هیچ وقت دقت کرده اید که در دنیای ما چیزی در حال رخ دادن است؟
به نظر من باید آن را بحران اعتماد بنامیم.
مردم به یکدیگر اعتماد ندارند. ما به همسایه، روسا و سیاستمداران خود اعتماد نداریم.به خانواده، همسر و دوستان خود اعتماد نداریم. چرا؟ آیا به این دلیل که همه آن ها فاسدند؟آیا ببه خاطر آن است که آن ها فقط به فکر خودشان هستند؟
نه.
علت آن که ما به دیگران اعتماد نداریم آن است که در اعماق وجودمان، به خود اعتمادی نداریم.
برای لحظه ای به این موضوع فکر کنید. ما به احساسات خود اعتماد نداریم پس سعی می کنیم آن ها را سرکوب کنیم. به جای آن که به دنبال خواسته های قلبی خود برویم، در محدوده امن خود باقی می مانیم. به آن بخش هایی از خود که قابل پذیرش نمی دانیم، اعتماد نکرده و در نتیجه روی آن ها سرپوش می گداریم. ندای درون خود را نادیده می انگاریم و در بیرون از خود به دنبال پاسخ می گردیم.
ملزم نیستی کاری که به تو لذت نمی دهد،کسی که دوستش نداری،زندگی که برایت خواستنی و دوست داشتنی نیست را ادامه دهی. چرا باید به کم قانع باشی؟ کار این کتاب افشاگری است. ما ناخواسته با خود پیمان بسته ایم که به خاطر ترس، حرف مردم و از همه مهم تر حس کله شقی که می گوید، نگوکه "اشتباه" کرده ای،زندگی خود را به فنا دهیم. اگر به تمرین های کتاب وفادارانه عمل کنی، به تو می گویم که اراده و انگیزه در زندگی خواهی یافت که هیچ تفکری یارای جلودار شدن آن نیست. فرصت های بزرگ در انتظارند که تو را در آغوش بگیرند.
سلام.در مورد خوردن چند وقتی هست که سیستم هشدارگر درونیم فعال شده و با توجه به اون خوردنمو تنظیم میکنم.کی و چقدر بخورم بدون اینکه احساس عذاب وجدان داشته باشم.البته کمی مبهم هست.امیدوارم توی بقیه جنبه های زندگیم هم فعال بشه.
ربایندگان یکپارچگی که همان افکار منفی و ترس و بدبینی هستند همیشه با ما همراه هست و ننیشه اونها رو انکار کرد و از شرشان خلاص شد و خودش رو در روزهای اول که کرونا اومده بود حسابی بهم نشون داد.با بالا بردن اگاهی و رعایت بهداشت فردی تونستیم این ترس و بدبینی رو کم کنیم و با قدرت این ویروس رو به پایین ترین حدش کشیدیم .خواستن وجه اجتماعی و پول و قدرت من را از یکپارچگی نباید دور کند و داشتن اینها برای خوب بودن حال ما هست نه نادیده گرفتن ندای درون و و دور شدن از خویشتن واقعی و در واقع این انتخاب ما نباید از جایگاه فقدان نشات بگیرد .پس یادت باشه ساره هدفی که انسال دنبالش هستی از خویشتن خودت گرفتی نه هدفی که اعتبار خودت رو از دیگران بگیری که در نهایت چیزی جز رنج و زحمت واست نداره.بایدهای امسال من چسب محکمی نباشه که من رو در چرخه معیوب قصه پر غصه خودم نگه داره .ممنون و هزار بار تشکر بابت کتابخوانی همگانی امیدوارم تا پایان سال ادامه دار باشه
سلام
(ترس.شرم.داستانهای کودکی که ساختیم )تمام وقایعی که تعبیر وتفسیر کردیم.فقط نیاز به عشق وشفت ما دارند
تاتوانایی وخویشتن خویش را بازیابیم ..
سایه ها وبخش قربانی ما هم فقط آغوش وپذیرش ما رامیخواهد.
همه جرم من عاشقی روی توست..
در صفحه پایانی بخش مربوط به ربایندگان یکپارچگی به دو نکته اشتره شده که برام جالب و امیدبخش بود. ۱. این حس شرم و ترس و داستان من و خواستن و سایه و ...حاصل اتفاقاتی هستند که تو کودکی برای ما پیش اومدن و چون ما توان درک و تعبیر اون اتفاقات رو نداشتیم، اونها رو برای خودمون ساختیم و پرداختیم. ۲. این هفت رباینده مثل کودک که نیازمند عشقه و با دریافت محبت آروم می گیره، اگه شفقت و محبت ما رو دریافت کنن اروم می گیرن.
