۳۰ مهر ماه ۱۳۹۷ درس و بحث کمپین رهایی از غم جدایی (درس سوم)
سطح مقاله : پیشرفته

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس سوم گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید

از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس سوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

لینک فایل های کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی (اینجا)

نظرات کاربران 121 نظر ارائه شده است
فریبا ارسال در تاریخ ۰۲ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام و خسته نباشید. ممنون از زحمات ارزنده شما . جلسه سوم خیلی خوب بود. میدونید چی من رو خیلی اذیت میکنه؟ این که شما میفرمایید برای پر کردن جای خالی یک نفر به یه نفر اشتباهی پناه نبرید . حالا دارم از خودم میپرسم نکنه طرف مقابل من هم فقط به خاطر پرکردن جاهای خالی خودش اومد سمت من؟ اگر اینطوری باشه من که نمیدونستم . و دیگر اینکه چرا یک طرف رابطه اینقدر از طرد شدگی اذیت میشه؟ مگر اونی که طرد میکنه ادم نیست؟ یعنی هیچ چیز این رابطه براش مهم نبوده؟

ب ارسال در تاریخ ۰۲ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام جناب آقای رضایی
سالها پیش برای اولین بار جرات کردم و با دختر خانمی دوست شدم، و جرات کردم که برای اولین بار بگم به خانواده که کسی را دوست دارم. مخالفت پدری با عدم شناخت و عقاید متحجر مذهبی مانع جلو رفتن این ارتباط شد، دختر شرطی را گذاشت و آن این بود، اولین کسی که امشب به من زنگ بزنه با او ازدواج خواهم کرد و این در حالی بود که او یکساعت بعد با بچه های دانشگاه مسافرت رفتند و من میدانستم که نمیتوانم به او زنگ بزنم، دوره ای بود که فقط تلفن وسیله ارتباطی بود . او با پسری که دائم از بدی از او یاد میکرد و همسفرش بود ازدواج کرد، من سه بار دست به خودکشی زدم و یکبار اقدام به خودسوزی نا موفق، تا مدتهای زیادی دائم الخمر بودم و تحت درمان. تقریبا بیشتر رفتارهای اعتیاد آمیز که گفتید ، در من بود. و من با وجود تمام موفقیتهای کاری، هیچ لذتی نمی بردم. بعد از بیست و پنج سال اتفاقی تازه و آشنایی جدید و باز جدایی شاید قبلا من درخواست میکردم برای حفظ رابطه اما اینبار ، رابطه انقدر تحقیر آمیز بود که تمام عزت نفس و هویت کاری من را زیر سوال میبرد و خورد میکرد و باز من برای اولین بار از این عزت نفس سعی کردم دفاع کنم. و همین باعث شد تا او برآشفته شود چرا که اینبار مثل دفعات قبل باج ندادم و از بازی خارج شدم. من تمام رفتار او را درک میکنم و حق هم میدهم ، که من را جای همسر قبلی خود که به او خیانت کرده مجازات می کند. اما این جدایی مجدد متاسفانه اگر چه من را کمتر به خودکشی سوق میدهد ، اما فکرش عبور می کند، همچنین اعتیاد کار کردن را به شدت در من افزایش داده و شما هم گفتید این یک خود درمانی اشتباه هست. لطفا راهنمایی بفرمائید درمان صحیح در چیست، مشاوره میرفتیم و شک مرضی ایشون با اینکه مشاور رو خود ایشون هم علی رغم میل خودم تحمیل کردن، و اتهام عشق و رابطه با مشاور بعد از یک جلسه مجزا باعث این جدایی و دفاع شد. من دوباره از برقراری هر ارتباط کودک درونم میترسه و حاضر نیستم به هر ارتباط دیگر، شخصا به حفظ اخلاقیات و تعهد فردی به همسر یا دوستان پایبند م و مطمئن هستم که ایشون هم میدانند ، اما شخصا معتقدم مقایسه بیشترین لطمه رو به این ارتباط زده و انتقام نگرفته از رابطه قبل در این محکمه به اجرای حکم بر من، پروجکت شده.
سپاس بی پایان از زحمات شما و تیم سختکوش بنیاد زندگی

هديه ارسال در تاریخ ۰۲ آبان ماه ۱۳۹۷

فقط مى خوام بخوابم و بيدار شم ببينم تمام بشه همه چيز
مرسى كه مارو مى فهمين
دقيقا دارم تار و پودى كه بافته بودم و نخ به نخ باز مى كنم و آتيش مى گيرم
همش مى گم خدايا چى كار كردم كه رفت مقصر صد در صد خودم بودم خردم باعث شدم تموم شه اين حس روانيم مى كنه

