همه با جملاتی اینچنین آشنا هستید: یه دفه ورق برگشت!انگار طلسم شده بود!هر چه میزدم به در بسته میخورد!دهنم قُفل شده بود! زندگیش صدوهشتاد درجه چرخید! اصلاً مُدتیه یه جوری شده؛ داره گُه میزنه به زندگیش!اما پشت تمام این جملات چه رازی پنهان است؟
مردم، جریانِ مرموز و پویایی که باعث می شود اتفاقات روالی منطقی را طی نکند را نمیشناسند؛ ولی آنرا همیشه حس میکنند؛ حس میکنند که یک چیزی در زندگی خود یا دیگران وجود دارد که تلاشها، تمایلات، خلق و خوی ها، اندیشهها، تصمیمها و کردارهایشان را میتواند تحتالشعاعِ خود قرار دهد و زندگیشان را در مواقعی، عجیب و غریب جلوه دهد و ارادۀشان را کم اثر و در مواقعی بیاثر سازد.برای کسب اطلاعات بیشتر در این خصوص، روی عبارت "شناخت سرزمین ناخودآگاهی" کلیک کنید.
مردم، در قالب چنین ادبیاتی نشان میدهند که این جریانِ مرموز و زنده را درک میکنند:
* « یهویی نمیدونم چی شد! »
* « یه دَفه ورق برگشت! »
* « مثله اینکه طلسم شده بود! »
* « یه نیرویی به جلو هُلَم میداد! »
* « پاهام نمیرفت! »
* « هر چه میزدَم به دَر بسته میخورد! »
* « اصلاً دَهَنم قُفل شده بود! »
* « یه دفَهیی، زندگیش صدوهشتاد درجه چرخید! »
* « یه دَفه، به خاک سیاه نشست! »
* « یه دَفهیی، از خاک بلند شد! »
* « همه چی داشت خوب پیش میرفتها! نمیدونم یه دَفه چی شد! »
* « ای بابا! شانسی شانسی واسه خودش، کسی شد! »
* « شانسی شانسی و شوخی شوخی بُردن! »
* « اصلاً تصمیم نداشتم اون کارو انجام بِدَم؛ ولی خب! شد دیگه! »
* « شانس از در و دیوار واسَش میریزه! »
* « اصلاً مُدتیه یه جوری شده؛ داره گُه میزنه به زندگیش! »
* « اصلاً نَفَهمیدم چطور شروع شد! »
* « اصلاً نفهمیدم چی شد که یه دَفه، رابطمون بِهم خورد! »
* « نمیدونم چی میشه که نمیتونم رو قولم واسَم! »
* « آره! آره! منم احساس میکنم، که یه نیرویی داره کُمکش میکنه! »
* « بیچاره بدبختیشَم دیگه تَمومی نداره! »
* « دُرست در اون لحظهای که ذهنم کاملاً هنگ کرده بود، یهویی یه چیزی بِهِم الهام شد. »
این نیرو و جریانِ قدرتمند و مرموز، «نیرو و جریانِ ناخودآگاهی» نام دارد؛ نیرو و جریانی که همچون هوا، همۀ زندگی ما را فرا گرفته و به راستی که ما و زندگی مان را احاطه کرده است.
باور کنید که چه بسیار انسانهایی هستند که در این هزار توی ظلمانیِ ناخودآگاهی گیر افتادهاند و مقهور نیروی دِهشتناک آن شدهاند:
* مادر شوهری که او هم درهزار توی ظلمانی کینه و حسد به عروسش گیر افتاده است و نمیداند که اینهمه کینه و حسد از کجا میآید.
* مردی که در هزار توی عشقی سوزان به زنی گیر افتاده است و همۀ زندگی را در او میبیند؛ و زندگیاش را بر سر عشق به او مینهد.
* زنی که در هزار توی دلدادگی به مردی اسیر شده است و او را خدای روی زمین میبیند.
* مردی که پس از پشت سر گذاشتن عشقی سوزان، اینک عشق خود را عَجوزهای بد ترکیب میبیند و در هزار توی نفرتِ از او، دست و پا میزند.
* زنی که اینک پس از رسیدن به مرد رؤیاهایش، او را همچون دیوی میبیند که در چنگال او اسیر شده است و خود را در هزار تویِ بدبختی حس میکند.
*همۀ مایی که احساس میکنیم از زندگی خستهایم؛ و در زندگی اسیر روزمرگی شدهایم و خود را در هزار تویِ تکرار و تکرار حس میکنیم.
اینک
که تا اندازهای، این روالهای غیرمنطقی زندگیتان را شناختید و خود
میتوانید موارد بسیاری از این دست بیایید و تشخیص دهید، بهتر است که به
یاد داشته باشید که در زندگیتان هر کجا، روالی غیرمنطقی احساس کردید،
اطمینان داشته باشید که جریان و نیرویی مرموز و ناشناخته و البته زنده در
پیرامون و اطراف آن در حرکت است و اصلاً بخاطر همین جریان و نیروی مرموز
است که آن روالِ غیرمنطقی شکل گرفته است. به سخنی دیگر، در هر بخش از
زندگیتان هرگاه که این جریان و نیروی مرموز شروع به فعالیت کند، اطمینان
داشته باشید که روالی غیرمنطقی در حال شکل گیری است.
همۀ این نمونهها، و نمونههایی از این دست، نشان دهندۀ این حقیقتِ غیرقابل انکار است که این انسانها در پیچ و خم و هزار توی سرزمین نامریی ناخودآگاهی گیر افتادهاند و خود از آن بیخبرند! ولی رؤیاهایشان قادرند که این سرزمین نامریی و این گیر افتادنشان را در ناخودآگاهی، نشان دهند: مثلاً، در رؤیایی میبینند که در برهوتی، سرگردان، از این سو بدان سو، راه نمییابند؛ و یا در هزار تویی گیر افتادهاند و از پیچ واپیچهای زیادی میگذرند ولی سرانجام به یک بن بست میرسند. این نمونه ها، نشان می دهد که خیلی ها در این تصور غوطه ورند که خودشان تصمیم گیرنده همه ابعاد زندگی شان هستند. اینکه اراده می کنیم و به نتیجه نمی رسیم؛ اینکه علیرغم خیرخواهی ها و نیت درستی که داریم، نتایج دلخواهی شامل حال ما نمی شود؛ اینکه اتفاقاتی رخ می دهد که خواسته ما نیست و آن را حق خودمان نمی دانیم. همینطور در جایی که حس می کنیم دیگر کاری از دست ما ساخته نیست و به یکباره ورق بر می گردد و همه چیز درست می شود؛ همه و همه نشان از این دارد که نیروی غالبی تحت عنوان نیروی ناخودآگاهی وجود دارد و اوست که ما را راه می برد و زندگی ما را جریان می دهد.
منبع: شناخت سرزمین ناخودآگاهی
نویسنده: بهروز اتونی
ناشر: بنیاد فرهنگ زندگی