نظرات و تجربیات خود ، درباره درس پنجم گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید
از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس پنجم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
من این فایلو تو مسیر پیاده رویم ب محل کارم گوش دادم واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم و اشکم سرازیر شد این فایل تکمیل کننده بود واقعا منتظر فایل 5بودم انگار کمپین بدون این فایل ناتمام می موند دکتر جان خدا بهتون برکت بده اونم از نوع نابش متشکرم
آقای رضایی عزیز ، از صمیم قلب ازتون سپاسگزارم ، من تا پایان فایل چهارم زیاد از کمپین راضی نبودم ولی با گوش کردن فایل آخر حس خیلی خوبی داشتم .
من حدود یک سال و نیم پیش جدایی رو تجربه کردم و تا الان هم هیچ رابطه جدیدی رو شروع نکردم و از تمام آدم های جدید فرار می کردم ، در این بین یک عزیزی رو هم از دست دادم که باعث شد غم چند برابری رو تجربه کنم . واقعا نمی دونستم باید چی کار کنم اما الان احساس می کنم تا حدودی به آرامش رسیدم و به دنبال خودشناسی بیشتر و کشف راه های جدید در زندگی هستم.
در طی این مدت با گوش دادن به صحبتهای شما خیلی اشک ریختم و خاطرات زیادی برام دوباره زنده شد ولی فکر می کنم امیدی که شما برای ادامه راه در وجودم ایجاد کردید برای همیشه باقی بمونه ، باز هم ازتون سپاسگزارم و مطمئنم انرژی خوبتون به زندگی تون برمی گرده و بین خیلی ها گسترش پیدا می کنه
سلام استاد بزرگوار، دست مريزاد ، بخش ٥ واقعا اختتاميه بسيار عالى براى كمپين بود، با اين فايل گريستم وچند بار گوش دادم. اولين فقدان عزيزانم رو در سن كم متاسفانه تجربه كردم ، برادرم رو در جنگ و جبهه از دست دادم ، اون موقع من ١٢ ساله بودم، ضربه سختى براى تمام اعضاء خانواده بود ، كه خيلى طول كشيد تا ما همگى بتونيم با اين اتفاق كنار بيايم ولى تاثير رفتنش تا الان در زندگى ما هم هست . بار ديگه زمانه يكى ديگه از عزيزانم رو از من گرفت ، از دست دادن پدر عزيزم واقعا كمر شكن بود قبل از اون شكست و نميشه اصلا برام معنى نداشت ولى پس از رفتنش ، اون حامى هميشگيم رو از دست دادم، من با پدرم خيلى صميمى بودم و خيلى سخت بود تنهاى تنها بودم، مدتى طول كشيد تا تونستم خودم رو دلدارى بدم و دوباره به زندگى برگردم ، نياز مادرم و ساير اعضاء خانواده به من اين انرژى رو به من داد تا دوباره برخيزم و مفيد و موثر واقع بشم و بتونم جاى خالى اون را پر كنم، تا اينكه سه سال پيش براى سومين بار يكى ديگر از عزيزانم رو ازدست دادم ، اين دفعه ديگه واقعا ميتونم بگم كه با رفتن تنها برادرم كه با تومور مغزى در كمتر از ٥ ماه اتفاق افتاد ، من زمين گير شدم، ديگه زندگى برام معنى نداشت ، من با رفتن اون داغون شدم ، ديگه توان بلند شدن رو در خودم نميديدم، بيشتر از يك سال و نيم طول كشيد تا من تونستم با اين اتفاق كنار بيام ، و در واقع با رفتن برادرم من متولد شدم ، توى اون مدت من روى خودم كار كردم و شروع به خودشناسى كردم و در لحظه زندگى كردن رو ياد گرفتم و اينكه هيچ چيزى قطعى نيست و هر لحظه ممكن است كل معادلاتمون بهم بخوره ، پس هميشه بايد انتظار اينو داشته باشيم كه اتفاقى بيفته كه غير منتظره باشه، هميشه بايد آماده باشيم چه خوب شد ، چه بد شد. زندگى ادامه داره و ما هم زنده ايم پس بايد زندگى كرد و مفيد بود. من الان با انرژى مضاعف با وجود عزيزانم مادر و خواهرام و با ياد و خاطره عزيزان از دست رفته زندگى ميكنم . الان هر كارى رو كه بايد انجام بدهم ، بدون تاخير و در اولين فرصت اونو به انجام ميرسونم .
