با سپاس فراوان از آقای دکتر ...احساساتی را که ذکر کردید بیشترشو بعد از بیرون آمدن از رابطه ای که بهم خیانت شده بود دارم تجربه می کنم نهایت سعیم رو دارم میکنم تا بتونم این درد رو تبدیل به یک الماس کنم درون خودم .صحبتهای دکتر ذهنم رو باز تر کرد .ممنون
ببخشید این مکالمه شخص با کودک درون کجاست که برای تمرین هست استاد فرمودن
جناب سهیل رضایی خیلی سریع صحبت میکنن و باعث میشه ما نتونیم ذهنمون رو همراه ایشون به مطالب بسپاریم و گاهی باعث ایجاد اضطراب میشه.. لطفا کمی با آرامش مطالب رو بگن. ممنون.
با تشکر از شما استاد واقعا تلاش شما رو برای پرورش خرد ارج میگذاریم.من داستان غم جدایی نداشتم و از این دست مسائلی که دوستان خوبم عنوان کردن تو زندگیم اتفاق نیوفتاده.از شنیدن داستان جوجه اردک زشت با صدای رسا و جذاب شما لذت بردم و درست در اون قسمت داستان که جوجه اردک خودشو تو آب میبینه و از زیبایی خودش شگفت زده میشه به شدت بغض کردم و اشک ریختم .شاید این حس درونی من گواه این بود که همه ما قوهای زیبای دوست داشتنی هستیم و ای کاش روزی برسه که این واقعیت رو با تمام وجود درک کنیم و اون شان واقعی و انسانی خودمونو پیدا کنیم .با تمام وجودم اون لحظه خواهان این آرزو برای همه بودم .
خیلییییییی تشکر میکنم از استاد رضایی، عالی بودمباحثتون.... درگیری های ذهنی بعد از ترک شدن خیلییییی زیاده و من استفاده کردم. ممنونم. دارمای این عملتون به زودی زود به شما برگشت خواهد داشت.
سلام استاد، من کلا در طول داستان یه حس اضطراب و استرس ملایمی داشتم ولی متاسفانه به خاطر بیان سریع و اوج و حضیضای نامناسبی که شما به داستان میدادین نتونستم حسامو بالا بیارم. اگر امکانش هست شیواتر و آهسته تر صحبت کنین. ممنونم
سلام،چقدر شنیدن این درسها حال من رو خراب کرد چون حماقتهای خودم رو جلوی چشام می آورد و اینکه من چقدر راحت اجازه دادم خاکستر شم،من از یه رابطه ی هفت ساله بیرون اومدم،رابطه ای که فکر میکردم قراره به ازدواج و خوشبختی من برسه و دقبقا تمام اون مراحل برای من و جسمم اتفاق افتاد،دردهای مزمن پشت سر،تپشهای قلبشدید،کهیر زدن،نخوابیدنهای طولانی،ترس از تنهایی و تمام اینها باعث شد برای فرار برم توی یه رابطه و حتی ارتبط جنسی بگیرم و فهمیدم این کار چقدر اشتباه بود،الان احساس میکنم خاکستر شدم،احساس می کنم به اون ساناز کوچولوی درونم چقدر بدهکارم،همش از خودم می پرسم یعنی من خواستنی و دوست داشتنی نبودم که اون نخاست من رو داشته باشه و رهام کرد یا اون ارتباطی که برای فرار از غم رهایی گرفتم شاید او آدم فقط دنباله رفع نیاز جنسیش بود و چون من حالم خراب بود نمی دیدم،روح من خسته است،خیلی خسته،یاد تمام طرد شدنهام از کوچیکی میفتم اون شرایط سخت بزرگ شدن چه از لحاظ مالی و چه عاطفی کلی خلا بود،بچه ی هفتم بودن که اصلن دیده نمیشد،ولی من همیشه شاگرد اول بودم،میخاستم بجنگم که همه چی درست شه،میخاستم موف شم و از همه ی اون سختی ها رها شم،با هر زحمتی بود فوق لیسانس گرفتم،کار کردم جایگاه اجتماعی پیدا کردم ولی من دلم میخاست به یه مرد تکیه کنم،دلم میخاست احساس کنم یه زنم که برای یه مرد باارزشم ولی چی شد،الان میگم حق منی که از کودکی اونهمه رنج کشیدم این بود؟چقدر دیگه باید تلاش کنم تا روحم آروم شه،تا خوب شم،تا چندسالگی عمرم،چه جوری امید داشته باشم یه مرد خوب که مرد باشه تو زندگی من میاد و من رو دوست میداره،یا شاید بهترین راه برای من همون تنهایی ادامه دادنه.
