۲۰ آبان ماه ۱۳۹۷ درس و بحث کمپین رهایی از غم جدایی (درس پنجم)
سطح مقاله : پیشرفته

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس پنجم گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید

از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس پنجم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

لینک فایل های کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی (اینجا)

نظرات کاربران 32 نظر ارائه شده است
افسانه ارسال در تاریخ ۲۱ آبان ماه ۱۳۹۷

جناب رضایی ممنون قسمت ۵ عالی بود .حس حسادت رو امروز لمس کردم.بعد از گذشت یکسال و ۷ماه تازه چندروزیه که دارم اشک میریزم برای از دست دادنش.تا قبل از این برای خیلی چیزای دیگه اشک ریخته بودم برا نامردیا برا حق و ناحق کردنا و.....ولی این چند روز فقط برای خودش و زندگی که میتونست و نخواست بسازه اشک ریختم.ممنون و سپاس از شما و امیدوارم منم بتونم برای ساختن دنیای قشنگ برا آدما کاری انجام بدم

A ارسال در تاریخ ۲۱ آبان ماه ۱۳۹۷

کاشکی به اونایی که رها شدن از یه رابطه توجه بیشتر می کردین در این بخش ۵
با تک تک حرفاتون با ذره ذره اش اشک ریختم و تمام صحبتاتون انگار تجربه خود من بوده!!!من رها شدم به یکباره با هزاران سوال و اما و اگر و‌ بدون توضیح طرف مقابلم و تحقیر شدم!!!!هر چه قدر از این درد عظیم وحشتناک بگم کم گفتم احساس خلا و پوچی لحظه ای آرومم نمی زاره لحظه ای شاد نیستم تمام عزت نفسم و از دست دادم تو هر محیطی هم باشم انگار تنهاترینم و این تنهایی گویی ابدیه!!!!لبخند از یادم رفته!!!با دیدن ادامه داشتن زندگی برای طرف مقابلم انگار هر ثانیه منو‌ شکنجه می کنن!!!حسرت اینکه می بینم دو‌نفر چه قد عاشق همن داغونم می کنه و از این حس بیزارم !احساسم اینکه مردن به مراتب آسون تر از اینچنین دردیه!!!!!
یک ساله ثانیه ای زندگی نکردم!!!کلافه و عصبیم و تنها!!!انگار در زمان یخ زدم و کاری از دستم برنمیاد حتی نمی تونم به کوچکترین کارم برسم

گیسو ارسال در تاریخ ۲۰ آبان ماه ۱۳۹۷

من درس پنجم رو تازه گوش دادم احساس کردم حرفاتون قلبم رو لمس کرد و عمیق ترین حس هام رو برانگیخت باهاش گریستم و به خودم قول دادم از این پس طوری زندگی کنم که وقت مرگم هیچ حسرتی نداشته باشم. یک دنیا ممنون

فاطمه ارسال در تاریخ ۲۰ آبان ماه ۱۳۹۷

ممنون آقای سهیل رضایی ،سپاس بابت زحماتتون ،درس پنجم دقیقا در مورد موقعیت من وقتی پسرم فوت کرد صادق بود البته برخورد من در مواجهه بااین مصیبت آنچنان آگاهانه بود که از همان لحظه اول از خداوند خواستم منو غرق این مصیبت نکنه پسر من عقب مانده ذهنی بود زمانی که فوت کرد من در ایران نبودم یعنی شب روزی که من بسفر رفتم او وفوت کرد وفردای اون روز برگشتم اما تا حالا که ۱۰سال از آن زمان میگذرد یکبار هم نگفتم چرا رفت البته من در زمان زنده بودن او همیشه وهمیشه خداوند رو شاکر بودم از داشتن انسانی باین پاکی وبکر انرژی مثبت او در زندگی ما عجیب موثر بود واقعا ما خوشبخت بودیم ‌عاشق زندگی عاشق بودن او ولی وقتی با مرگش روبرو شدم با خودم گفتم او آمد تا عشق بما یاد بده عشق بدون دریافت واواین کار کرد ‌رفت جایی که باید میرفت وهمه میریم خلاصه میخواستم بگم درسته واقعا زندگی حتی اگه عزیزترین توهم از دست بدی جریان داره خیلی سخته مخصوصا سال اول اما باید غرق مصیبت نشد واینکه حتما حتما از مشاور کمک گرفت بازهم سپاسگزار م از این همه حس مسولیت

