۰۳ آذر ماه ۱۳۹۷ کارل گوستاو یونگ؛ مهم ترین و کاربردی ترین نظریات او در دنیای امروز!
سطح مقاله : پیشرفته

ارتباط بین روانشناسی یونگ و دنیای امروز به چه صورت است؟ در اینجا تصویری منسجم و کاربردی از مهم ترین نظریات کارل گوستاو یونگ به زبانی ساده برای آن ها که به تازگی با اندیشه های او آشنا شدند، ارائه کردیم.

یونگ و فروید چرا از هم جدا شدند؟

کارل گوستاو یونگ نیز مانند زیگموند فروید پزشک بود و تبدیل به یکی از اولین پیشگامان رشته جدید روان‌کاوی شد‌. یونگ چنان به فروید نزدیک شد که در مقام ‌فرزندخواندگی وی قرار گرفت و به نظر می‌رسید بزودی به مقام جانشین فروید برسد. اما برنامه‌ریزی های فروید بی‌نتیجه ماند، زیرا یونگ کسی نبود که مقلد دیگری باشد. فروید بزودی کارهای یونگ را زیاده‌روی دانست و رابطه‌اش را با او قطع کرد. یونگ در بقیه زندگی مجبور شد در راه اکتشاف بستر جمعی ناخودآگاه فردی، مسیر خود را به تنهایی طی کند. کشف "ناخودآگاه بعنوان یک روان عینی و جمعی" توسط یونگ بعدها به عنوان "ناخودآگاه جمعی" مشهور شد. یونگ با دانستن اینکه هر فرد یک انسان منحصر به فرد است و سرنوشت منحصر به فردی دارد، سرنوشت را فردیت، یعنی مسیر رشدی که هر یک از ما در طول زندگی‌مان می‌پیماییم، می‌نامد. یونگ در طول زندگی حرفه‌ای‌اش ترجیح داد مشاهداتش درباره روان را توصیف کند، نه اینکه درباره آن ها توضیح دهد.

بر اساس دیدگاه یونگ، در زیر خودآگاهی که ظاهراً شرط لازم انسانیت است، سطحی بسیار بزرگ‌تر وجود دارد که در آن خاطرات، احساسات و رفتارهای فردی فراموش شده یا سرکوب شده وجود دارد که یونگ آن را ناخودآگاه فردی می‌نامد. و لایه زیرین آن دریای ژرف ناخودآگاه جمعی است. یونگ می‌گوید هر چه بیشتر وارد عمق روان شوی، بستر گسترده‌تر می‌شود. فروید فقط بر غریزه جنسی متمرکز بود در حالی‌که یونگ متوجه شد که هر یک از ما درون خود هزاران تصویر و رفتار باستانی را به همراه داریم.


کهن الگو چیست و چرا مهم است؟

یونگ بارِ عاطفی را که پیرامون یک مفهوم جمع می‌شد، عقده نامید و به نظر می‌رسد درون عقده یک‌هسته غیر شخصی وجود دارد. اگر گذشته تکاملی ما درون‌مان ذخیره شده باشد، فقط دو راه وجود دارد که آن گذشته در زندگی ما پدیدار شود: ۱. از طریق رفتارهای‌مان در دنیای خارجی ۲. از طریق تصاویر دنیای درونی‌مان که یونگ ابتدا آن‌ها را تصاویر بدوی و سپس کهن‌الگو نامید.

البته هیچ راهی وجود ندارد که بگوییم چند کهن‌الگو وجود دارد. با این‌حال یونگ به سه کهن‌الگوی خاص توجه ویژه نشان داد؛ چرا که احساس می‌کرد این سه کهن‌الگو به ترتیب نشان‌دهنده مراحل فرآیند رشد فردیت هستند: سایه، آنیما و خویشتن. در قسمت های مختلف این سه کهن‌الگو بعنوان کهن‌الگوهای رشد نام‌برده شده‌اند.

خواب و رویاهایی که می بینیم، چه مفهومی دارند؟

یونگ بعنوان یک روان‌تحلیل‌گر از رویاها به منزله مواد خامی که به سهولت در دسترس او قرار داشتند برای اکتشاف روان استفاده کرد. باور به این‌که روان دارای زیربنایی جمعی است که ارتباط متقابلی با خودآگاه دارد و ما می‌توانیم آن را در رویاهای‌مان مشاهده کنیم، یونگ را از همتایانش جدا کرد. در تحقیقات وی نشان داده شد که همه گونه‌های جاندار رویا می‌بینند و در تمام این گونه‌ها نوزادان تازه متولد شده بیشتر از بزرگسالان رویا می‌بینند.

چرایی رویا با این مطلب تفسیر می‌شود که رویاهای ما با کمی استثناء همان احساسات شادی، غم، ترس، شهوت، گرسنگی، تشنگی، وجد، و حیرت زندگی روزمره را فرا می خوانند. کارکرد اولیه رویاها نوعی جبران ناخودآگاه برای نگرش خودآگاه ماست. رویاها گزارشی از فرآیند رشد فردیت را شکل می‌دهند.