من بارها و بارها شنیدم هر انچه نیاز داریم درون خود ماست اما باید اعتراف کنم شنیدنش یه چیزه و درکش یه چیز دیگه است. من هنوز این موصوع رو با تمام وجودم درک نکردم و هنوز برام غریبه. هنوز درست لمسش نکردم.
درمورد هفتمین رباینده یکپارچگی باید بگم درمورد من برعکس بوده. یعنی کسی دنبال این نبوده تا احساس بیچارگی من رو تقویت کنه و من رو به خودش نیازمند کنه بلکه برعکس این من بودم که همیشه احساس کردم برای همه چیز و همه کاری به دیگران نیاز دارم و خودم برای خودم کافی نیستم.
همیشه منتظر بودم تا دیگران یه کاری برام بکنن تا من حالم خوب بشه یا احساس تنهایی نکنم یا از افسردگی در بیام یا احساس امنیت کنم یا بفهمم چه کاری و حرفه ای باید در پیش بگیرم.
نمی دونم چرا با اینکه الان از این مشکلم اگاهم اما بازم ته دلم از اینکه روی پای خود بایستم می ترسم و هراسون هستم. راستش درست نمی دونم چیکار باید بکنم. احتمالا تو ادامه کتاب به این موضوع اشاره بشه.
اول یه تشکر ویژه کنم از استاد برای فراهم کردن زمینه کتابخوانی دسته جمعی و کامنت دادن درباره کتاب.
شخصا به من خیلی انگیزه داده.
دیروز درمورد پنج رباینده یکپارچگی مطلب نوشتم نوشتم.
ششمین رباینده یکپارچگی خواستن بود که خیللی برام عجیب بود. انقدر که همیشه شنیدیم *خواستن، توانستن است*، اصلا فکر نمی کردم این خواستن می تونه جنبه منفی هم داشته باشه.
خواستن تایید و محبت دیگران بزرگترین مشکل زندگی من بوده که به ممد کمک استاد و کلاس های صوتی بهش اگاه شدم و دارم تلاش می کنم با پر کردن خلاء اصلی زندگیم که همون *دوست داشتن خودم* هست، به مرور خودم رو از تایید طلبی و گدایی محبت رها کنم.
برای من یک عمر تصمیم گرفتن سخت بود و همیشه دنبال این بودم که مشورت کنم تا بهترین تصمیم رو بگیرم، حالا که به خودم اعتماد میکنم و تصمیم میگیرم، فارغ از نتیجه خوشحالم! از این اعتماد به خودم- با اینکه میدونم کامل نیست- یه لذت خاصی به لحظه هام داده و میتونم حس کنم زندگی یعنی الان.
همیشه شک داشتم که نوسان در تصمیم گیریهای متفاوت در شرایط مشابه چه تعبیری میتونه داشته باشه که در این کتاب خوندم “ یکپارچگی، یک مفهوم سیال است”.
واااای دقیقاااا. منم چند وقته زمانیکه میخوام تصمیم بگیرم مدام باید یاد خودم بیارم معیارها در درونمه و برای خودم کافی هستم. نظر بقیه رو میشنوم اما بار تصمیم گیری روی دوش خودمه.
من از بچگی دچار شرم بودن از همه چیز شرمگین و خجالت زده ...هنوز که ۳۵ ساله هستم حتی از کارهای اطرافیانم بخصوص پدرم من شرم زده می شم... نمیدونم با پدرم همذات پنداری می کنم؟ به نظر من شرمتا حدی از داستان خایی که دیگران برایما در بچگی ساختن می یاد،کسایی که تاثیر زیاد تری روی ما داشتن...شرم می گوید من اشتباه هستم ....و اینکه ما با بخش هایی از خومان که دوستشان نداریم همذات پنداری می کنیم و اینها باعث شد که من دچار بی ارزشی بشم و همیشه در تقلا برای پرفکت بودن و اینکه نقاب داشته باشم و اضطراب شدید که اگه یه لحظه کسی درونم رو ببینه دیگه دوستم نداره،تا اینکه دچار رباینده خواستن در روابط عاطفی شدم به شدت...و همیشه باج دادم فقط چون احساس درماندگیمیکردم اما بعد از ازوداجم ۴ سال بیشتر نشد تحمل کنم و جدا شدم ودقیقا مثل نوینده دوران پر دردو رنج اما بسیار نیروبخش جدایی رو تجربه کردم...و جالب این بود که در روابط عاطفی کسانی رو پیدا می کنم گاها که احساس بیچارگی من رو تقویت کنن و به القاکنن که من زبون و ناتوانم...