عاصفه ارسال در تاریخ ۲۰ آبان ماه ۱۳۹۷

درود استاد.حقیقتا دست مریزاد.این کمپین ،حرف نداشت ،بسیار ظریف ودقیق تو وجود فرد طرد شده ورود میکرد وحقایقی از لحظه به لحظه شو به نمایش میگذاشت که واقعا فکر میکردی این حرفها از زبان شنونده داره نقل قول میشه.چه قدر زیبا از لحظه اول تا دقایق آخر وبیان کردید .باجلسه اخر وابراز خالصانه خودتون وحس وحالتون به بهترین نحوی کمپین وبه پایان رسوندید.خوشحالم که تونستم ازش استفاده کنم ومروری دوباره به سه دهه اول زندگیم شد واینکه در دهه چهار زندگی چه قدر تونستم به وضعیت بی حسی خودم غلبه وارام ارام به زندگی برگردم وهزار ویک تغییر ریز وتجربه کنم.وای که خدا میدونه چه قدر وجودم قدردان حضور شما در هستی بود وهست.شاد باش ودیرزی

سودابه ارسال در تاریخ ۲۰ آبان ماه ۱۳۹۷

استاد فقط میتونم بگم مرسی خیلی زیادوجودتون همراه با خانواده تون مستدام باشه درپناه خدا باشین

Mari ارسال در تاریخ ۲۰ آبان ماه ۱۳۹۷

مرسی استاد عزیز، تو درس شماره 5 از وقتی ب بسم الله... رو گفتین تا نون پایان با کلمه کلمه ی حرفاتون اشک ریختم چون دقیقا وصف حال من بود، تو سن کم اولین فرزندم رو از دست دادم با همسرم مشکلات زیادی داشتم ک بعد پدرم رو ک حس عاطفی عمیق و صمیمی با هم داشتیم از دست دادم، خیانت دیدم، طلاق، طرد شدگی همه و همه رو تجربه کردم اما برعکس حرف های شما نه گوشه ای ننشستم، هم خندیدم هم رقصیدم اما ظاهری و بیرونی خلأای ک در وجودم حس میکنم اجازه لذت بردن از زندگی رو نمیده کاش بیشتر درباره این خلأ حرف بزنید

... ارسال در تاریخ ۲۰ آبان ماه ۱۳۹۷

من از یک زندگی با فقدانهای بسیار می آیم,
اغلب مواردی که طی درسهای اول برای حس رها شدگی گفتید, در کوله دارم.
و میل پوچی شدید,
میل به خودکشی شدید. و خیلی روزها شد که حس می کردم به آخر خط رسیده ام؛که فقط حمایتهای دوست خوبم طی این چند ساله تنها عامل بازدارنده م از اقدام به خودکشی شد.

با لایو دیشب,
و با این درس بینظیر امروزتون فقط گریستم
طی این سالها بالشتم هرشب خیس میشد از اشک نا امیدی
از اشک رنجش. عدم پذیرش. عدم درک متقابل. عدم های بسیاری که توقع بودنشان را داشتم.
ده سال پیش در یه فقدان مُردم. گندیدم. باتلاقی شدم پر از خشم.
پر از احساس بی ارزشی.
انگار بار تمام بی ارزشی های گذشته روی این فقدان تازه ام نشست.
و من بی اختیار مدفون شدم.
تمام روشنیهایم, خاموش شد.
گهگاه چنگ زدم به دیگران تا تاج قربانی ام را ببینند.
اما همیشه تنها و تنها تر شدم.