شما درونگرا هستید یا برونگرا؟

در مبحث تیپ‌های شخصیتی به بررسی برون‌گرا و درون‌گرا می‌پردازیم. برون‌گرایی روی آوردن به دنیای بیرون برای دریافت انرژی از آن است، درون‌گرایی روی آوردن به درون و روان ماست. برون گراها با دنیای پیرامون شان کاملاً احساس راحتی می کنند، چون از دید آن ها تنها دنیای موجود همان دنیای پیرامون شان است. این هم نقطه قوت و هم نقطه ضعف آن هاست. برای برون گراها خیلی دشوار است که حتی نسبت به دنیای درون شان آگاه باشند. هنگامی که برون گراها ساکت هستند اصلاً به این دلیل نیست که آن ها خودآگاهانه در حال فکر کردن هستند. برون گراها اغلب اوقات از این گفتگوی درونی آگاه نیستند، چون آن ها فقط به اطلاعاتی گوش می سپارند که از دنیای بیرون می آید.

تجاربی که برون گراها از دنیای بیرون دریافت می کنند هرگز آن ها را راضی نمی کند. آن ها حقیقتی را می خواهند که همیشه در حال تغییر، سرشار از رنگ، صدا، حرکت و تازگی باشد. برون گراها با مردم احساس راحتی می کنند و دوست دارند در کنار آن ها باشند. برون گراها می توانند خودشان را خیلی راحت با محیط وفق دهند. برون گراها همیشه در حال فعالیت هستند و آمادگی دارند که در هر جایگاه اجتماعی کار کنند. آن ها وقایع محیط را تشدید می کنند، یعنی انرژی و احساس آن را افزایش می دهند. فرد درون گرا و فرد برون گرا یک داستان را به دو گونه تعریف می کنند. هنگامی که برون گرا داستان را تعریف می کند به آن شاخ و برگ می دهد و آن را جذاب تر می کند، او در این میان گاهی فراموش می کند که به اصل موضوع و به واقعیت بپردازد‌.

درون گراها ساکت تر از برون گراها هستند. معمولاً یکی از راه های سریع تشخیص درون گرایی از برون گرایی این است که برون گراها حجم کلمات خیلی زیادی را به کار می برند. درون گراها بیشتر موقعیت های آشنا را به موقعیت های جدید ترجیح می دهند. یعنی به تغییر علاقه ای ندارند. آن ها معمولاً در ارتباط با خودی ها راحت تر از غریبه ها هستند. در شرایطی که با افراد جدید رو به رو می شوند احساس غریبی می کنند و از جمع بیرون می روند. آن ها ترجیح می دهند پیش از آن که رویدادها را در دنیای بیرونی تجربه کنند و آن ها را در ذهن شان بررسی کنند.

در فرهنگ برون گرای ما، درون گراها تحقیر می شوند. ولی فرهنگ درون گرایی مانند ژاپن خیلی متفاوت است، در آن جا برون گرایی پسندیده نیست. هم درون گرایی و هم برون گرایی شیوه های بهنجار انطباق با زندگی هستند و هر دو کارایی دارند. از نظر برون گراها افراد درون گرا خودخواه و خودشیفته هستند، چون آن ها بیش از دنیای بیرون به دنیای درون شان علاقه دارند. از دید برون گراها درک این که چگونه درون گراها می توانند حقایق دنیای بیرونی را انکار کنند، تقریباً غیرممکن است.

از نظر یونگ به تعداد افراد، مسیرهای رشد وجود دارد و همهء ما باید مسیرمان در زندگی را بیابیم. و باید بپذیریم که نیازی نیست خود را با مسیری که دیگران فکر می‌کنند باید بپیماییم، وفق دهیم.

اینکه ما چه کسی هستیم معمولاً با این تعریف ارائه می‌شود که چه کسی نیستیم. مثلاً اگر دون‌گرا هستیم، به این معناست که برون‌گرا نیستیم. ظاهراً درون هریک از ما الگویی قرار دارد که قرار است به آن تبدیل شویم. این الگو باید بسبار انعطاف‌پذیر باشد چرا که باید با هر مرحله از زندگی ما از تولد تا مرگ هماهنگ شود. یونگ معتقد است ما نمی‌توانیم توانایی‌های ذاتی را تخریب کنیم و آن ها را فقط به ناخودآگاه می‌رانیم. آنجا اتفاق جالبی رخ می‌دهد و این صفات به شخصیت ما تبدیل می‌شوند. یعنی یک یا چند شخصیت پیرامون توانایی‌هایی که به ناخودآگاه رانده.‌ایم شکل می‌گیرد که یونگ آن را سایه می‌نامد.

مسیح به ما آموخت که به جای اینکه به ویژگی‌های منفی دیگران توجه کنیم، باید ابتدا به ویژگی‌های منفی درون خود نظر کنیم. روانشناسان نسبت دادن ویژگی‌های خود به دیگران را فرافکنی می‌نامند. هدف در نهایت این است که آنقدر از هودآگاهی برخوردار شویم که دیگر نیازی نباشد سایه‌مان را به دیگران فرافکنی کنیم. مرحله سایه مرحله‌ای از رشد ماست که وادار می‌شویم خودآگاهانه بپذیریم بعضی از صفات شخصیتی ناخواسته بخشی از ما هستند‌. وقتی با سایه یکپارچه شدیم به کهن‌الگوی آنیما/آنیموس می‌رسیم.