عواملی ک احساس ترد شدگی رو در من ایجاد میکنه :
طلاق پدر و مادرم
خیانت در رابطه با جنس مخالف، همزمان با من با کس دیگه هم بوده
ترک شدن توسط والدین
قصه :
خیلی جاها مثل اردک احساس تنهایی بی پناهی، منظورم از بی پناهی و بی کسی نداشتن خانواده و تکیه گاه ، پناه پدر و مادر تو بچگی و حتی بزرگسالی منظورمه)و بی کس
0_ (دارم اشک میریزم و یادم میاد و مینویسم) جایی ک مادر جوجه رو جلو بقیه تنها گذاشت یاد تجربه خودم افتادم، موقع ثبت نام دبیرستانم، من و پدرم رفتیم، پدرم گفت خودت برو خودت رو ثبت نام کن، همه پدر یا مادرشون بودن ک بچه رو ثبتنام میکردن اما من باید خودم اینکار میکردم با اینکه پدرم بودش، خیلی سختم بود، ب پدرم گفتم تو هم همراهم بیا تو اتاق ثبتنام اما قبول نکرد، مجبورا تنهایی رفتم، اونجا یکی از خانمایی ک کار ثبت نام رو انجام میداد وقتی متوجه شد پرونده ثبتنامم دسته خودمه و خودم اومدم خودم رو ثبتنام کنم و تنها هستم پدر و مادری همراهم نیست، تو گوش خانم بغل دستییش گفت این (یعنی من)از اونایی هست ک وسط سال شوهرش میدن و هردو خندیدن ، فکر کرد من بی کس و بی پدر مادر و.... هستم، بعدن با شروع سال تحصیلی متوجه شدم همون خانم معلم ادبیات سال اول دبیرستانم هست، همیشه حس بدی بهش داشتم ازش بدم میومد ب خاطر متلکی که موقع ثبت نام انداخته بود، و همیشه از پدرم دلگیر بودم ک چرا اونجا منو تنها گذاشت ک اون متلک رو بخورم. البته ی خاطره دیگه هم دارم که روز ثبتنام دانشگاهم باز با پدرم بودم، خطم خوب نبود و میخاستم فرم پر کنم و نمیتونستم قشنگ بنویسم، پدرم راهنماییم کرد که شکسته بنویسم هم قشنگه هم نوشتنش راحته، خودش یکم نوشت تا من یاد بگیرم بعدش من شکسته نوشتم که هنوزم خیلی جاها شکسته مینویسم.
1_ اونجا ک از تخم بیرون اومد و مادرش با خودش گفت چقدر زشته چه که بودم حس میکردم زشتم، هنوزم بعضی وقتها همچین حسی دارم
2_ اونجا که قصه گو میگه اونا درک نمیکردن زیر آب بودن یعنی چی و چه لذتی داره اینکع زشتو دوست داشت فقط زیر ی چیزی باشه رو درک نمیکردن، یاد خودم افتادم ک کسی درک نمیکنه که رویای من فقط آرامش داشتن سکوت آغوش گرم نوازش و آرامش و یه خونه سفید و مرتب، شاید رویای من برای دیگران خنده داره اما خودم ک دردش رو كشيدم رسیدن ب رویام آرامشه، کسی نمیدونه آرامش داشتن یعنی چی
3_ رفت زیر آب،پایین ترین عمق آب، خودش رو باخته بود، کز کرد، یاده شبها و روزهایی از دزد و تنهایی تو خودم شکستم و گریه کردم افتادم، احساس بی پناهی و بی کسی و سردرگمی و فشار و آشفتگی میکردم
4_ مجبوز بود تند تند شنا کنه و پا بزنه که یخ نکنه و خشک نشه از سرما، مجبورم همش کار کار کنم بدوم تا ب زندگی و خرجهام برسم،مجبورم پول جمع کنم تا احساس امنیت کنم و هر شب خسته و خورد برسم خونه و غمگین و افسرده
5 شروع بهار، یاد این می افتم ک بالاخره بعد بدبختی و سختی های فراوان ب آرامش نسبی رسیدیم تو خونه حاجی ربانی بهار برای منم از راه رسید
6_ لحظه ای ک خوذش تو آب دید و متوجه زیبایی خودش شد و قوهای دیگه اومدن سمتش و با مهربانی لمسش کردن، یاد این افتادم که بعضی مواقع متوجه خوبی های خودم میشم و از اینکه با ادمای از جنس خوبی خودم آشنا میشم خوشحال میشم
7_ آخرش که همه رقصیدن، یاد خودم افتادم ک عاشق رقصیدن هستم اما نمیرقصم وقتش ندارم کلاسش رفتم اما متاسفانه تعطیل شد
سلام. استاد رضایی وقتی به این قصه گوش می دادم مراحل زندگی خودم می دیدم بخصوص جایی که جوجه اردک زشت وارد کلبه ی پیرزن و گربه و سگ میشه اون ها استعاره از اعضای خانواده ی من بودند که من درک نمی کردند و اون ترک خوردگی کلبه هم مشکلاتی خانوادگی بودند ... در مجموع جوجه اردک همون بخش های وجود انسان که در برابر چالش های زندگی قرار می گیره تا دز نهایت به یک هماهنگی درونی برسه. و اون وقت خوشبختی واقعی براش اتفاق میفته....
سلام
چطور بقیه رو دعوت کنم