نظرات و تجربیات خود ، درباره درس چهارم گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید
از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس چهارم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
باسلام جناب سهیل رضایی من هر چهر درس رو با دقت گوش کردم ولی از غم و ناراحتی من چیزی کم نشد مشکلات من فرار تر از اینهاست که بخواد فراموش بشه بعضی چیزها یا بعضی از افراد سر نوشت انسان رو با نامردی تغییر میدند و باعث بد بختی میشن اینها من هرگز به چیزهای که می خواستم نرسیدم ونخواهم رسید من برای شما تو پیج کامنت گذاشتم ولی جواب ندادید اگر واقعا این کار شدن هست لطفا به من کمک کنید اگر یک روز به جای من زندگی می کردید به من حق میدادید که این قدر نا امید باشم اگر میتونید به من کمک کنید ممنون میشم برای شما تو پیج کامنت گذاشتم جواب ندادیدممنون وسپاس از شما
من خیلی تلاش کردم غم رهایی و بی ارزشی و شکست بیام بیرون.اما خشم من نسبت پدر و مادروخانوادم باعث شد اجازه حرف زدن ب کسی ندم مدام دادم داد وفریاد میکنم ب حدی ک حالم بد میشه .. اما وقتی میبینم از برادر و پدر م و مادرم جز بدی و ...چیزی ندیدم حاام بد میشه نفرت و خشم وجودم را گرفته.. اما باید نبش قبر کرد و گرنه در میانسالی گریبانم را میگیرد
با همه احترامی که براتون قائلم به نظرم تا درس ۳ مرحله به مرحله جلو اومدم اما درس ۴ هم خیلی سریع بود هم اینکه فقط یکسری تیتر گفته شد که نمی دوننیتی گوش بدی یا فکر کنی و درونیشون کنی
من نمیتونم فایلهای رهایی از غم جدایی را دانلود کنم؟ درس اول این مبحث رو هم پیدا نمیکنم. بهنظرتون مشکل چیه؟
جناب رضایی سلام. از شما ممنونم به خاطر کمپین رهایی از غم جدایی. در واقع شما زمانی این کمپین رو فعال کردید که من به خاطر تجربه تلخی که داشتم کتاب رهایی رو قبلا مطالعه کرده بودم و به شدت با این قضیه درگیر بودم. نوع تجربه من مربوط به طرد شدگی توسط یه دوست قدیمی و همکار فعلی است. ما هر دو خانم هستیم و در یک مکان شاغلیم. به علت یک سری دلایل ایشون مایل به ادامه نبود و این مشکل برای من پیش اومد و حدودا 7 ماه که ازین اتفاق گذشته برای من کمرنگ شده ولی فراموش نشده. هنوز مواقعی هست که به شدت غمگین میشم . هر چند فاصله بین این حالات زیادتر شده ولی هنوز پیش میاد. تنها کاری که برای خودم کردم خوندن کتاب بود و پناه بردن به نوازندگی پیانو و سرگرم کردن خودم به کارهای هنری. هر چند میتونم بگم در 5 ماه اول عملا هیچ کاری نمیتونستم بکنم. به معنای واقعی فرو رفتن چاقو در قلبو تجربه کردم. با تمام تجربیات به شدت ملموس کتاب اشک ریختم و مدام از خودم در حیرت بودم که چرا؟ چرا من با این موقعیت اجتماعی و این همه موفقیت در رابطه های قبلی؟ چرا باید تا این حد از پاره شدن یک بند و یک رابطه در هم بریزم؟ خیلی فکر کردم خیلی تعمق کردم با یه دوست روانشناس صحبت کردم و اون تا حدود زیادی کمکم کرد. هر چند هنوز زخمی ام و مدت زیادی گذشته و فکر می کنم حالم بهتره صراحتا بگم دوست دارم دوباره باهاش رابطه داشته باشم چون ما واقعا در کنار هم لذت میبردیم. می دونم که خواسته اشتباهیه و میخوام دیگه این خواسته نباشه و دارم سعی می کنم. آقای رضایی به من بگید وقتی کسی ما رو ترک و طرد می کنه ولی در محل کار ما کار می کنه و هر روز ممکنه ببینیش چطور میشه روند درمان رو به سلامتی طی کرد. در پستای جدیدتون فرمودین حتی داشتن دوستی اجتماعی هم اشتباهه. بله منم به همین معتقدم. چون با هر بار روی خوش نشون دادن اون حالم دگرگون میشه. نمیخوام امیدوار باشم. و نمی خوام به ادامه دوستی با اون دلخوش باشم. از شما به خاطر مسئولیت پذیری اجتماعی خطیری که به عهده گرفتید صمیمانه سپاسگزارم. در پناه خدا باشید.