نیمه گمشده در مفهوم یونگ چیست و چگونه می توان آن را یافت؟

به گفته یونگ هر مردی دورن خود تصویری ازلی از زن دارد. این تصویر یک زن خاص نیست، بلکه تصویر روشنی از زنانگی است. در زنان نیز تصویری ذاتی از مرد وجود دارد. آنیما جنبه زنانه ناخودآگاه مرد و آنیموس جنبه مردانه ناخودآگاه زن است. یکپارچه شدن با آنیما و آنیموس به مراتب دشوارتر از یکپارچه شدن با سایه است. یونگ مفهوم آنیما و آنیموس را گسترش داد. دقیقاً همانگونه که درون‌گراها و برون‌گراها از میان هزاران انتخاب زندگی راه مخصوص به خود را می‌پیمایند، رفتارهای ذاتی وابسته به جنسیت و ساختارهای کهن‌الگویی که مربوط به جنس مخالف می‌دانیم، زندگی ما را سازمان‌دهی می‌کنند. گاهی آنیما و آنیموس به شکل الهه ها در رویاها نمایان می‌شود. وقتی نیاز داریم که به شیوه جدید و متفاوتی با دنیا ارتباط برقرار کنیم، در رویاهامان اسطوره ای می‌بینیم که از توانایی‌های مورد نیاز ما برخوردار است.

قبلا به طور خلاصه خویشتن را الگویی درونی دانستیم که ما قصد تحقق آن را داریم. واضح است که خویشتن هم مبدا فرآیند رشد فردیت و مقصد نهایی آن و فراتر از تعریفی خشک و انعطاف‌ناپذیر است. به این دلیل که یونگ خویشتن را حقیقتی روان‌شناختی می‌دانست که همانند مفهومی الهی است، هم مذهبی‌ها و هم مادی‌گرایان او را مورد انتقاد قرار می‌دهند. او با این‌حال معتقد بود که از طریق برخی کارکردهای روان‌شناختی، مانند خویشتن، است که می توان خدا را تجربه کرد. یونگ برای ارائه الگوی سه مرحله‌ای از فرآیند رشد فردیت، از شکل‌های شخصیت یافته استفاده می‌کرد: سایه، آنیما/آنیموس، و خویشتن.

یونگ این فرآیند را ابداع نکرد، بلکه آن را از رویاهای خود و بیمارانش مشاهده کرد. از آنجایی که خویشتن متعالی‌ترین کهن‌الگو است، تسخیر و درک آن دشوار می‌باشد. در الگوی پیش‌رونده رشد فردیت، جایی که سایه نمایانگر دیگرانِ حقی و پست است و آنیما/آنیموس نماد رابطه هستند، خویشتن نشان‌دهندهء یکپارچگی است.

در نگاهی گذشته‌نگر، درکی که در هر مرحله رشد فردیت پیدا می‌کنیم، ساده است. از مرحله سایه یاد می‌گیریم که آن دیگران فرومایه در واقع خودمان هستیم. از مرحله آنیما/آنیموس می‌آموزیم که ما تنها نیستیم و در نهایت از مرحله خویشتن می‌آموزیم یکپارچگی که در جستجوی آن هستیم، طبیعت اساسی ما است.


برای کسب اطلاعات بیشتر می‌توانید به موضوعات زیر مراجعه کنید:

کتاب یونگ شناسی کاربردی

فیلم رو در رو با یونگ

همچنین، در صورتی که علاقمند به دانستن مباحث دقیق‌تری درباره عقده و سایه هستید، ما مطالعه مقاله "یک روان درمانی خوب چگونه پیش می‌رود؟" را به شما توصیه می‌کنیم.


نظرات کاربران 4 نظر ارائه شده است
مژگان ارسال در تاریخ ۱۶ آبان ماه ۱۴۰۰

بسيار عالي بود ، لذت بردم

sama ارسال در تاریخ ۱۰ فروردین ماه ۱۳۹۸

فوق العاده??

آزاده ارسال در تاریخ ۱۲ آذر ماه ۱۳۹۷

وقتی مدام در حال شناخت و تحلیل خویش هستیم زندگی عادی به نوعی فشار تبدیل میشه .
در جایی خوندم که یونگ بدلیل عدم پدیرش فروید بود که اینگونه نظر داد و بیانات یونگ را در روانشناسی فرضیه اعلام کردند نه قطعیت

سینا ارسال در تاریخ ۱۴ آذر ماه ۱۳۹۷

علم روانشناسی کلا پارادایمی نیست.گستالت و شرطی سازی و نوروفیدبک بک هم در تمام موارد قطعیت ندارند

ناهید ارسال در تاریخ ۰۵ آذر ماه ۱۳۹۷

مرسی عالی بود، لطفا در مورد این سه مرحله باز هم مطلب بگذارید.