سلام و ممنون بابت به اشتراک گذاری رایگان دانسته ها و تواناییهاتون.
من سه جا برام خاص بود:
۱. اونجا که گفت دختران جوان به لباسهاشون گل سرخ میدوختند (من در زمانی که وقتش بود جرات نکردم زنانگی و هر حسی که مربوط به اون هست رو آزاد کنم)
۲. وقتی جوجه اردک زشت از حس خیس شدن پرهاش و زیر آب رفتن و ... میگفت و کسی درکش نمیکرد.
۳. وقتی خودش رو در آب دید که قوی زیبایی هست (گریم گرفت)
سلام و سپاس بابت کمک های بی دریغ مهربانانه تان.
کلا از اول داستان بدنم شروع به گز گز کرد. تصاویر اول داستان منو برد تو گندم زار های روستایی که تو دوران کودکی بسیار ازشون لذت برده بودم.
ولی بعد اشک ریختن هام شروع شد. اونجا که مادر جوجه ازش دفاع می کرد و با تمام زشتی قبولش کرد واقعا قابل ستایش بود ولی من غمگین شدم احساس دل شکستگی داشتم و کلی گریه کردم.
تو تمام زندگی ام کسی بهم نگفته که تو زیبا هستی و من پذیرفتم که بین خواهرای زیبام من زشت ترین شون هستم. هنوز تو سن 36 سالگی رضایتی از صورتم ندارم.
اونجا که به جوجه می گفتن زشتی دلم می خواست می تونستم بکوبم تو دهنشون. عصبانی می شدم.
و بعد وقتی خودش رو تو آب دید و فهمید چقد زیباست دلم برا خودم سوخت خیلی گریه کردم که چرا لااقل خودم با خودم مهربان نبودم.
مرسي از استاد رضايي. مبحث جالبي را مطرح كرديد
من با داستان همزاد پنداري داشتم و حس طرد شدن را به دلايل زير احساس مي كردم
- فرزند سوم هستم. دو دختر قبل از من و يك پسر بعد از من... كه از نظر جنسيت جذاب تر بود
- فرزند ناخواسته بود ( تفاوت سني كمتر از يك سال با خواهرم داشتم)
- پدرم به جنگ رفت و من نگران از دست دادنش
- مادرم كارمند بود و بسيار پر مشغله و به دليل ميگرن خيلي شب هاي بدي گذراند
- ظاهر من به جذابي خواهرانم نبود و هميشه از لحاظ زنانگي و جذابت در رقابت با آنها عقب بودم
.
.
درد كشيدم
و تصميمات ناخودآگاه زيادي گرفتم
ازدواج كردم با يك نفر كه خيلي امن هست اما جذاب نيست
و به دردم ادامه دادم
تا اينكه تصميم گرفتم بالغ شم و ديگه قرباني درد نباشم
مرسي از آموزه هاتون
متاسفانه یا خوشبختانه خیلی از مسایلی رو که مطرح کردید من با تمام فشارهاش تحمل کردم و تقریبا حل شد با دیدگاههای مختلفی که خوندم و شنیدم الان در جایی هستم که بدنم کهیر زده و درد کارد. خوردگی رو در بالاترین حدش به نسبت کارد خوردگیهای قبلب دارم تجربه میکنم
نوشته من بيشتر از ٣٠٠٠ كاركتر بود قبول نكرد
احساس عدم اعتماد به خودم ،زندگی، آدمها
احساس یاس و نا امیدی از اینا
هیچ وقت اوضاع بر وفق مراد من نمیشه اگه هم بشه نمیمونه
چون از دست دادن همیشه هست
از دست دادن آدمهای جذاب
ده یازده سالم بود که عاشق دوست داییم شده بودم همه اش ذوق داشتم ببینمش،باهاش حرف بزنم ولی خیلی زود ازدواج کرد و قاطی ترک کنندگان پ از دست رفتگران شد، همیشه همه چی فانی بود ۰۰۰۰ عشقهایی که میومدن و امید و ذوق و شوق می آوردن با خودشون ۰۰۰۰ هیجان و روح زندگی می آوردن
شور یک تجربه جدید، آینده ای روشن ...ولی خیلی زود همه چی تموم میشد
و من بی اعتماد تر و بی اعتماد تر شدم
سرد شدم
فاصله گرفتم
مهاجرت کردم
حالت آماده باش دارم تا اتفاقی احساس طرح شدگی رو تداعی کرد سریع واکنش نشون بدم و به خودم برگردان و بگم دیدی باز هم طرح شدی....گیرنده های دیگه خیلی قوی شده و کوچکترین نشانه ها رو تشخیص میده و سریع واکنش خشم،غم،ترس ،کینه نشون میده تا به خودم دوباره ثابت کنم که به زندگی اعتماد نکن ، هیچی از تهش در نمیاد.
این حس منو یاد مامانم میندازه انگار این الگوی مادرمه و من پذیرفتمش و دارم زندگیش میکنم چون مادر جای امنی هست و از من مراقبت میکنه و مواظبه من آسیب نخورم ؛ هیچ کی دیگه مثل اون و اندازه اون حواسش به من نیست،حتی پدرم که خیلی دوست داره۰۰۰۰۰۰
سلام و ممنون از شما. نکات و لحظات هیجان برانگیز و احساسی داستان. آرامش زیر آب، عشق به پرنده های زیبا، ترس از مواجه شدن با قوها، و او هم یک قوی باشکوه بود و زیبا (بغض و گریه). ما همه اون قوی زیبای درونی را داریم، باید ببینیم و باور کنیم ما دوست داشتنی هستیم، بشرطی که اول خودمان را دوست بداریم.
سلام
من از بين مواردي كه گفتين جدايي از والدين در دوران نوزادي و برگشت دوباره بهد از مدتي /دعواي هميشگي و طلاق والدين براي چندمين بار/ترك خانه براي هميشه توسط پدرم و سالها بيخبري از او/عشق ديوانه وار و خاص مادرم به برادر كوچكترم كه باعث مي شد بيشتر امكانات زندگي رو به او اختصاص بده /از دست دادن عشق زندگيم بهد از سالها دوستي/از دست دادن زندگي زناشوييم بخاطر خيانت همسرم و ترك يكباره منزل /از دست دادن كار
احساس شرم /بي ارزشي /خجالت براي فاش كردن واقعيت جداييم اجباريم از فاميل /سقوط ازاد تواناييها م /ميل شديد به تنهايي و زجر كشيدن بينهايت از همون تنهايي /استرس هميشگي حتي وقتي كسي زنگ در خونه امو ميزنه /عدم توانايي و انرژي كافي براي پيشبرد اهدافم /تنبلي و بي انگيزگي شديد و گريه هاي طولاني در تنهايي مسايلي هست كه بعد از جداييم و اخيرا از دست دادن كارم برام پيش اومده
سلام
برای من اونجا که جوجه اردک همش تقلا میکرد و از همه جا رونده میشد یادآور خودم بود که در ۳۱سالگی هنوز به هیچ کدوم از خواسته هام نرسیده ام و یک جورایی انگار مسیرم رو گم کردم.
سلام...چرا گزینه دی ال نداره؟؟؟