۳۰ مهر ماه ۱۳۹۷ درس و بحث کمپین رهایی از غم جدایی (درس سوم)
سطح مقاله : پیشرفته

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس سوم گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید

از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس سوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

لینک فایل های کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی (اینجا)

نظرات کاربران 121 نظر ارائه شده است
زهره . م ارسال در تاریخ ۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام آقای دکتر، چقدر پایِ درس سوم گریه کردم. خیلی خیلی سخته و دردآور بدونی تو مسبر اشتباه هستی و بدونی علتش ترس ها و عقده های خودته ولی نتونی از اشتباهت بیای بیرون. من حتی اونجایی که شما گفتید فایل ها یک هفته بعد پاک میشه هم دچار اضطراب رها شدن شدم. ته دلم خالی شد. اونجا که گفتید تصور کنید کودک درونتون کنارتون ایستاده و میخوایید بهش امید و شجاعت بدید چقدر گریه کردم بابت کودکی که اصلا ندیدمش و نمیشناسمس! خواهش میکنم اون فایلی که گفتید گفت و گو با کودک درون هست رو قرار بدید. ممنونم

زهرا ارسال در تاریخ ۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

ادامه نامه به زهرای کوچک و ضعیف درونم:
+ اره قول میدم. فقط برای اینکه بتونیم سالم باشیم و مریض نشیم باید یکم غذاهای بهتر بخوریم. غذاهایی که همونقدر خوشمزه ان اما سالمن. غذاهایی که همه چی به بدنت میرسونن. و اگه دائم اون غذاهارو با برنامه بخوریم و عادت کنیم به اونا محشر میشه. برای خوابیدنم باشه. یه ساعتی رو باهم هماهنگ کنیم باهم بخوابیم که منم بتونم پول دربیارم که باهم تفریح کنیم. قول میدم باهات بازی کنم. قول میدم تلویزیونو برات درست کنم فیلم ببینی. قول میدم ببرمت بازی. قول میدم باهات مهربون باشم.
• میدونم که تو هم خیلی اذیت شدی تا اینجا رسیدی. مرسی که هستی. من امشب خیلی حال بهتری دارم. ولی هنوزم هی داری میگی بریم بخوابیم که دل اقاییمونم به دست بیاریم. من بعضی وقتا ازون خوشم نمیاد. اذیتم میکنه. نمیذاره خودم باشم. مثل تو میشه. سرزنشم میکنه. عصبانیم میکنه. حالمو بد میکنه. وقتی عصبانی میشم ناراحتم میکنه. ازش میترسم. از زندگی باهاش میترسم. اما دوست دارم تو بغلش بخوابم. اگه تو باهام باشی میام تو بغلش میخوابم. اگه هر شب تو بغلش بخوابیم هر ساعتی تو بگی میخوابم.
+ باشه عزیزم. اونم تورودوست داره. دوست داره تو بغلش بخوابی اما خوب خسته میشه، عصبی میشه، کار زیاد داره، فشار زیاد روشه، خیلی چیزارو باید مهیا کنه. خیالش از بابت خیلی چیزا هنوز راحت نیست. حالا بیا امشب امتحان کنیم با اون بخوابیم و بیدار بشیم ببینیم فردا چجور روزی میشه؟
پایه ای؟
اگه خوب شد برای فردا همون فردا تصمیم میگیریم.
• باشه منم میام. قبول . ولی فردا هم باهام مهربونی؟
+ اره عزیزم حتما.
پس بریم بخوابیم.

زهرا ارسال در تاریخ ۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

نامه ای به زهرای کوچک و ضعیف درونم:

+ زهرای توانمند: سلام زهرای کوچک عزیزم
از دلتنگیهایت بگو عزیزکم. از غمهایی که تو را وادار به اشکهای روزانه میکنه. از بی مهریها، از بی حمایتی ها، از تنهایی هایت. من هستم من اماده ام که بشنوم.
• زهرای کوچکم: سلام. نمیتونم باور کنم که احساساتم حمایت بشن. نمیتونم باور کنم که مسخره م نمیکنی. نمی تونم باور کنم که تحقیرم نمیکنی. بسیار پیش میاد که از درد به خودم می پیچم اما دم نمیزنم. اونقدر احساس تنهایی میکنم که میترسم از خودم. از سایه خودم. از اینده خودم. از بودنهایی که نیستند.
+ زهرای توانمندم: نترس . از این به بعد من در کنارتم. تو هرچه که باشی و هرجور که باشی من باهاتم. من پشتتم. من مواظبتم. دیگه نمیذارم تنها بمونی. دیگه نمیذارم کسی اذیتت کنه. دیگه نمیذارم کسی تحقیرت کنه. نمیدارم کسی مسخره ت کنه. من یه عمر کنارت نبودم. ازت معذرت میخوام. همش تقصیر منه که تورو تنها گذاشتم. تو رو به خاطر ادمای دیگه ندیدم. حواسم نبود که بزرگترین نعمت زندگیم تویی. حواسم نبود که چقدرتنهایی. که چقدر نیاز به حمایت داری. حواسم نبود که تنها کسی که برای من میمونه تویی. یه عمر دویدم و اخر رسیدم به تویی که از اول داشتمت و قدرت رو ندونستم.
من ازت بی اندازه معذرت میخوام. میدونی دخترکم، حافظ ، شاعر بزرگی که همیشه دلتو باهاش اروم میکردمو شاید این تنها توجهی بود که بهت می کردم .همونعزیز میگه:
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرونست
طلب از گمشدگان لب دریا می کرد.
جام جم تویی، گوهر تویی، عشق تویی و من تورو بسیار در این سالها ازردم. منو ببخش عزیزکم. دختر کوچک من.
• زهرای کوچکم: یعنی من میتونم الان امیدوار باشم که دیگه ترسی وجود نداره؟
+ اره عزیزم. من میخوام با تو باشم. من میخوام از الان هرروز یه کاری برای تو بکنم. خودت بهم بگو چی دوست داری؟

زهرا ارسال در تاریخ ۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

نامه ای به کودک ضعیف کنار خودم نوشتم. چطور برایتان بفرستم؟

سارا ارسال در تاریخ ۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

تقریبا یه سالی میشه که از دوره کلاس خودشناسی ک من رفتم میگذره و بنظرم تنها چیزی ک الان بعد این همه مدت متوجه شدم اینه ک من اصلا کودکمو نمیشناسم و احساس میکنم خیلی خیلی تنها و بی کس مونده چون نمیبینمش و هیچوقت نذاشتم حرفاشو بزنه .میخوام رو مبحث. کودک والد بالغ تمرکز کنم و واقعا وجودمو به ارامش دعوت میکنم ممنون از شما و درس بسیار ارزشمندتون استاد رضایی

م ارسال در تاریخ ۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام سپاس از شما استاد عزیزم..
استاد من هر کاری میکنم نمیتونم تمرین رو انجام بدم،یعنی نمیتونم خودم رو تو حالتی تصور کنم ک ب خودم افتخار میکنم یا ی کاری رو عالی انجام میدم،متاسفانه من آدم وحشتناک کمال طلبی هستم در حدی ک شاید خیلی دستاوردا حالمو اصلا خوب نمیکنن ،متاسفاته تو باتلاقی افتادم ک همیشه آدمارو مسخره میکردم،هیچ وقت فکرشم نمیکردم روزی منم وابسته شم! همیشه این حس رو داشتم وابستگی مانع پیشرفت میشه!همین اتفاقم واسه من افتاد،گرفتار ی حس یک طرفه شدم با آدمی ک فکر میکردم واقعا حسی عمیقی ب من داره ولی اشتباه محض بود!بعدا خیلی درد کشیدم تا فهمیدم این آدم فقط دنبال زنگ تفریحه! 5 سال دیوانه وار شب و روز به ی آدم فکر کردن زندگی آدم رو تباه میکنه!مخصوصا ک تو این مدت مادر بزرگی ک دیوانه وار میپرستیدمش از کنارم پر کشید،بعد فوتش انگار ی حفره تو قلبم درست شد اصلا انگار بیشتر قلبمو با مادر جون ب خاک سپردم،بعدش مریضیای متعدد ک همه دکترا نظرشون این بود ک سایکوسوماتیک هستن!
یه اتفاقی ک خیلی من رو میترسونه اینه که با وجود اینکه همه ب پدر من غبطه میخوردن ولی من از بچگی از پدرم متنفر بودم بدون هیچ عشق و محبتی از طرف پدرم بزرگ شدم،الان واقعا حالم بد میشه وقتی ی پدر رو میبینم ک ب دخترش محبت میکنه،متاسفانه این عقده کل زندگیم رو تحت تاثییر گذاشته،همش دلم میخواد با ی مرد خیلی بزرگ تر از خودم رابطه داشته باشم،دلم میخواد یکی پدرم باشه تا همسر!از درون میفهمم که دارم محبتی ک پدرم دریغ کرده رو گدایی میکنم!
من کتاب رهایی از غم جدایی رو مطالعه کردم،فکر میکردم درمان کردم خودم رو ولی الان با دیدن ی عکس یا ی آهنگ کلا ب هم میریزم!
الان دیگه ب همه چی شک دارم حتی به چشم های آدماااا،ی حال عجیبی دارم مثل بی حسی....