حاصل اين فقدانها : بروز و در لحظه زندگى كردن ، مفيد و موثر بودن در حد توان ، خودشناسى بيشتر و داشتن اميد به زندگى بيشتر . سپاس مجدد از شما استاد عزيز جناب آقاى رضايى گرامى، پايدار باشيد.
کاشکی به اونایی که رها شدن از یه رابطه توجه بیشتر می کردین در این بخش ۵
با تک تک حرفاتون با ذره ذره اش اشک ریختم و تمام صحبتاتون انگار تجربه خود من بوده!!!من رها شدم به یکباره با هزاران سوال و اما و اگر و بدون توضیح طرف مقابلم و تحقیر شدم!!!!هر چه قدر از این درد عظیم وحشتناک بگم کم گفتم احساس خلا و پوچی لحظه ای آرومم نمی زاره لحظه ای شاد نیستم تمام عزت نفسم و از دست دادم تو هر محیطی هم باشم انگار تنهاترینم و این تنهایی گویی ابدیه!!!!لبخند از یادم رفته!!!با دیدن ادامه داشتن زندگی برای طرف مقابلم انگار هر ثانیه منو شکنجه می کنن!!!حسرت اینکه می بینم دونفر چه قد عاشق همن داغونم می کنه و از این حس بیزارم !احساسم اینکه مردن به مراتب آسون تر از اینچنین دردیه!!!!!
یک ساله ثانیه ای زندگی نکردم!!!کلافه و عصبیم و تنها!!!انگار در زمان یخ زدم و کاری از دستم برنمیاد حتی نمی تونم به کوچکترین کارم برسم
من درس پنجم رو تازه گوش دادم احساس کردم حرفاتون قلبم رو لمس کرد و عمیق ترین حس هام رو برانگیخت باهاش گریستم و به خودم قول دادم از این پس طوری زندگی کنم که وقت مرگم هیچ حسرتی نداشته باشم. یک دنیا ممنون
درود استاد.حقیقتا دست مریزاد.این کمپین ،حرف نداشت ،بسیار ظریف ودقیق تو وجود فرد طرد شده ورود میکرد وحقایقی از لحظه به لحظه شو به نمایش میگذاشت که واقعا فکر میکردی این حرفها از زبان شنونده داره نقل قول میشه.چه قدر زیبا از لحظه اول تا دقایق آخر وبیان کردید .باجلسه اخر وابراز خالصانه خودتون وحس وحالتون به بهترین نحوی کمپین وبه پایان رسوندید.خوشحالم که تونستم ازش استفاده کنم ومروری دوباره به سه دهه اول زندگیم شد واینکه در دهه چهار زندگی چه قدر تونستم به وضعیت بی حسی خودم غلبه وارام ارام به زندگی برگردم وهزار ویک تغییر ریز وتجربه کنم.وای که خدا میدونه چه قدر وجودم قدردان حضور شما در هستی بود وهست.شاد باش ودیرزی
مرسی استاد عزیز، تو درس شماره 5 از وقتی ب بسم الله... رو گفتین تا نون پایان با کلمه کلمه ی حرفاتون اشک ریختم چون دقیقا وصف حال من بود، تو سن کم اولین فرزندم رو از دست دادم با همسرم مشکلات زیادی داشتم ک بعد پدرم رو ک حس عاطفی عمیق و صمیمی با هم داشتیم از دست دادم، خیانت دیدم، طلاق، طرد شدگی همه و همه رو تجربه کردم اما برعکس حرف های شما نه گوشه ای ننشستم، هم خندیدم هم رقصیدم اما ظاهری و بیرونی خلأای ک در وجودم حس میکنم اجازه لذت بردن از زندگی رو نمیده کاش بیشتر درباره این خلأ حرف بزنید
من از یک زندگی با فقدانهای بسیار می آیم,
اغلب مواردی که طی درسهای اول برای حس رها شدگی گفتید, در کوله دارم.