با سلام
با سپاس از استاد رضایی عزیز که چقدر صوت های سوم و چهارم به من چسبید .در لحظه ای بودم که دچار یک سری مسایل و قرار گیری در یک تصمیم که مرتبا امروز و فردا که نه این ماه و ان ماه میکنم و تمام درس سوم و چهارم به دردم خورد انگاری همش واسه من بود .
کودک درونم به شدت تنها و خسته و دیگر خموش شده بس که سرخورده شده .
خودم حالم بد هست .سه سال هست مشاوره رفتم تا حدودی بهم کمک کرد و کتابها و ویسها را خوندم و آمدم .اما یک پا شدن محکم ندارم .کلی برای این رفتن مقدمه چیدم .ولی هنوز دست دست میکنم .همش ترس از تنهایی داشتم که الان این ترس خیلی کمتر شده حتی این تنهایی را دوست دارم چرا که با کتاب خوندن و دیدن فیلم و دور زدن با ماشین شنیدن ویس و ... ترس هایش را کم کرده ام .
از کودکی ترس از طرد شدن به دلیل بودن خواهر و برادر های قد و نیم قد حس طرد شدن در ذهن من تداعی شد ،دعواهای پدر و مادر و حس بی کفایتی که بهم میگفتن تو هیچ کاری نمیتوانی ،الان کار میکنم ،واسه خودم خونه و ماشین خریدم ولی باز حس ناتوانی با من هست بیرون نمیرود .در زندگی مشترک با مشکل مواجه شدم و این طرد شدن را از طرف همسر تجربه کردم خیلی سخت بود ولی الان خیلی بهترم اما خشم هام هنوز هستن با اینکه کمتر شدن .خیلی واسه خودم تلاش کردم .اما هنوز برای گرفتن حقم میترسم .
خیلی عالی بود .
اهنگ فقط اون تیکه که میگه بعد هرزمستون بهارنیست ....
نمیدونم شاید عمیقا شبیه من بود این ادم و نشد مرحله سخت رابطه رو دووم بیارم .هم اون ادم تله رها شدگی داشت و هم من و تاحدودی اجتنابی بود و بهترین رو از دست دادم .اسطوره بود عملا .
با همه اینها حسرت دارم ک چرا خیلی چیزا رو یاد نگرفتم اون زمان . هی اگه و اما و کاش و... بدیش هم اینه توی محیط کاری با این سن و سال هنوز مث بچها با بی تفاوتی رد میشه بااینکه سلام میکنم و .... دارم کم کم ازش متنفر میشم بخاطر اون همه دروغش که گفت میمونه و عاشق و ... شابد دوس دارم برگرده اثبات کنم خودمو یا جبران کنم اشتباهمو . نمیدونم ولی موندم کارمو که نمیشه رها کنمو حالا دیدن این ادم و دونستن هم کارا و زیر ذره بین بودنه اذیت میکنه منو بااینکه ادمای مهمی نیستن ولی خب ؛
یه دنیا دلم غم داره و من با اون همه حال خوب الان افسرده ترین حالته خودمم میشه یه روزی خوب بشم اصلا و اصلا میشه مجدد عشقی به این عظمتو پیدا کنم .البته الان فهمیدم جز ظاهر خوب و یه ویژگی خوب اخلاقی هیییییچچچچچ چیز دیگه قابل اتکا برای زندگی مشترک نداره .... ولی دل دیگه مگه شرطی دوست داره یا عقلی
