سلام.چگونه می توان با غم از دست دادن فرزندی که ۹ ماه و سه هفته حمل کرده اید کنار آمد در شرایطی که همان روز که به دنیا میاید از دست میدهید، بدون اینکه در آغوشش بکشید و حتی اجازه ملاقتش را به شما نمی دهند و همیشه در حسرت بوییدنش می مانید و حتی نمی دانید کجا دفن شده است؟
با اینکه از ۷ ماهگی دچار سنگ کلیه و مشکلات جسمی فراوانی از جمله بستری شدنهای مداوم را تجربه کردم. روزهای اول از دست دادن، به خاطر همسرم و اطرافیانم سعی کردم که خوب باشم و شرایط را عادی جلوه بدهم، چون همه به هم ریخته بودند ولی در حال حاضر، بعد از گذشتن چندین ماه از این واقعه بسیار رنجور و در هم شکسته هستم و احساس افسردگی و خلا شدید دارم. چه باید کرد؟
مدتی هست که سعی میکنم با کتابها ومسائلی که شما معرفی می کنید خود را التیام ببخشم ولی هنوز موفق نشدم
با شروع فایل پنجم انگار تازه فهمیدم عراداری چیه وفهمیدم دچار سقوط معنوی شدم .انگار علت سقوط معنوی ام جدایی بوده که تو فایل پنجم فهمیدم.وقتی صدای اقای رضایی لرزید و گریان شد منم به نوعی تونستم خودم و رها کنم .ولی فکر میکنم بازم باید برم دوباره گوش کنم این فایل عجیب رو
با درس پنجم غم جدایی .ازهمان شروع صوت .گریه کردم .گریه کردم برای ازدست دادن عزیزم.در جوانی وبرای خاله جوانم که چطور غم شونو باخودم داشتم تا این سن ۳۶ سالگی.به گفته آقای رضایی باتمام مراحل بودم تا فقدان معنا. تا اینکه فراموشی دنیا ومعجزهایی کوچک امید زندگی مثل لبخند اطرفیان وامید به زندگی کودکان کمک ی به کنارامدن بااین واقعیت تلخ شد الانم که فراموش نکردم ولی چیزایی رو به من داد که تا لحظه لحظه اس زندگی رو ادامه دادباتموم گریه وتلخیها خیلی سخته ولی میشه.
توی خونهء ما همیشه دعوا بود. پدرم یا مادرم رو میزد یا وسایل خونه رو می شکست. ما هم به تقلید از اون یاد گرفتیم خشم رو با زدن و شکستن تخلیه کنیم. بارها خواهر و برادرهام چیزایی که دوست داشتم رو می شکستن...
و اینطور برای من نهادینه شده که هرچی رو دوست داشته باشی رو از دست میدی! من به شدت سختگیر شدم و کمتر ابراز دوست داشتن میکنم!
سلام
وقتی فایل اول رو گوش میدادم همهء داستان برام عادی بود، نه ناراحت شدم و نه خوشحال. فکر کردم من با این همه ناملایماتی که کشیدم، کنار گذاشته شدم، مسخره شدم، دست کم گرفته شدم، حقم رو خوردند و ... چرا اصلا برام فرقی نداره. انگار بلاک شدم و درهای قلبم بسته شدن!?
ولی با گوش دادن فایل دوم متوجه شدم من از جمع می ترسم با اینکه شدیدا احساس تنهایی دارم! همیشه فکر می کنم هر اشتباه کوچکی بزرگترین پیامدها رو داره و برای همین کاری انجام نمیدم!
از مردم کنار می گیرم و با کسی گرم نمی گیرم،دیگران باعث دردسرند!
دوستام رو از خانوادهام دور نگه می دارم، چون خانواده ام زود وارد مقایسه میشن و من رو سرکوبم می کنن، دوستی هام رو بهم میزنن!
توی خونه محو میشم و با هنسفری وویس گوش میدم تا سکوت رو قابل تحمل کنه!
پدر و مادرم هم خیلی بهم افتخار میکنن! یه دختر دارن که از دنیا فقط 《هیچ》 میخواد!
باسلام.بااینکه موارد رو رعایت کردم واز مرورگر کروم استفاده میکنم فایلای صوتی رو نمیتونم بشنوم
عالي بود و براي من به موقع .جالبه با گذشت سه ماه از سوگواريم و تلاش براي رهايي از جدايي عاطفيم درست به طرز عجيبي همين كارايي رو كه شما ميگفتين كردم راهكارهاي درس سوم و چهارم عالي بودن خوشحالم كه تو مرحله ي دروني سازي ام اگرچه كه تو اين سه ماه قصد سه سال رنج كشيدم اما كم كم دارم به ثبات ميرسم بازم ممنونم ازتون جناب رضايي عزيز
جلسه دوم رو هم گوش دادم ...چقدر عالی استاد درباره حالات بعد از جدایی گفتن ...فروپاشی و درهم شکستگی .دقیقا وصف حال منه . با وجود گذشت یک سال از جدایی و طلاق بعضی روزها جوری میشم که انگار همین الان اتفاق افتاده . طلاق از کسی که به اشتباه خودم اون رو در حد خدا بالا بردم اونقدری که با وجود مراجعه هر دو با هم به مشاوره و تایید مشکلات روحی او مثل اختلال شخصیت خودشیفته ،بی مسئولیتی و اعتیاد توسط مشاور باز هم نمیتونم باور کنم که کسی که به راحتی به من و بچش خیانت کرد اون بوده . همش دنبال یه دلیلم که بگم نه من اشتباه کردم ... چون در طول دوران زندگیم زیباترین واژه ها رو از او شنیدم و میترسم هرگز این نجواها تکرار نشه ... بله دقیقا مثل طنابی که پاره شده و منو به سمت زمین پرتاب میکنه . و همونطور که در فایل گفته شده از خودم میپرسم اون داره چه کار میکنه و چطور ابنقدر شاد و سرحاله ؟
سلام و ممنون بابت کمپین
در داستان ابن قسمتهاش منو آزرد: اردک مادر گفت پدرشون نیومده ...وقتی به جوجه اردک آروم گفت از اینجا برو چون اونجا جایی برای او نخواهد بود ....آب خورد و آب خورد و تلاش میکرد در میان یخها جایی رو پیدا کنه تخم او تصادفی اونجا افتاده بود ...تمام بچگی و نوجوونیم به این شکل بود .
درس ۱: تو لحظه به دنیا اومدنش حس مور مور شدن داشتم. وقتی مادرش بهش گفت برو و جایی که اون داشت آب میخورد و غازها بهش پیشنهاد میدادن پیش اونها بره گریه کردم و وقتی قوها پیشش اومدن و فهمید کی هست، بغضم گرفت.