هیچ وقت دقت کرده اید که در دنیای ما چیزی در حال رخ دادن است؟
به نظر من باید آن را بحران اعتماد بنامیم.
مردم به یکدیگر اعتماد ندارند. ما به همسایه، روسا و سیاستمداران خود اعتماد نداریم.به خانواده، همسر و دوستان خود اعتماد نداریم. چرا؟ آیا به این دلیل که همه آن ها فاسدند؟آیا ببه خاطر آن است که آن ها فقط به فکر خودشان هستند؟
نه.
علت آن که ما به دیگران اعتماد نداریم آن است که در اعماق وجودمان، به خود اعتمادی نداریم.
برای لحظه ای به این موضوع فکر کنید. ما به احساسات خود اعتماد نداریم پس سعی می کنیم آن ها را سرکوب کنیم. به جای آن که به دنبال خواسته های قلبی خود برویم، در محدوده امن خود باقی می مانیم. به آن بخش هایی از خود که قابل پذیرش نمی دانیم، اعتماد نکرده و در نتیجه روی آن ها سرپوش می گداریم. ندای درون خود را نادیده می انگاریم و در بیرون از خود به دنبال پاسخ می گردیم.
ملزم نیستی کاری که به تو لذت نمی دهد،کسی که دوستش نداری،زندگی که برایت خواستنی و دوست داشتنی نیست را ادامه دهی. چرا باید به کم قانع باشی؟ کار این کتاب افشاگری است. ما ناخواسته با خود پیمان بسته ایم که به خاطر ترس، حرف مردم و از همه مهم تر حس کله شقی که می گوید، نگوکه "اشتباه" کرده ای،زندگی خود را به فنا دهیم. اگر به تمرین های کتاب وفادارانه عمل کنی، به تو می گویم که اراده و انگیزه در زندگی خواهی یافت که هیچ تفکری یارای جلودار شدن آن نیست. فرصت های بزرگ در انتظارند که تو را در آغوش بگیرند.
ممنون ميشم راهنمايي بفرماييد
در مورد سولات صفحه ٩٠
يك جوريي كنگ هستن مثل سوْال شماره ى ٤/٧/٩
چون گزينه بله يا خير رو با توجه به سوْال نميشه انتخاب كرد
?
سلام وقت بخير
در مورد كتاب چگونه در هر موقعيتى انتخاب درست داشته باشيم
اين دوقسمت از دوبخش اول خيلى نظر من رو جلب كرده
بخش اول:در پيش گرفتن زندگى بر أساس يكپارچگى يعنى از نگريستن به بيرون براى كسب تاييدواعتبار ،هدايت،پى بردن به معناى هر چيز و گرفتن عشق دست برداريد.
بخش دوم:ربايندگان يكپارچگى موجب ميشوند تا خود را دست كم گرفته و به خود اعتماد نداشته باشيم.
باتشكر از برنامه كتاب خوانى ز
آن كسى كه هستيد چنان فرياد بلندى دارد كه من سخنان شما را نمى شنوم.رالف والدو امرسون
من ترجيح مى دهم در تماميت باشم تا اينكه خوب باشم.
ما طى سالهاى سال به خود حرفهاى منفى زيادى زده و آن ها را باور كرده ايم.
سلام.در صفحه ی ۱۰۵ کتاب گفته، اگر آنچه را که همیشه انجام داده اید، انجام دهید همواره به چیزی می زسید که همیشه رسیده اید.
با خواتدن این جمله یاد محدوده ی امن افتادم که محدوده ای شناخته شد۶ برای ماست ولی تازمانی که حاضر نباشیم پا از این محدوده فراتر بگذاریم و با ترس های خود روبرو شویم، دستاورد جدیدی به دست نخواهیم اورد
من تازه شروع کردم به خوندن کتاب،قبل هر چیز باید بگم از ترجمهش خیلی خوشم اومده،واقعا روونه،اینکه کتاب پاورقی هم داره یکی دیگه از نکته های مثبت کتابه، به نظرم محتوای کتاب خیلی عمیق تر از عنوانیه که داره،من همزمان با خوندن این کتاب دارم تمرین تند خوانی میکنم با کتاب جوجه اردک زشت درون خیلی محتواشون شبیه به هم و در واقع میتونم بگم مکمل همدیگهن،ممنون از بنیاد به خاطر ترجمه و چاپ کتاب های ارزشمند اینچنینی.
منم جدیدا دارم به یاد گرفتن مهارت تندخوانی فکر میکنم. ممنون میشم اگر منو راهنمایی کنید.
سلام. من راضیه هستم، ۳۲ ساله و مهندس شیمی که در یک شرکت دولتی مشغول به کار هستم.
مثل خیلی دیگه از دوستان، این کتاب انگار که به تعریف داستان زندگی من و موشکافی چرایی و چگونگی رخداد وقایع اون میپردازه. من دچار تله بیارزشی هستم و برای همین تاثیر ربایندگان یکپارچگی به خصوص شرم و ترس رو در مرور سالهای گذشته زندگیم بخوبی میتونم ببینم. من همیشه میترسیدم از اینکه دیگران به ذات و حقیقت وجودی من پی ببرن و تنهام بگذارن، برای همین همیشه نقاب دختر خوب به چهره داشتم و سعی میکردم به دیگران در هر حالتی و به بهترین نحو ممکن سرویس بدم تا پذیرش، تایید و احساس دوست داشتهشدن رو در ازاش بگیرم. الان میفهمم که چه هزینه گزافی دادم برای داشتن این احساسها؛ از دست دادن یکپارچگی.
