۳۰ دی ماه ۱۳۹۷ مرگ چیست و چگونه باید با غم از دست دادن عزیزان کنار آمد؟​
سطح مقاله : پیشرفته

درگذر دردناك زندگى،شايد هيچ تجربه‌اى تكرارى‌تر و ترسناکتر از مرگ و فقدان عزیزان نباشد.زندگی رفته رفته ما را با آن آشنا می کند تا در نهایت ما را در برابر فقدان های بزرگ آماده کند، اما آن زمان تاب رویارویی داریم؟

در گذر دردناك ما از زندگى، شايد هيچ تجربه‌اى تكرارى‌تر از مرگ و فقدان نباشد. زندگى ما با فقدان شروع مى‌شود. ما از بطن محافظ خود و از ضربان هستى جدا شده و وارد دنيايى نامطمئن و اغلب ويرانگر مى‌شويم. اين ضربه آغازين در بدو تولد، نشانگر آغاز سفرى است كه با مرگ خود زندگى به پايان مى‌رسد. برای کسب اطلاعات بیشتر در این خصوص، روی عبارت "مرداب روح" کلیک کنید.

در طول راه فقدان‌هاى متعددى وجود دارد: از دست دادن امنيت، پيوند، ناآگاهى، معصوميت؛ و در سنين بالاتر، از دست دادن دوستان، انرژى‌هاى جسمانى و مراحل هويت‌پذيرى من. جاى تعجب نيست كه تمامى فرهنگ‌هايى كه داراى اسطوره هستند اين حس فقدان و جدايى را به نمايش مى‌كشند: اسطوره هبوط، جدايى آغازين از باغ عدن، عصر طلايى، خاطره وحدت با طبيعت و مادر. به همين ترتيب همه مردم دلتنگى عميقى را براى آن تعلق و پيوند ابراز مى‌كنند.

موضوع فقدان در فرهنگ ما جارى است؛ از احساساتى‌ترين ترانه‌ها گرفته ــ كه در آن ها ماتم ‌و زارى مى‌شنويم كه زندگى معناى خود را به‌خاطر غياب محبوب از دست داده است. ــ تا پريشان‌ترين و مشتاقانه‌ترين دعاهاى عارفان براى وصل به خداوند. فقدان در قلب شرايط انسانى قرار دارد. اگر به اندازه كافى عمر كنيم، هركس را كه براى‌مان عزيز است، ازدست خواهيم داد. اگر به اندازه كافى عمر نكنيم، آن ها ما را از دست مى‌دهند. چنانكه ريلكه مى‌گويد: «ما زندگى مى‌كنيم و هميشه وداع مي كنيم.»

در زبان آلمانى واژه فقدان و از دست دادن در اصل به معناى تجربه «پشت سر گذاشتن ميل» و بعد ازدست رفتن ميل است. فراسوى ميل، پيوسته فقدان وجود دارد.

چنين اقدامى شخص را برده فقدان نمى‌سازد؛ بلكه او را در فرآيند رها كردن شركت مى‌دهد. فقط رها كردن مى‌تواند آرامش و صفا را فراهم آورد، اما چنانكه همه ما مى‌دانيم كنترل كردن، از من، يعنى امنيت حمايت مى‌كند. در ميان ما چه كسى مانند بودا توانسته است درون را ببيند و ميل خود را خاموش كند؛ از من فراتررود و از اعماق وجود عبارت «نه خواست من، كه خواست تو انجام شود» را بپذيرد؟ تنسين گفته است: «بهتر است عشق ورزيده باشيم و محبوب خود را از دست داده باشيم تا اينكه اصلا عشق نورزيده باشيم.»

ثبات زندگى در گذرا بودن آن نهفته است و پذيرش اين حقيقت براى رشد آگاهى ضرورى است. بى‌شك زودگذر بودن از ويژگى‌هاى نيروى حيات است. چنانكه ديلن تامس گفته است: «نيرويى كه سبزه‌ها را مى‌روياند، نابودگر من است». همان نيرو، انرژى طبيعت را شعله‌ور مى‌كند و مانند فتيله ديناميت مى‌سوزد و نابود مى‌شود. اين فناپذيرى خود زندگى است. آنچه تغييرناپذير است، «مرگ» است. پذيرش زندگى مستلزم پذيرش آن انرژى‌ است كه از خود تغذيه مى‌كند و نابود مى‌شود. تغيير نكردن برخلاف نيروى حيات است و خود مرگ مى‌باشد.

به اين دليل است كه والاس استيونس نتيجه گرفت: «مرگ، مادر زيبايى است.» و مرگ بزرگ‌ترين ابداع طبيعت است. ظرفيت آگاهى، انتخاب معنادار و تحسين زيبايى به همراه تجربه نيرويى مى‌آيد كه خود را نابود مى‌كند. در اينجا خردى نهفته است كه از محدوده‌ها و اضطراب‌هاى من فرا مى‌رود؛ خردى كه راز وحدت زندگى و مرگ، وابستگى و فقدان را به‌عنوان بخشى از يك واحد عظيم مى‌بيند. چنين خردى با نياز من مقابله مى‌كند و او را از ميان مسائل پيش پا افتاده به‌سوى تعالى مى‌برد.

