امروز ۱۴ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ ساعت ۲۰:۰۰۲
کمپین رهایی از غم جدایی موجود نیست
کمپین رهایی از غم جدایی مـــدرس :
پیام

برای افزودن به لیست علاقه مندی ها ابتدا باید وارد حساب کاربری خود شوید.

کمپین رهایی از غم جدایی
نظر کاربران 5 از 5
موجود نیست
زمان : دقیقه
قابل دانلود
فرمت فایل : MP3
معرفی کمپین رهایی از غم جدایی

سوالات رایج کاربران

نظرات کاربران 78 نظر ارائه شده است
عکس کاربری
امیرحسین توحیدی ارسال در تاریخ ۲۶ مهر ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به امیرحسین توحیدی

A.H.Tohidi, [۱۸.۱۰.۱۸ ۱۰:۱۷]
قسمتی که دید کسی درکش نمیکنه رو احساس میکنم، اونایی که درکش نمیکردن رو رها کرد برای رسیدن به جایی که کسی هست که باهاش احساسش رو در میون بذاره و بتونه پرواز کنه، به جایی که تعلق داره، وقتی افراد موفق رو میبینم احساس میکنم جای من پیش اون هاست و حس خودباختگی دارم و اینکه کی قرار من هم مثل اونا قوی و موفق باشم و احساس رضایت درون داشته باشم

آنیتا ارسال در تاریخ ۲۶ مهر ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به آنیتا

چطور میتونم دوستم رو به این کمپین دعوت کنم؟

بینام ارسال در تاریخ ۲۶ مهر ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به بینام

خیلی ممنونم از توجه و محبتتون و راه اندازیِ این کمپین اقای رضایی به غم جدایی چون ما نه رابطه بلدیم نه قطع رابطه. احساس شخصی من درباره داستانِ جوجه اردک زشت خیلی جالب بود. من با 2 قسمتش خیلی حالم بود شد در این حد که دیشب گوش دادم امروز صبح با حالت تهوع بیدار شدم. قسمت اول دفاع مادرِ جوجه اردک زشت بود از جوجه...و دوم اون قسمتی که مادر جوجه بهش میگه "دیگه باید بری" مخصوصا قسمت دوم حالِ منو خیلی بد کرد. حس بی پناهی و نخواستنی بودن. تجربه شخصی من این بوده من فرزندِ (دختر) آخرِ یه خانواده شلوغ بودم. و بعد ها متوجه شدم ناخواسته دنیا اومدم. و تو دوران کودکی مادر من هیچ وقت اگر بین همبازی های محله کودکیمون که فامیلامون بودن اختلافی بینمون بوجود میومد یا دعوا میشد از من دفاع نمیکرد حتی طرف اونا بود. و این زجر اور بود برای من چون اونا زور گو بودن و مادرشون خیلی پلنگ طور پشتشون بود. و دوم اون قسمت که میگه مادر جوجه که برو (اول یادِ روزِ اول مدرسه افتادم تا 2 ابتدایی هر روز زنگ های تفریح برای مامانم گریه میکردم)...من این حس رو از طرف مادرم دریافت کردم یه جور بی تفاوتی و بی احساسی. من بیشتر مورد توجه فرزندای بزرگ تر بودم. و از توجه مادر به خاطر اینکه اون زمان کارها و مسئولیت هاشون زیاد بود محروم بودم. حتی همیشه مادرم میگفت تو 2تا مادر داری. منظورشون خواهرِ ارشدِ من بود که 12 سال اختلاف سن داریم و ایشون به من میرسیدن بیشتر. پدر مثل همین قصه همیشه نبود. سر کار بود. شب ها گاهی بام بازی میکرد و مورد توجه ایشون بودم.

بيتا جعفرزاده ارسال در تاریخ ۲۶ مهر ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به بيتا جعفرزاده

با سلام خدمت استاد گرامي و با تشكر از زحمات بيدريغ شما
برداشت من از اين داستان اين بود كه سختيها و فراز و نشيبها در زندگي وجود دارند و غير قابل انكار هستند ولي روبرو شدن با سختيها و نترسيدن از انها باعث رسيدن به ارامش و اسايش ميشه
در واقع در اين داستان زشتي جوجه اردك نماد تاريكي و زيبايي جوجه اردك نماد نور بود . جوجه اردك چون به زشتي خودش باور داشت همه دنيا و اطرافش رو زشت ميديد در واقع چون خودش رو نشناخته بود تمام زشتيهاي خودش رو در محيط اطرافش ميديد ولي با ترسها و سختيها روبرو شد و تا وقتي كه از سختيها و ترسها فرار ميكرد هر روز سختيها و مشكلات بيشتري رو تجربه ميكرد ، جايي كه به كلبه پيرزن پناه برد در واقع ميخواست خلا تنهايي و ترسهاشو با پناه بردن به پيرزن پر كنه ولي به اشتباهش پي برد و همچنان با ترسها و مشكلاتش روبرو شد در واقع بجاي فرار از ترسها تو دل ترسهاش رفت و اونها رو شكست داد و زماني كه بخود واقعيش دست پيدا كرد زيبا شد و دنيا رو زيبا ديد و به زيبايي ( نور ) رسيد . در واقع با تاريكيهاي درونش روبرو شد و اونها رو شناخت و به نور و زيبايي رسيد .

