در یک رابطه چه چیزهایی حرف اول را می زنند؟ تاكنون اتفاق افتاده با كسي آشنا شويد كه براي شما و رشدتان مناسب باشد، اما جذابيت كمي برايتان داشته باشد؟
آيا ممكن است با خودتان فكر كنيد من يك زندگي كسل كننده و يكنواخت دارم، درحاليكه زندگي ديگران آن قدر روبه راه است و آن ها آن قدر خوشبختند و من تنها كاري كه مي توانم بكنم اين است كه در كتاب ها ماجراي زندگي آن ها را بخوانم؟ به نظر من پاسخ اين سؤال در اين است كه بدانيم روابط عاشقانه ما براي خود ما و رشد ما چه هدفي دارند. برای کسب اطلاعات بیشتر در این خصوص، روی عبارت "کشف حکمت اتفاقات" کلیک کنید.
با درک این موضوع که هيچ رويدادي تصادفي نيست و پشت هر آنچه براي ما اتفاق مي افتد معنايي پنهان شده، بسياري از داستان هايی كه در بطن خود همزماني دارند دو حقيقت را درباره نقش روابط در زندگي ما آشكار مي كنند. اولاً، آن شخصي كه بيشترين كمك را به رشد ما مي كند، هميشه آن كسي نيست كه از همان ابتداي ديدنش عاشق و شيفته او مي شويم. من هم بر اساس تجربه شخصي و هم بر اساس تجربه حرفه ايم، به اين نتيجه رسيدم كه اكثر اوقات همان ويژگي هاي طرف مقابل كه در ابتدا برايمان جذاب بوده، در دراز مدت اعصابمان را به هم مي ريزند، در حاليكه اگر به آن ويژگي هايي كه در ابتداي آشنايي اختلافات بزرگی به نظر مي رسند، احترام بگذاريم و به آن ها بپردازيم باعث رشد عاطفي مان مي شوند.
دوماً، در يك رابطه سازنده آنچه مهم است دقیقاً همان زماني است كه آن رابطه آغاز مي شود، نه فردي كه با او وارد رابطه مي شويم. مطمئناً همه ما اين تجربه را داشته ايم كه به لحاظ جسماني، عاطفي و فكري به شدت شيفته كسي شويم كه رفتار مناسبي با ما ندارد و ما را پس می زند. خیلی از ما اینجا نتیجه می گیریم که از رابطه بیرون بیاییم و کلاً وارد رابطه نشویم. اما این مثل داشتن یک لیوان آبمیوه ای است که در آن خاک ریخته باشند و به خورد ما داده باشند و بعد ما با احساس بد فکر کنیم که این احساس آزاردهنده از آبمیوه است. تعریف ما این می شود که من کلاً آبمیوه دوست ندارم. خیلی از ما چون متوجه این موضوع نمی شویم، از این اتفاق به جای ساختن تجربه سالم، منطقه ای برای اجتناب می سازیم. ما بنیان روانی مان از طریق دیگران فاسد می شود برای داشتن رابطه جالب و پخته برای زن و مرد، به جای آن بنیان می گذاریم برای اجتناب از زن و اجتناب از مرد و اجتناب با دیگران بودن و اگر متوجه آن نباشیم نیروی استیصال را تقویت می کنیم تا اینکه بفهمیم آنچیزی که اسمش را شناخت گذاشتیم، حریف تمام جوانب زندگی نیست.