و میل پوچی شدید,
میل به خودکشی شدید. و خیلی روزها شد که حس می کردم به آخر خط رسیده ام؛که فقط حمایتهای دوست خوبم طی این چند ساله تنها عامل بازدارنده م از اقدام به خودکشی شد.
با لایو دیشب,
و با این درس بینظیر امروزتون فقط گریستم
طی این سالها بالشتم هرشب خیس میشد از اشک نا امیدی
از اشک رنجش. عدم پذیرش. عدم درک متقابل. عدم های بسیاری که توقع بودنشان را داشتم.
ده سال پیش در یه فقدان مُردم. گندیدم. باتلاقی شدم پر از خشم.
پر از احساس بی ارزشی.
انگار بار تمام بی ارزشی های گذشته روی این فقدان تازه ام نشست.
و من بی اختیار مدفون شدم.
تمام روشنیهایم, خاموش شد.
گهگاه چنگ زدم به دیگران تا تاج قربانی ام را ببینند.
اما همیشه تنها و تنها تر شدم.
مدتهاست با بنیاد همراهم. پکیجهای زیادی گوش داده ام. کتابهای زیادی خوانده ام.یکی از موانع که تاحالا نشده بود بیام نقشه راه رو پشت سر گذروندم و اجازه گرفتم این آذر در نقشه راه شرکت کنم.
شبی که آزمون نقشه راه شرکت کردم خواب عجیبی دیدم. یکی از خوابهای نیمه تمامم که مدام در آن مسافر بودم. در تاریکی شب به مقصدی نامعلوم میرفتم . خانه ای نا شناخته و قدیمی رها میشدم و بعد ماشین دنبالم می آمد در مسیر مشخص برمیگشتم.
آن شب آزمون خواب دیدم توی زیر زمین آن خانه قدیمی شما هستید. درس میدهید. نیمه شب بود و ... اتفاقهایی که بعد بیداری شوکه بودم.
خواب را بارها طی یکسال گذشته میدیدم زمانی که هنوز برنامه ام برای آمدن سمینار مشخص نبود و آن شب خواب برایم رمزگشایی شد و گمان می کردم خب یعنی آمدنم به سمینار و راه برایم مشخص میشود با این آزمون و این سمینار.
تا اینکه شما زودتر به شهر ما آمدید.
از اول تا آخر حرفهایتان چنان به روان خفته و پر ادعای من سوزن میزد که گریستم. چیزی در من شخم میخورد.
اشکهایی که روی مقنعه من میچکید و سینه ام را خیس کرد.
چقدر این حرف شما در درس امروز رزونانس داشت
اشکهایم با همیشه فرق داشت. خاک خشکیده ام زنده شد
از آنجا که بیرون آمدم حال عجیبی داشتم.
دم گرم شما بی نظیر است. معجزه گر. من فایل های زیادی از شما شنیده بودم. صدای شما همیشه توی اتاق من و خلوت من هست. اما گل خشکیده چیزی نمیفهمد. خاک خشکیده بذری در آن نمی روید.
در مسیر برگشت در دل خیابان تاریک, خوابم پیش چشمم آمد.
تصویر سهیل رضایی در زیرزمین تیره و قدیمی یک خانه قدیمی (شهرکتاب اصفهان)
آقای رضایی حرفهای تان زنده ام کرده
خوشحالم ۱۵ آذر نقشه راه با شما همسفرم
اینقدر در زندگی مشکلات متعدد داشتم
نمیدانستم درد اصلی ام کجاست
همین روزهای بعد از شهر کتاب, با خودم ملاقاتی داشتم.
به طرز شگفت آوری خودم را, تنهایی ام را در طی سفر زندگی پذیرفتم.
هرگز گمان نمیکردم مسیله اصلی زندگی من از همان آغاز مسیله فقدان و چاره اش رهایی از غم جدایی باشد.
حس می کنم الان از بالا میتوانم خودم و مسیله ام را ببینم.
خوشحالم این نوبت از نقشه راه با شما همسفرم.
من در کل زندگی ام بعد از آشنایی بنیاد بسیار متفاوت تر شده
اما حس می کنم این روزها فصل تازه ای در زندگی ام در حال رقم خوردن است.
آمادگی, پذیرشم و حساسیتم نسبت به واژه واژه های شما متفاوتر شده. عمیق تر شده.