نکته مهم این فصل برای من این بود که ربایندگان یکپارچگی ناشی از یکدیگر هستن و بنابراین عمدتاً وقتی در یکپارچگی زندگی نمیکنیم یعنی همه اونها رو به نحوی و در جایی از زندگی تجربه کردهایم. همه ربایندگان یکپارچگی خود تغذیهکننده هستن و تا زمانیکه نتونیم تاثیرشون رو زندگیمون کاهش بدیم مدام قوی و قویتر میشن. اما قطعاً هیچوقت از دستشون خلاصی نداریم به طور کامل. مهمترین نکته اینکه نسبت به وجودشون آگاه باشیم و بتونیم تشخیص بدیم کجاها و چگونه سعی میکنن کنترل زندگی ما رو در دست بگیرن. این اولین قدم هست. یعنی دروننگری و تلاش برای تشخیص چگونگی حضور ربایندگان یکپارچگی در موقعیتهای مختلف زندگیمون.
مطمئناً ادامه کتاب در این زمینه و بعد از اون چگونه کمرنگ کردن نقش این ربایندگان در زندگی به خوبی صحبت میکنه.
ممنون از بنیاد فرهنگ زندگی و استاد رضایی عزیز که این فرصت بزرگ و مفید رو برای ما فراهم کردن.
به نظر من فوق العاده بود انگار داشتم قصه خودم ومی خوندم و موضوع یکپارچگی کلید گم شده من بود ، همیشه فکر می کنم چطور میشه این مفاهیم و تو تربیت بچه ها به کار برد چون شخصیت قبل از سن مدرسه شکل گرفته و همه ما چقدر رنج کشیدیم به دلیل نا آگاهی
هرچی کتاب رو جلوتر میرم، تجربه ناب تری رو در روان و داستان زندگی خودم مرور میکنم
مفهوم یکپارچگی شاید پس زمینه تمام تصمیمات و افکار و اعمال ما در زندگیه
اینکه روان یکپارچه ای داریم یا نه.
خواندن این کتاب تا اینجا برای من تجربه به چالش کشیده شدن تعدادی از بدیهی ترین الگو های فکریم بوده و این چالش و تغییر رو پذیرا هستم.
۲۳ ساله، کارآفرین
سلام ، شيماء هستم ٤٢ ساله ، دانشجوى كارشناسى ارشد رشته ى روانشناسى عمومى. دو سال است كه در سمت هميار در بنياد سپاس لحظه ى حال مشغولم. در اين دو سال تمرينات حضور و در لحظه بودن خيلى به من كمك كرد و در واقع تحول بزرگى در زندگى من بوجود آورد مى تونم بگم در واقع نقطه عطف زندگى من دو سال پيش بود كه با تعاليم نيروى حال آشنا شدم.
الان تو اين روزا كه زندگى يه جور ديگه شده آشنايى با اين كتاب ( من اسمش رو گذاشتم كتاب پسته ☺️) خيلى برام جالب بود. من خيلى اهل كتاب خوندن نيستم ماكزيمم روزى ٢٠-٣٠ صفحه مى خونم بعضى روزها هم هيچى ، بيشتر كتاب صوتى گوش مى كنم. ولى اين كتاب خيلى برام ملموس و جالب توجه بود انگار اومد تا حفره هاى روان منو به خودم نشون بده ، دروغهايى كه يك عمر به خودم مى گفتم با ايجاد بحران كرونا لو رفت و حالا اين كتاب داره كمكم مى كنه تا دوباره دستم رو سر زانوهام بذارم و بلند شم. با تمام وجود ازتون ممنونم ??
"جودی می پنداشت اگر من بهتر باشم، آن وقت اوضاع بهتر می شود" در قسمت برده عادت بودن،،بابت این جمله دو روزه کتاب رو بسته ام و فقط دارم فکر میکنم،گفتم بهتره درباره اش بنویسم شاید بشه عبور کرد،بچه که بودم مامانم عصبی و خسته بود،همیشه خسته بود،نمدونم حق داشت یا نه ولی غر زیاد میزد،همیشه فکر میکردم از خستگی یک روزی یا می میره یا منو ترک میکنه، برای همین از یک سنی شروع کردم سرویس دادن ،همش خونه رو تمیز میکردم و مامانم نظرش این بود که این بچه عصای دست من میشه، یادمه یکی روز که خواهر برادرم خونه رو نامرتب کردن،من گریه میکردم و روفرشی هارو صاف میکردم و میگفتم توروخدا نکنید،الان میبینم چقدر من بی پناه بودم،و در زندگی خودم الان همونو پیاده کردم،همسرم نقش مامانم رو برعهده گرفته و پسر های شیطون نقش خواهر برادر منو،و من هنوز بی پناه طور دارم بطور خودکار تصور میکنم اگر من کمی بهتر باشم و پسرها کمتر سر صدا کنند همسرم کمتر ابراز غرغر خواهد کرد،راستش منم خسته ام و میخواهم دیگر برده عادت نباشم