده از سوی روان تحلیلگر میپردازیم، با نبردهای مراجع در حین درمان آشنا میشویم، به مهمترین مولفههای اعتمادسازی بین مراجع و مشاور اشاره نموده و مخاطرات روان تحلیلگر در روند درمان را بیان خواهیم کرد.
شما در مورد این قسمت مقاله چه صحبت یا تجربهای دارید؟ خوشحال میشویم که با ما در این مورد گفتگو کنید. پای صحبتتان هستیم.