سلام، طیبه جلالپور، 48 ساله ازیزد
درصفحه 56 می خوانیم : ربایندگان یکپارچگی(شرم، سایه، ترس، داستان تو، ایفای نقش قربانی، خواستن، افرادی که بشمااحساس بیچارگی میدهند) موجب می شوند تاخود را دست کم گرفته وبه خود اعتماد نداشته باشیم.ازدست انهاخلاصی وجودنداردو انها بخشی ازانسان بودن ماهستند، کافیه فقط از وجودانها اگاه شویم تاموانع انتخاب های درست و پیداکنیم.
درمورد صفحه 61 ( مراجعه کنندگان من سالهااست که بخاطرترس به بی عملی مطلق رسیده اند، انها بخاطرترس از تنهاماندن دررابطه زناشویی مانده اند) تجربه ایی وخدمت تون عرض میکنم ، من بعدازازدواجم تصادف کردم وضایعه نخاعی شدم، علاوه برمسیله پیش اومده درگیر کج رفتاری های همسرم بودم.
من تو گرداب عجیبی افتاده بودم،اون موقع از اینکه مجبورم روی ویلچربشینم بشدت خجالت می کشیدم، شرم اینکه من دیگه مثل زنهای دیگر قادربه رتق وفتق امورنیستم، جذابیت جسمی ندارم و... ترسی عظیم ازدست دادن زندگی مشترک واینکه، من دیگر دوست داشتنی نیستم، درونم خونه کرد وشروع به باج دادن کردم. ازحقوقم، رفت وامد با فامیلم، هرخواسته ایی که حق یک انسان هست گذشتم. کم کم احساس کردم مرده ایی بیش نیستم، مرده ویلچرنشینی که هیچ حقی وحتی رویایی ندارد.
یک زندگی تکراری وبدون عشق (فیلم موش خرما رالطفاببینید خیلی باارزش هست) .
تااینکه همسرم ازدواج کرد ومن طردشدگی وتنهایی که همیشه ازش میترسیدم وتجربه کردم.
دراوج تاریکی وتنهایی، تاج قربانی وگذاشتم کنار و مکاران حیله گر (شرم، ترس... )و دقیق دیدم ودرک کردم ، زندگی انگل وارم و کنارگذاشتم و مسیولیت تمام زندگی ام را خودم به عهده گرفتم و منتظر ظهور هیچ منجی نشدم . وبقول نویسنده محترم دیگرنمیخواستم زندگیم رابه سمت شخص دیگری پرتاب کنم وامید داسته باشم که او زندگی مرا کامل کند (ص 76)
ودراخر صفحه 77 نوشته :( نسبت به ترس، شرم وسایه های خود شفقت داشته باشید هرانچه که نیاز دارید در درون خود دارید)و به راستی :
بیرون ز تونیست انچه درعالم هست...
من شما رو از روز دورهمی یادمه و چه جالب که دقیقا من موقع خواندن این کتاب یاد شما افتادم. همون روز هم گفتم حضور شما اون روز برای من همزمانی بزرگی بود. امیدوارم من هم بتونم همین قدر مستقل و خودساخته بشم. لطفا بیشتر اینجا مطلب بنویسید. ممنونم.
سلامي مجدد بخش دوم كتاب را خواندم: ربايندگان يكپارچگي .اين فصل كلا بسيار عميق و پر بار بود . در بين اين ربايندگان "خواستن" در من به شكلي بارز خود را فرياد مي زد. چقدر تشنه تحقق دلخواسته هايم به واقعيت بودم!چرا به اين حد جنون آميز پافشاري بر انسجام و نگهداري ذهنياتم داشتم ؟ كدامين فقدان و ترس سر منشأ اين خواستن بود؟
از طرفي تصور مي كنم اين ربايندگان خود در درون خود يكپارچه اند و با هم عمل مي كنند و ما را از بكپارچگي دروني خود جدا مي سازند . اين ربايندگان تشكيل يك سيكل منفي را مي دهند و مكمل يكديگرند.