آيا تا كنون اتفاق نيفتاده با كسي آشنا شويد كه براي شما و رشدتان مناسب باشد، اما جذابيت كمي برايتان داشته باشد؟
در مشاوره ازدواج، اكثر اوقات درباره داد و ستدهاي ناخودآگاه در رابطه صحبت مي كنيم. داد و ستدهاي ناخودآگاه يعني توافق ماهرانه اي كه بين دو نفر شكل مي گيرد و دليل اصلي ادامه دادن رابطه آن ها با همديگر است (اگرچه ممكن است آن ها فكر كنند دليل اصلي با هم بودنشان چيز ديگري است!). گاهي اوقات اين داد و ستدهاي ناخودآگاه مضر است و هيچ فايده اي ندارند، مانند آن داد و ستدهايي كه در ازدواج هاي سنتي وجود دارد: "تو وسايل آسايش من را فراهم كن و بگذار من بچه باقي بمانم، من هم همه نيازهاي عاطفي تو را برآورده مي كنم و مي گذارم تو بچه باقي بماني." اما گاهي اوقات- همان طور كه داستان هاي همزماني نشان مي دهند- نكته شگفت انگيز روابط اين است كه بر خلاف اینکه ما ظاهراً مي دانيم چگونه همسري مي خواهيم، اما داد و ستدهاي ناخودآگاه در روابط نقش بسيار چشمگيري دارند و باعث می شوند ما اشخاصی را انتخاب کنیم که با دانسته های ما متفاوت باشند و رابطه ای که با آن ها پیش می رود، به شکلی غیر قابل پیش بینی ما را غافلگیر کنند. داستان رنا و باب مثالي از اين داد و ستدهاي ناخودآگاه هستند.
بعضی وقت ها ما در حال تجربه برعکس انجام دادن هستیم و فکر می کنیم انتخاب مان کاملاً درست است، اتفاقات همزمانی مدام نشانه هایی می فرستد که ما را آگاه کند.
حقيقت ديگري كه درباره روابط باید بدانید، اين است كه خيلي مهم نيست طرف مقابل ويژگي هاي شخصيتي ثابت و بدون تغييري داشته باشد، آنچه اهميت زيادي دارد "جادوي زمان بندي" است كه –بارها- همزماني هاي موجود در روابط عاشقانه ما را با آن مواجه مي كنند. اين همزماني ها در مقاطع خاصي در زندگي ما رخ مي دهند. در آن هنگام است كه مي توانيم ببينيم طرف مقابل واقعاً چه كسي است و تنها به دنبال اين نباشيم كه او چه چيزهايي – عاطفي يا مادي- مي تواند براي ما فراهم كند. اين تمايل كه ديگران را شئ و روابط را كالايي بدانيم كه مي توانيم آن ها را بخريم يا مبادله كنيم، تاريخچه اي طولاني دارد. اين روزها دقيقاً همان طور كه براي فروش ماشين يا آپارتمان مان در روزنامه آگهي مي دهيم، براي يافتن همسر هم آگهي مي دهيم، يعني مشخصات خودمان را مي نويسيم و اعلام مي كنيم كه به دنبال همسري مناسب مي گرديم. در گذشته والدين همين كار را مي كردند، آن ها وضعيت اجتماعي و دارايي هاي افراد را ارزيابي مي كردند تا ببينند چه كسي مي تواند همسر مناسبي براي فرزندشان باشد (و در بسياري از نقاط دنيا هنوز هم همين طور است).
همزماني هايي كه در روابط عاشقانه رخ مي دهند، باعث مي شوند اين رويكرد شئ انگارانه به افراد و روابط- يعني باور به اينكه اگر فردي را با تركيب مناسبي از چند ويژگي بيابيم، شادماني و عشق در زندگي مان تضمين خواهد شد- رنگ ببازد. اين گونه همزماني ها به ما يادآوري مي كنند كه: هر چقدر هم كسي فهرست كاملي از تمام ويژگي هاي مورد نظر ما را داشته باشد باز هم نمي تواند يك رابطه رضايت بخش را فراهم كند، مگر اينكه زمان بندي آشنايي ما مناسب باشد.
عشق مسئله فرد مناسب يا نامناسب نيست، بلكه- بر اساس اين داستان هاي عاشقانه- مسئله نگرش دروني ما است و اينكه چگونه اين نگرش، لحظه اي را در زندگي ما خلق مي كند كه مي توانيم با فرد ديگري روبرو شويم. اين تلاقي بين درون و بيرون، اين لحظه همزماني، در بطن بسياري از داستان هاي عاشقانه اي كه مي خوانيم و نيز عنصر اصلي بسياري از داستان هاي عاشقانه زندگي خود ما است.
منبع: کشف حکمت اتفاقات
نویسنده: رابرت اچ. هوپک
مترجم: ساره سرگلزایی
ناشر: بنیاد فرهنگ زندگی