شیما ارسال در تاریخ ۲۵ مهر ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به شیما

جالب اینجاست که الان هرچقدر اطرافیان از ظاهر و رفتار من تعریف می کنن من بازم از درون احساس خلاء دارم و احساس می کنم از سر تعارف تعریف می کنن

شیما ارسال در تاریخ ۲۵ مهر ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به شیما

سلام.اقای رضایی من ۲۷ سالمه و تمام دوران کودکی و نوجوانی و جوانیم رو با الگوی این داستان زندگی کردم.منم همیشه تو فامیل و تو خانواده جوجه اردک زشت بودم .با اینکه سنم خیلی کم بود متوجه تیکه انداختن و زخم زبون زدنا و فرق گذاشتن ها بین خودم با بقیه ی دخترای فامیل می شدم.اما از همون بچگی به خودم می گفتم شاید منم مثل جوجه اردک زشت یه روز یه قو بشم.با این امید زندگی کردم.حتی وبلاگی هم به اسم جوجه اردک زشت داشتم.حالا ۲۷ سالمه و به جایگاهی رسیدم که نگاه ها بسیار به من متفاوت از دوران کودکیم شده.البته ناگفته نماند برای قو شدن و دیده شدن اسیب های زیادی به خودم وارد کردم. من دکتر شدم که دیده بشم.اما حالا مدرکم آیینه ی دق خودم شده ‌چون فقط انتخاب از سر عقده بود

نکو ارسال در تاریخ ۲۵ مهر ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به نکو

سلام من اولش که تو این کمپین ثبت نام کردم فکر میکردم من شکستی که داشتم و کامل واسه خودم حل کردم و صرفا واسه معرفی به دوستام شرکت کردم ولی وقتی این داستانو گوش دادم اون قسمت که مادرش هم گفت برو،غازها جلوش کشته شدن،تنهایی جوجه اردک،گیر کردن بین یخ ها و حس کرد داره میمیره،دنبال جا بودن به برکه ها و خانه های مختلف رفتن،احساس عشقش به غازها،و وقتی دوباره انها رو دید نمیدونم چرا حس کردم خودم همه اینها رو تجربه کردم ولی دلم نمیخواست فکر کنم کجا بوده این احساسام.
خیلی ازتون ممنونم که وقت گزاشتید و این فایل ها رو رایگان در اختیار مردم قرار میدید با ارزوی موفقیت روزافزون

فاطمه ارسال در تاریخ ۲۵ مهر ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به فاطمه

جایی که مادر جوجه اردک ازش دست کشید و بهش گفت برو انگار یک زخم کهنه تو وجودم بود که سرباز کرد. اینقدر اشک ریختم که چشمام باز نمیشه. یاد خودم افتادم زمانی که باید حمایت میشدم رها شده بودم. چهارده سال گذشته زندگیم مثل یک فیلم ازجلو چشمام رد شد. کسایی که با حرفاشون آزارم داده بودن و تحقیرم کرده بودن از جلو چشمام گذشتن. روزای سرد و تاریکی که جوجه اردک زشت گذرونده بود رو با تمام وجود درک کردم. و منم مثل جوجه اردک شانس دیدن بهار رو بعد از گذروندن اون سختی ها داشتم. من رشد کردم و بزرگ شدم. و توی تنهاییام خودمو ساختم. ولی انگار هنوز زخم اون روزا بامنه

ناجی ارسال در تاریخ ۲۵ مهر ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به ناجی

از ابتدا که قصه رو شروع کردید خوشحال بودم تا اونجا که ترک خوردن تخم ها رو گفتید نمیدونم چرا اضطراب گرفتم تا بالاخره که آخرین تخم هم شکست اضطرابم قطع شد جایی هم که جوجه کز کرده بود ناراحت بودم جایی که از سرما میگفتید سردم میشه و از گرم شدن آب میگفتید هم احساس گرما و راحتی میگردم. از کلمه جنگ تنفر داشتم وقتی گفتید چقدر زندگی کوتاه ست افسوس خوردم

Nur ارسال در تاریخ ۲۵ مهر ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به Nur

سلام،ياد خودم افتادم و كودكى و نوجوانيم كه هميشه احساس اون جوجه اردك زشت بودن رو داشتم هيچ وقت هيچ كس نگفت تو زيبايى هميشه بين همه احساس زشت بودن رو داشتم بچه نياز داره كه ازش تعريف بشه ولى از من نشد هميشه حس بدى داشتم جالب اينجاست كه دختر خيلى شيرينى هم بودم اون روزا گذشت و من خيلى ضربه خوردم به ١٨سالگى كه رسيدم واقعا دختر زيبايى بودم كه همه تعريف ميكردن ولى انگار ديگه فايده اى نداشت تو ضمير ناخوداگاه من ثبت شده بود تو زيبا نيستى بين جمعى به من ميگفتن تو زيباترينى ولى من اون اعتماد به نفسى رو كه بايد داشته باشم نداشتم همه اينها باعث شد بهترين موقعيتهام رو از دست بدم بهترين عشق زندگيم رو از دست دادم چون اعتماد به نفس نداشتم و وارد رابطه اى شدم كه همه وجودمو داغون كرد بازم دليلش همون اعتماد به نفس نداشته من هست اينو از چشم پدر مادرم ميبينم و به شدت از پدرم متنفرم اين حقيقت منه استاد

فرم ارسال دیدگاه
ارسال دیدگاه
شنبه تا چهارشنبه از ساعت 13 تا 18 مشاوره برای انتخاب محصول
پاسخگویی به سوالات آموزشی 021-88738180