دعا کنید برام . کامنتا رو میخونم با این همه ادم بد حال نگران نسل بعدمونم .ما نتونیم درست شیم فرزندان ماهم بااین تاامنی اسیب میزنن به هم دیگه .... بارون شدیدی میاد دعا میکنم به یمن این برکت و تلاشای دوتر و دل های درد مند و شکسته مون همگی خیلی زود برگردیم به بهترین روزهامون و خوشحال و خوش بخت زندگی کنیم .نمیدونم میشه یا نه . ولی دعا میکنم بعد پشت سر گذاشتن این مرحله خدا به هممون بهترین عشق و ماندگار ترین عشق رو بده و کنارمون نگهش داره در طی مسیر و بتونیم رابطه خوب و عالی بسازیم که هیچوقت تلخی و سختی این روزا تجربه نشه . امیدوارم بهترین هرکسی براش خیلییی زود اونم وقتی این مرحله رد شد به سلامت و راحت رخ بده . دیگه دارم کم کم نفرین میکنم اون ادم رو که با زندگیم بازی کرد .پر از دوگانگی شدم پر از حس گنگ و مبهم و ....پراز ناشناخته ها .پر از درجا زدن و پسرفت . شاید افسردگی ماژوره وضعینم نمیدونم ولی خیلی دعام کنید روزای سخت و تاریک رو دلم داره میگذرونه.کسی تجربه ای داره کمکم کنه .دوستام وقتی میگن اون ادم بد خیلی پذیرا نیستم
سلام آقای دکتر .
اصلا نمیدونم از کجا بگم. دارم زیربار سرزنش و غم و پشیمانی و ... له میشم. کودکیم پر از سرزنش و تحقیر و نادیده گرفته شدن بود چون نه بچه آخر بودم نه اول نه پسر. تنها همبازی و هم حرف و همدمی که نه مسخره ام میکرد نه براش نخودی بودم نه سرزنشی از دهانش میشنیدم پدرم بود ... وقتی پدرم را در ۹ سالگی ازدست دادم انگار دنیا برام تیره و تار شد.من که فقط به درد کتک خوردن یا متلک شنیدن یا تحقیرشدن و مقایسه با خواهر بزرگتر می خوردم در همان ماههای اول فقدان پدر، ازاینکه یکی از اقوام سببی دوست داشت منو از مدرسه ی سرکوچه به خونه برسونه چنان غرق در احساس مهم بودن و تشخص میشدم که نمیفهمیدم دو دقیقه راه نیاز به ماشین سواری نداره و دلیلش فقط پیداکردن محل و فرصتی برای نوازشهای مختلفه ....
حالا می فهمم علت سکوت و در اتاق قایم شدنم وقتی همه دور هم جمع بودن چه بوده ...
سالهای نوجوانی به مراتب بدتر و تنهاتر از کودکی گدشت .... در سنین ازدواج به تمام فرصتهای مناسب ازدواج به دلایل مختلف و با اطمینان کامل پشت کردم. حتی به عشق زندگیم ... هیچوقت هیچ دوستی را جدی نگرفتم.همه همکاران و هم اتاقیها و دوستهای دبیرستانم این را مستقیم و عیرمستقیم به رو می اوردند... تا در ۳۷ سالگی(3سال پیش) بالاخره روحم با یکی از همکارانم احساس نزدیکی کرد. چنان به هم نزدیک شدیم که شدم نفر پنجم خونه آنها ...برای منی که هرگز در خونه خودمون احساس امنیت نداشتم و با مادر سالخورده ام زندگی می کنم که هرگز یادم نمیاد جز بحث و عدم درک چیزی بین ما باشه ، خانه دوستم شد خانه امن . همسر و بچه هاش هم منو مثل یه عضو پذیرفتن و بیشتر اوقاتم بااونها می گذشت... رفته رفته دوستی صمیمانه ما شد وابستگی محض . از قالب بالغ در اومدم و تمام اونچه که در کودکی از والدینم نگرفته بودم در دوستم جستجو کردم. گیرها و بهانه هام شروع شد ... اگر بیش از چندساعت خبر ازمن نمی گرفت احساس وحشتناک فراموش شدن به جونم می افتاد ...بماند که چه گیرهای دیگه ای بهش می دادم. کار به جایی رسید که حتی مسافرت بدون من نباید می رفتن و اگر می رفتن از لحطه رفت تا برگشت با بیقراری و وحشت و نگرانی ها و بهانه هام مسافرت را سرش زهر می کردم ...