امروز ۱۵ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ ساعت ۰۳:۰۰۲
کمپین رهایی از غم جدایی موجود نیست
کمپین رهایی از غم جدایی مـــدرس :
پیام

برای افزودن به لیست علاقه مندی ها ابتدا باید وارد حساب کاربری خود شوید.

کمپین رهایی از غم جدایی
نظر کاربران 5 از 5
موجود نیست
زمان : دقیقه
قابل دانلود
فرمت فایل : MP3
معرفی کمپین رهایی از غم جدایی

سوالات رایج کاربران

نظرات کاربران 78 نظر ارائه شده است
بیتا ارسال در تاریخ ۲۷ مهر ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به بیتا

سلام به استاد رضایی عزیز و ممنون از براه اندازی این کمپین که فکر میکنم بیشتر آدما برای رسیدن به آرامش بهش نیاز دارن.
منم داستان رو گوش دادم و جاهایی از داستان لبخند به لبم می اورد و جاهایی ناراحت میشدم ولی قسمتی از داستان که جوجه اردک زشت قصه رو توی برف و یخ و سرما انداختن بیرون و تا فصل بهار توی برکه ها و تالاب ها سرگردون بود یه دفعه قلبم فشرده شد و خیلی ناراحت شدم

ثنا ارسال در تاریخ ۲۷ مهر ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به ثنا

سلام
وقتی اولین کتک بخاطر زشت بودنش رو خورد قلبم فشرده شد و بغض گلومو به درد آورد. و حس بی پناهی و تنهایی و حمایت نشدن رو حس کردم.
ورود به خونه دهقان و با جارو دنبال کردن زن دهقان بعد از افتادن تو ظرف آرد و...: حس دست و پا چلفتی بودن که انگار بازم باعث شد هیچکس نخوادش. و در من حس اصلا خوب نیستم رو زنده کرد که همیشه خرابکاری میکنم.
خندیدن بچه های دهقان: حس بی پناهی که انگار تمومی ندارم این سختی ها. هیچکس حمایتش نکرد.
آخر داستان: حس آرامش و اینکه بالاخره تموم شد سختی‌ها

Sanaz ارسال در تاریخ ۲۶ مهر ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به Sanaz

لطفا درس هارو زودتر بگذارید...به شدت نیاز دارم بهشون گوش کنم

هستی ارسال در تاریخ ۲۶ مهر ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به هستی

من دقیقا اونجا که عشقی عجیب را به بقیه قوها حس کرد
و اون ترس از نپذیرفته شدن بین قوها و اینکه انتظار حمله داشت ولی در کمال ناباوری نوازش را دریافت کرد
الان تازه میفهمم که در روابط صمیمانه ام ، گاهی وقتها به طرز عجیبی احساس راحتی نمیکنم،همیشه حس میکنم شاید این حجم از دوست داشتن را عجیب و زیاد برداشت کنند، همیشه حرفهای ساده و معمولی زیادی برای گفتن دارم که از بس بیان نمیکنم ،کم کم تبدیل به یک حرف و غم نگفته میشه، کلا وقتی با کسی زیاد احساس نزدیکی روحی میکنم ،حرف زدن از احساسات درونی ام، سخت تمرین کار دنیا میشه برام،نمیدونم شاید از مسخره شدن یا ساده انگاشتن احساساتم هراس دارم ولی به شدت میل به گفتن و شنیده شدن دارم
و مورد دیگه اینکه در روابط دوستانه بیشتر از اینکه به طرف مقابل بیاندیشم، به عشق و حس هایی که در درونم تجربه میکنم ،میاندیشم،انگار خود دوست داشتن برایم دل انگیزتره تا دوستی با کسی را تجربه کردن

Hasti ارسال در تاریخ ۲۶ مهر ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به Hasti

من اولین جایی که یکم احساس ناراحتی کردم، اونجا بود که مادرش گفت از اینجا برو
و بیشتر از اون وقتی حس کرد عشقی ناشناخته به قوها داره ،یعنی دقیقا این حس مبهم بودن و دلهره آور عشق به چیزی که نمیدونی از کجا میاد ولی خیلی قوی هستش

آيناز عظيم زاده ارسال در تاریخ ۲۶ مهر ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به آيناز عظيم زاده

١-البته اگه خوب نگاه كنيم ميشه گفت خوش قيافه هم هست .(حس خوب)
٢-تمسخر جوجه اردك ( حس حقارت )
٣- مادرش بهش گفت از اينجا برو ( نا اميدي محض )
٤- رفتن از اونجا ( تنهايي )
٥- مقايسه خودش با قو هاي زيبا ( حس حقارت ) كه اي كاش مثل اونا بود
٦- سراسر زمستان ميان مرگ و زندگي سپري شد ( ترس )
٧- محيطي كه بهش تعلق نداشت، آدمايي كه بهش شبيه نبودن ( ترس )
٨- كشش به طرف عشق ( فرافكني ) قشنگي هايي كه تو اونا ميديده در واقع بازتاب قشنگي خودش بوده
...