تجربه از دست دادن فقط وقتى شدت مى‌گيرد كه چيزى ارزشمند در زندگى ما وجود داشته باشد. اگر تجربه از دست دادن نداشته باشيم، به اين معناست كه هيچ چيز ارزشمندى در زندگى‌مان وجود ندارد. با رنج بردن از اين تجربه، ارزش چيزى را كه به ما عطا شده است، درك مى‌كنيم. زیگموند فرويد مقاله‌اى تحت عنوان «سوگوارى و افسردگى» نوشت كه در آن اظهار داشت: كودكى كه والدين خود را به‌واسطه مرگ از دست مى‌دهد، مى‌تواند عزادارى كند و مقدارى از انرژى آن را تخليه كند. كودكى كه والدينش حاضر، اما از لحاظ عاطفى غايب هستند، نمى‌تواند سوگوارى كند؛ زيرا والدين وى به راستى نمرده‌اند. اين ماتم بيهوده آنگاه براى كودك به‌صورت افسردگى، غم فقدان و ميل شديد به وصل مجدد درونى مى‌شود. بدين‌سان تجربه فقدان فقط به‌دنبال از دست دادن چيزى ارزشمند به‌وجود مى‌آيد. وظيفه ما در اين مرداب رنج آن است كه ارزش آن چيزى را كه به ما عطا شده است درك كنيم.

هنگامى كه عزيزى را از دست مى‌دهيم بايد برايش سوگوارى كنيم و درعين حال آگاهانه آنچه را كه از او درونى كرديم، گرامى بداريم. براى مثال والدينى كه فرزندى ندارند از فقدان فرزند، كمتر رنج مى‌برند تا والدينى كه كودكى دارند و او را از دست مى‌دهند. آن انرژى‌ كه آن ها در آن نقش سرمايه‌گذارى كرده بودند، اكنون در مسيرى ديگر موردنياز است. بنابراين، ما با آگاه شدن از نقشى كه عزيزان ازدست رفته در زندگى ما داشته‌اند و به‌كارگيرى آن ارزش‌ها در اقدامات آتى زندگى، به بهترين وجه اين عزيزان را گرامى مى‌داريم. اين شيوه، تبديل مناسب فقدان در اين زندگى فانى است. چنين تبديلى انكار نيست؛ بلكه تحول است. هر چيزى كه درونى شده باشد، هرگز گم نمى‌شود.

ريشه واژه «اندوه» در زبان لاتين به معناى «تحمل كردن» است. تجربه اندوه نه تنها تحمل سنگينى شرايط است، بلكه به‌خاطر توجه به عمق وجودمان نيز هست. ما فقط براى چيزى كه ارزشمند است اندوهگين مى‌شويم. بى‌شك يكى از عميق‌ترين دردهاى اندوه، حس ناتوانى است كه به ما يادآور مى‌شود كنترل ما بر زندگى چقدر اندك است.

انكار با هر شدتى نمى‌تواند مانع از تجربه فقدان شود. همچنين ما نبايد در برابر اندوه ترديد كنيم. جايى ميان بى‌قرارى دل و تب‌وتاب ذهن، فرصتى است براى پذيرش فانى بودن همه چيز و پذيرفتن قدرت اندك‌مان براى نگه داشتن و تأييد آنچه متعلق به ما بوده است؛ حتى براى مدتى كوتاه. تأييد ارزش در حين تجربه فقدان، منشاء معنايى عميق مى‌شود. وفادار ماندن به آن معنا و رها كردن كنترل، كاركرد دوسويه فقدان و اندوه است.

کارل گوستاو يونگ هنگامى كه همسرش اِما را از دست داد به افسردگى واكنشى مبتلا شد. او ماه‌ها داغدار و سرگردان بود. آنگاه يك شب در خواب ديد وارد سالن تئاترى شد كه در آنجا تنها بود. او به رديف جلو رفت و صبر كرد. جايگاه اركستر مانند شكافى عميق دربرابرش بود. هنگامى كه پرده كنار رفت، همسرش را ديد كه در آنجا ايستاده بود؛ لباسى سفيد به تن داشت و به او لبخند مى‌زد. يونگ فهميد كه سكوت شكسته شده است. آن ها با هم بودند؛ خواه با هم يا جدا از هم.

هر چيز واقعى كه پيوسته مهم و تأثيرگذار بوده است هيچ‌گاه از دست نمى‌رود. شخص فقط با رها كردن توهم كنترل مى‌تواند به راستى از اندوه فقدان رها شود و آن ارزش را گرامى بدارد.


منبع: مرداب روح

نویسنده: جیمز هالیس

مترجم: فریبا مقدم

ناشر: بنیاد فرهنگ زندگی