سفرکرده ارسال در تاریخ ۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

امروز با شنیدن صحبتهای شما اشکهام بی اختیار سرازیر شد کودک تنها و خسته و زخمی دیدم که درد رهاشدگی و طردشدگی رو چشیده و علت اصلی این درد شدید همزادپنداری و بازگشت به دوران کودکیه که بعد از تولد تک پسر خانواده نگاهها و چشمها از من گرفته شد و سالها برای محبوب شدن جنگیدم. ۳ سال از اتفاقی که برام افتاد گذشت و تمام حرفهایی که زدید بعد از اون اتفاق افتاد سعی کردن برای دل نزدیک شدن به افراد دیگه صرفا برای ثابت کردن این موضوع که جذاب و دوست داشتنی ام اما هیچ کدوم راضی ام نمیکرد و ترس از طرد شدن باعث تکرار مجدد همون اتفاقها میشد چسبندگی زیاد به فرد و شنیدن مجدد همون حرفها. با اینکه تو جامعه فرد موفقی هستم اما تو رابطه عاطفی نتونستم موفق باشم و هرچه سنم بالاتر میره ترس از تنهایی در من بیشتر و بیشتر میشه این اتفاق باعث شده حتی نتونم تو رویاهام مردی رو کنارم ببینم انگار باورم شده هیچ مردی کنارم نمیمونه و تو خیال پردازیهام میبینم از یه جایی به بعد تنها تو یه خونه مجهز زندگی میکنم و اونوقت ترس از مردن تو خونهو تنها موندن آزارم میده.
نمیدونم چه جوری میتونم این مشکلو حل کنم
ممنون استاد رضایی عزیز که کنارمون هستید و وقت و انرژیتونو برای ساختن جامعه ای بهتر هدیه میدید.

دل آرا ارسال در تاریخ ۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

دختر بچه ای تو چند قدمیم وایساده، سرشو برگردونده رو به من، با چشایی که پر از اشکه، هیچی نمیگه حرف نمیزنه باهام. غم دنیارو تو چشاش می بینم، ترسیده، خیلی درمانده و تنهاست. انگار تنها امیدش منم, دستشو میگیرم ، بهش میگم عزییزم من هر کاری می کنم که خوب باشی، تلاش می کنم، واست بهترینا روزارو می سازم، تو لایق بهترینایی....

سیمین ارسال در تاریخ ۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام استاد. پنل کاربری من باز نمیشه . لطفا راهنمایی کنید. من واقعا به احتیاج دارم.

صبا ارسال در تاریخ ۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام دکتر
من الان دقیقا تو مرحله طردشدگیم.واقعا رها شدن از کسی که ۵ سال همسرت بوده و یه دفه تو رو ول می کنه و طلاقت می ده خیلی سخته.من هر بار بعد این جدایی به ایشون زنگ می زنم به طرز بدی باهام رفتار می کنه.می گه چرا دست از سر من بر نمی داری.واقعا خستم و کم انرژی‌.تمام طردشدگیام به یادم میاد از طرف خانواده تو دوران کودکی.از اینکه همش فکر می کردم کسی منو دوست نداره.از فوت دوست صمیم .از طردشدگی رابطه قبل ازدواجم.دکتر .الان واقعا باید چکار کرد.ایا توی این کمپین راه حلم ارائه می کنید.من واقعا دیگه بریدم.