مدتهاست با بنیاد همراهم. پکیجهای زیادی گوش داده ام. کتابهای زیادی خوانده ام.یکی از موانع که تاحالا نشده بود بیام نقشه راه رو پشت سر گذروندم و اجازه گرفتم این آذر در نقشه راه شرکت کنم.
شبی که آزمون نقشه راه شرکت کردم خواب عجیبی دیدم. یکی از خوابهای نیمه تمامم که مدام در آن مسافر بودم. در تاریکی شب به مقصدی نامعلوم میرفتم . خانه ای نا شناخته و قدیمی رها میشدم و بعد ماشین دنبالم می آمد در مسیر مشخص برمیگشتم.
آن شب آزمون خواب دیدم توی زیر زمین آن خانه قدیمی شما هستید. درس میدهید. نیمه شب بود و ... اتفاقهایی که بعد بیداری شوکه بودم.
خواب را بارها طی یکسال گذشته میدیدم زمانی که هنوز برنامه ام برای آمدن سمینار مشخص نبود و آن شب خواب برایم رمزگشایی شد و گمان می کردم خب یعنی آمدنم به سمینار و راه برایم مشخص میشود با این آزمون و این سمینار.
تا اینکه شما زودتر به شهر ما آمدید.
از اول تا آخر حرفهایتان چنان به روان خفته و پر ادعای من سوزن میزد که گریستم. چیزی در من شخم میخورد.
اشکهایی که روی مقنعه من میچکید و سینه ام را خیس کرد.
چقدر این حرف شما در درس امروز رزونانس داشت
اشکهایم با همیشه فرق داشت. خاک خشکیده ام زنده شد
از آنجا که بیرون آمدم حال عجیبی داشتم.
دم گرم شما بی نظیر است. معجزه گر. من فایل های زیادی از شما شنیده بودم. صدای شما همیشه توی اتاق من و خلوت من هست. اما گل خشکیده چیزی نمیفهمد. خاک خشکیده بذری در آن نمی روید.
در مسیر برگشت در دل خیابان تاریک, خوابم پیش چشمم آمد.
تصویر سهیل رضایی در زیرزمین تیره و قدیمی یک خانه قدیمی (شهرکتاب اصفهان)
آقای رضایی حرفهای تان زنده ام کرده
خوشحالم ۱۵ آذر نقشه راه با شما همسفرم
اینقدر در زندگی مشکلات متعدد داشتم
نمیدانستم درد اصلی ام کجاست
همین روزهای بعد از شهر کتاب, با خودم ملاقاتی داشتم.
به طرز شگفت آوری خودم را, تنهایی ام را در طی سفر زندگی پذیرفتم.
هرگز گمان نمیکردم مسیله اصلی زندگی من از همان آغاز مسیله فقدان و چاره اش رهایی از غم جدایی باشد.
حس می کنم الان از بالا میتوانم خودم و مسیله ام را ببینم.
خوشحالم این نوبت از نقشه راه با شما همسفرم.
من در کل زندگی ام بعد از آشنایی بنیاد بسیار متفاوت تر شده
اما حس می کنم این روزها فصل تازه ای در زندگی ام در حال رقم خوردن است.
آمادگی, پذیرشم و حساسیتم نسبت به واژه واژه های شما متفاوتر شده. عمیق تر شده.
و حال عجیب و رقیق شما برای من راهرو بی نهایت ارزشمند.
خوشحالم از شما می آموزم.
حال خوش و عجیبی دارم.
حس میکنم با شما خویشاوندترم تا با خویشاوندانم.
اشکهای دل پاک و مهربونتون رو می بوسم.

شیرین ارسال در تاریخ ۲۰ آبان ماه ۱۳۹۷

ترسم که اشک در غم ما پرده‌در شود. اشک امون نمیده و از دیشب با لایوتون با دکتر شیری و امروز با درس پنجم رهایی از غم تنهایی همینطور میهمان چشم‌های ماست. درحالی این درس و گوش می‌دم که بار سنگینی رو قلبمه. تنهایی داره ذره ذره در درونم اتفاق میفته و حس بسیار غریبی دارم ترس از یتیم عصبانی بودن از معصوم و پیدا نکردن جنگجوی وجودم به شدت اذیتم می کنه. من همیشه دنیا رو زیبا دیدم و به دیگران هم امید دادم اما این حجم از غم ازپا میندازه آدمو و احتیاج به یه لنگر هست

Mitra ارسال در تاریخ ۲۰ آبان ماه ۱۳۹۷

Ok