تا همین سه ماه پیش که بحاطر اینکه بدون من کنسرت رفتن چنان حرفهایی درباره همسرش و کلا نگاهشون به من زدم برای انتقام ، که دیگه تاب نیاورد و گوشی را برای همیشه روی من گذاشت ....انقدر زمام را به دست کودک اسیب پذیر رهاشده ام داده بودم که به کل بعنوان بالغ نمی تونم بفهمم چی شده اون لحطات اتفاق افتاد ... سه ماهه کارم التماسه هرروز و هرروز ... که برگرده ... ولی هیچ جور متقاعد نمیشه که اون حرفها را نادیده بگیره ...در ۴۰ سالگی از خودم و همه چیز واقعا بیزارم...این کمپین را عضو شدم که تحمل پذیر بشه برام این دوران ولی هرگز نمیتونم فکر برگشتنش را از گوشه ذهنم بیرون کنم...آقای دکتر چکار کنم...چرا این کار ازمن سر زد ... چطور خودمو ببخشم ...اصلا نمیدونم اینها که نوشتم ربطی به این کمپین و این جا داشت ولی واااقعا دارم می میرم از تنهایی و فشار غصه .از خودم خجالت می کشم...
درسها برای من باز نمیشن
با کروم وارد بشید.
سه ماهه بودم که خانواده ام منو سپردن به خانواده دیگه ای و من شدم فرزند خوانده که البته هیچ وقت حس نکردم فرزند خوانده هستم
وقتی فهمیدم مادرم بعد از اینکه منو به دنیا اورده افسردگی گرفته و خودکشی کرده حس بدی بهم دست داد چون فکر میکردم من مقصر هستم.ابتدایی بودم که به خاطر چهره ی زیبایی که داشتم و توجه معلما به من دوستای قلدرم همیشه باهام قهر میکردن و من حس تنهایی و طرد شدگی داشتم .راهنمایی بودم که عاشق پسری شدم و بعد فهمیدم دختر دیگه ای هم اونو میخاد ولی از اونجایی که جنگجوی ضعیفی داشتم سعی داشتم خیلی خودم رو وارد رابطه نکنم اما خب وارد رابطه شدم و دست تقدیر این بود که اون پسر هم عاشق من بود و با هم عقد کردیم اما نمیدونم چرا الان همه اش حس میکنم ما باید از هم جدا بشیم اوایل که همیشه فکر میکردم اون میخاد منو ترک کنه و این خیلی منو آزار میداد اما الان این حس رو ندارم ولی فکر میکنم من میخام ترکش کنم!
دو سال پیش بود که داداشم که از خانواده اولم بود اومد و منو پیدا کرد و ما یکسال باهم کلی خاطرات خوب و خوش ساختیم اما بعدش رقت امریکا و دیگه خبری ازش نشد و من همیشه فکر میکردم نکنه من کاری کردم که اون منو به راحتی رها کرد یا شاید از بی معرفتی اون بوده !
خلاصه که الان همیشه از تنها شدن میترسم و دلیل اینکه این کمیپین رو شرکت کردم واسه اینه که اگر یه روزی دچار شکست توی رابطه ام شدم و یا کسی رو از دست دادم چیکار کنم ... اقای رصایی میدونین همیشه میخام جلوی اتفاقاتی که هنوز نیفتاده و شاید هیچ وقت نیقته رو بگیرمو خودم رو برای روزهایی که شاید هیچ وقت نیاد واکسینه میکنم و همین قضیه خیلی وقت ها برام آزار دهنده اس.
شبیه همسر من . بی جهت سعی نکنید احساس طرف مقابلتون رو حدس بزنید . در ۹۹ درصد مواقع اشتباهه
چ عجب ی آقا هم دیدم تو این کمپین