و حال عجیب و رقیق شما برای من راهرو بی نهایت ارزشمند.
خوشحالم از شما می آموزم.
حال خوش و عجیبی دارم.
حس میکنم با شما خویشاوندترم تا با خویشاوندانم.
اشکهای دل پاک و مهربونتون رو می بوسم.
ترسم که اشک در غم ما پردهدر شود. اشک امون نمیده و از دیشب با لایوتون با دکتر شیری و امروز با درس پنجم رهایی از غم تنهایی همینطور میهمان چشمهای ماست. درحالی این درس و گوش میدم که بار سنگینی رو قلبمه. تنهایی داره ذره ذره در درونم اتفاق میفته و حس بسیار غریبی دارم ترس از یتیم عصبانی بودن از معصوم و پیدا نکردن جنگجوی وجودم به شدت اذیتم می کنه. من همیشه دنیا رو زیبا دیدم و به دیگران هم امید دادم اما این حجم از غم ازپا میندازه آدمو و احتیاج به یه لنگر هست
آقای رضایی به جز قسمت پایان دادن به زندگی و خودکشی به خاطر عشق از دست رفته امون، چون فکر میکنیم از پایان دادن به سوگواری راحتتر هست، میتونم بگم ۹۰٪ داشتین من و حالمو و شرایطمو بیان میکردین. من بعد از پنج سال از یک رابطه ی جدی عاطفی بیرون اومدم که رویاهایی رو براش ساخته بودیم و در نهایت با تمااامِ تلاشی که من برای رسیدن کردم، و حتی طرف مقابلمم تلاش کرد اما از نظر من نجنگید، با مخالفت پدرش مواجه شدیم و ناچار مجبور به ترک این رابطه. البته که من فهمیدم اون آدم هنوز در سن ۲۶ سالگی احتمالا اون استقلال لازم رو چه از نظر مالی چه عاطفی نسبت به خانواده اش به دست نیاورده بود، اما الان برای این پنج سالی که رفت و تلاش و جنگیدنم برای راضی کردن خانواده ام دلم میسوزه. دوست داشتم بود، ولی شجاع، قاطع، و دوست داشتم کسی بود که مسئولیت دوست داشتنش رو به عهده میگرفت، نه اینکه پا پس بکشه و بگه من باتو خوشبخت میشدم اما پدرم نمیذاشت ما زندگی کنیم! و من اشک ریختم برای اوووون حجم از دلداگی و اعتمادی که کرده بودم، وعشقی که بهم داشتیم و تمام شد. بخاطر همه ی اون پنج سالی که دقیقا طبق صحبت های شما رویاهایی روبرای زندگی کنار اون آدم ساخته بودم(حتما اون هم ساخته بوده) و بعد از این جدایی اجباری به یکباره من فروریختم چون ترسیدم بدون اون آدم نتونم ادامه بدم. چون سبک زندگیم رو از همه نظر بخاطرش تغییر داده بودم(مذهبی،فکری و...). شما درست میگید، من بخاطر وجود پدر و مادری که سرسخت توو این شرایط من رو حمایت کردن، فهمیدم که باید زندگیمو ادامه بدم، با اینکه ترس از تنها موندن و دوست نداشته شدن از جانب یک آدمه دیگه رو هنوز بعد از ۴ماه دارم. و امید دارم که بهتر بشم بخاطر مامان و بابام. با اینکه روزای زیادی بهم میریزم.
****ممنون از شما برای این کمپین خوب! تک تک صحبتای شما در این پنج فایل رو من حس و زندگی کردم توو این چهار ماه! اشک ریختم با صحبتاتون، و امروز با بغض شما گریه کردم، امیدوارم حالم خیلی زود خوب و خوبتر بشه، و حالِ همه دوستانی که تجربه ای مشابه من دارن.
و از شما برای این کاره بزرگ بسیار سپاسگزارم. امیدوار و مطمئنم فیدبَک بسیار خوب و مثبتِ این حمایت و کاره بزرگ رو در زندگی خواهید دید. ببخشید زیاد نوشتم، برای هیچ کدام از فایل ها کامنت نذاشتم، و الان به یکباره با اشکام سرازیر شد. ممنون