مرضيه ارسال در تاریخ ۲۶ مهر ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به مرضيه

سلام ، ممنون از فايل خوبتون و زحماتي كه مي كشيد
مي خواستم ببينم ادامه فايل گذاشته ميشه يا بايد بخريم
؟

ارام ارسال در تاریخ ۲۶ مهر ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به ارام

اول داستان خیلی آروم بودم ولی از اونجایی که مادر بهش گفت از اینجا برو و اون انقدر دور شد تا به یه برکه ای رسید انقدر آب خورد بغضم ترکید و تا آخر داستان اشکام بند نیومد..یاد چهار سالگی خودم افتادم اولین باری که پدرم بخاطر اینکه از دست یه غریبه شکلات گرفته بودم یه سیلی به گوشم زد و این اولین و آخرین کتکی بود که از او خوردم اما هیچ وقت سوزش اشکهایی را که از دیدگانم جاری شد را فراموش نمی کنم از حد فاصل کوچه تا خونه گریان دویدم و به گوشه اتاق پناه بردم و یه پتو روی سرم کشیدم و انقدر گریه کردم تا به خواب رفتم..و از اون روز تا به الان که 32 سال دارم هر وقت که خیلی ناراحت جی شم و تحقیر می شم فقط دوست دارم به یه گوشه خلوت پناه ببرم و بخوابم..نمی دونم چه حس غریبی بود اما خیلی دلم گرفته...
همیشه یکی از برادرام به قصد حالا شوخی یا جدی منو مسخره می کرد و به من حس زشت بودن را می داد و من هنوزم که هنوزه با اینکه ازدواج کردم و از لحاظ ظاهری مورد قبول همسر و دوستام هستم اما همیشه این احساس زشت بودن را به دوش می کشم و به حدی که گاهی وقتا حس می کنم دیگران از روی حس ترحم و تعارف بهم می گن زیبا هستم..و همیشه تو ته وجودم حس می کنم یه روزی همه می فهمن که من چقدر نازیبا هستم و منو ترک می کنن..احساس ناخواستنی بودن همیشه منو از طرد شدن می ترسونه..من حتی از مادر شدن هم می ترسم چون با خودم می گم شاید فرزند من هم روزی منو بخاطر زشت بودنم ترک کنه..در حالی که بین دوستام به دوست داشتنی بودن معروفم اما همیشه ته وجودم این موضوع را کذب می کنم..
بی صبرانه منتظر فایل بعدی ام..ممنونم ازتون برای این حرکت زیبا اجتماعیتون

فاطمه ارسال در تاریخ ۲۶ مهر ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به فاطمه

اون قسمت از داستان که جوجه اردک توی اون شب سرد به یاد تمام عشق های گذشته اش و جدایی هاش میوفته رو خیلی خوب تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم ...به یاد آوردم پارسال همین موقع ها بود که به خاطر یه عقد غلط توی یه زمان غلط و شاید با آدم غلط باعث شده بود کارم به جایی برسه که به مرگ خودم راضی بشم ....آرزوی مرگ میکردم ...حتی یادمه میرفتم سرچ میکردم چگونه خودکشی کنیم!!!یادم میومد آدمی که به ظن خودم چقدر بهش مومن بودم در عرض چند ماه شده بود بزرگ ترین غم زندگیم ....تحقیرهایی که از خودش و خانوداش شنیدم و انفعال بدتر خودم توی اون شرایط و این که انقدر تحریک پذیر شده بودم که فقط گریه میکرم...به خانواده ای که حتی اونام پشتم نبودن و مینشستن میگفتن برای اون زن هست ولی تو میمونی!پس بساز!!....اون سرما رو من خیلی خوب حس کردم و یادمه تصمیم گرفتم زنده بمونم اون شب و سوار اتوبوس شدم و برگشتم شهر خودم و توی 12 ساعت راه همش به همون سرما فکر میکردم ...و وقتی رسیدم رفتم پیش روانپزشک و با تشخیص MDDبستری شدم ....درمانم چندین ماه طول کشید...از اون رابطه هر جوری که بود بیرون اومدم یعنی دیگه راهی نمونده بود برای موندن یا حداقل اون موقع خرد هممون به همین نتیجه رسیده بود ......با بزرگ ترین ترسای زندگیم از اون موقع تا همین حالا بارها و بارها مواجه شدم و شاید بشه گفت دیگه اون جوجه اردک زشت نیستم و الآن آدم بهتری ام ...و بهتر معنی کامل شدن نداره برام بلکه معنی پختگی داره و زندگی ای که حالا ارزشش رو بیش از هر وقتی میدونم و خدا رو بابتش شکر میکنم حتی اگه تنها باشم توی این مسیر ....

شاید باورتون نشه لی من حتی غذا هم که میخورم خوشحال میشم و سر ذوق میام به یاد پارسال همین روزا که شده بودم 39 کیلو! و حالا حتی غذا خوردن برام نشونه ی پیشرفته نشونه ی اهمیت دادن به تنم به روحم و به استعدادهایی که نباید بی مادر بشن .......


ممنونم ازتون بابت این کمپین .....اگه شما نبودین دنیا یه جای بزرگ خالی رو همیشه توی خودش حس میکرد....

نازگل ارسال در تاریخ ۰۵ مهر ماه ۱۳۹۸
ارسال پاسخ به نازگل

تو از پسش براومدی تو فوق العاده ای..همیشه بخند و شاد باش و قوی

الی ارسال در تاریخ ۲۶ مهر ماه ۱۳۹۷
ارسال پاسخ به الی

نمیدونم چرا نمیتونم باور کنم اخر داستان خوب تموم شد
به نظرم قرار باز یه اتفاق جدید دیگه میوفتاد و باز شروع بدبختی

فرم ارسال دیدگاه
ارسال دیدگاه
شنبه تا چهارشنبه از ساعت 13 تا 18 مشاوره برای انتخاب محصول
پاسخگویی به سوالات آموزشی 021-88738180