هديه ارسال در تاریخ ۰۲ آبان ماه ۱۳۹۷

اى خدا آقاى رضايى شما مثل يه فرشته هستين كه تو اين حال خدا به من هديه داد
دقيقا حس و حال درونى من انگار كه دارين راجع به من حرف مى زنين واى انگار حس منو كامل مى فهميد
چقدر اين حس بده
چقدر سخته
اين فكر و خيال آدم و از پا در مياره اين چنگ زدن براى اين كه همه چيز مثل قبل بشه اين كه نمى تونى ديگه زندگى كنى و حرف هيچكس و نمى تونى بپذيرى و فكر مى كنى كه هيچ كس نمى فهمه تو رو
واقعا دلم مى خواد جيغ بزنم و بگم هيچكدومتون منو نمى فهمين
مرسى كه كمكمون مى كنين

حمید ارسال در تاریخ ۰۲ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام و‌خسته نباشید به استاد رضائی و همکارانشون
خیلی مفید بود
برای من همیشه پیدا کردن راهی برای سرپوش گذاشتن روی بحران هام عادت شده بود، توان روبرویی باهاشون رو نداشتم، چون قدرت تفسیر غم ها و‌ ترس هام رو نداشتم، و تو همین مسئله غم جدائی و عقده های دیگه همیشه با چیزی یا کسی رو اون بحران سرپوش میزاشتم، شکاف ها رو با آوردن کسی یا مشغول شدن به چیزی پر کنم، و هرچی میگذشت نه تنها هیچی درست نمیشد بلکه عقده هام بزرگ و بزرگ تر میشدن،اما الان با تمام وجود دارم سعی میکنم غم ها عقده ها و ترس هام رو تفسیر کنم، ردش رو تا کودکیم بگیرم و ریشه اش رو بشناسم و باهاش روبرو بشم و بپذیرم همشون جزئی از من هستن
فرار کردن چیزیو خل نمیکنه و من اینو خوب فهمیدم
ممنون از کمک های خیلی خوب شما
واقعا ممنون.

رویاdream ارسال در تاریخ ۰۲ آبان ماه ۱۳۹۷

من با کودک درونم حرف زدم و چیزی که برداشت کردم این بود. من در بچگی والدینمو می دیدم که بخاطر وضعیت اقتصادی بی ثبات ایران سعی میکردن خیلی مقتصدانه و با برنامه خرج کنن. مخصوصا پدرم خیلی اهل خرید کردن و بیرون رفتن و گردش و خوردن نبود. هنوزم نیست. مثلا یادمه فامیل هامون حتی تو بدترین شرایط اقتصادیشو تفریح هایی میکردن شاید به نظر ساده بود ولی ما خیلی اون تفریحات رو نداشتیم.مثلا فامیل هامون ماهی یکبار اهل شام خوردن بیرون از خونه بودن. ولی خب پدر من طبق برنامه های خودش حتی یه بستنی خریدن پشیبینی نشده رو هم انجام‌نمیداد. خب اون برنامه های خودشو داشت. همیشه باعث میشد حس کنم چقدر با بقیه متفاوتم. یا اینکه این برداشت رو اون موقع داشتم پدرم من رو دوست نداره که برام چیزی که ازش میخوام نمیخره. اون طبق برنامه خودش فکر میکرد اگه این پول رو خرج نکنه میتونه جمعش کنه و بجاش اینده بهتری برام بسازه. چیزهای بزرگی مثل یه سقف بالاسر . یه زمین که بتونه موقع نداری به دادمون برسه (پدرم گذشته سخت خودش رو داشت که اینجا مجالش نیس) من اون موقع درکش نمیکردم ولی با توجه به گذشتش الان فقط میبینم حق داشته ولی خب نتونستم به درک کاملش برسم. اون همیشه به خددش و ما سخت گرفت تا اینده بهمون سخت نگیره. میگم این برخورد های پدرم باعث میشد فکر کنم چرا پدرم مثل والدین دیگه که برای بچه هاشون چیزهایی میخرن که میخوان ، نمیخره؟ منو دوست نداره؟ از چیزی میترسه‌؟ ولی خب اون فقط برنامه خددش رو داشت. تو دوران نوجوانی فکر میکردم به خدا اطمینان نداره ک انقدر از اینده میترسه . همین باعث شد من کم کم به خدا بی اعتماد بشم و بترسم. و الان میبینم ک چقدر شبیه پدرم شدم. با این تفاوت که من اشنباه برداشت کردم و توکلم به خدا رو از دست دادم. من هم وقتی جیزی میخوام ک جز نیازهام نیست نمیخرم و از تفریح اجتناب میکنم. به خودم سخت میگیرم ک در اینده برام سخت نشه. نمیدونم جرا الکی میترسم جیزی رو بخرم ک دوست دارم. من خدا رو جبران کننده و تکیه گاه و پناه دهنده نمیدیدم. کودک درونم خیلی ترسیده بود. از آینده نگران بود. نکنه من جیزی که میخوام رو بدست نیارم و از دستش بدم. نکنه وقتی پیداش کردم با احساس حقارتم بذارم بره. من بهش گفتم که نقش خدارو تو زندکیش فراموش نکنه . هروقت خورد زمین دست روی زانوی خودش بذاره و بلند شه ولی قدرت خدا رو فراموش نکنه. اگه تو مسیر رسیدن به هدفهاش چیزی هوس میکنه بخره . از اینکه ممکنه پولش تموم شه نترسه. برای درامد بیشتر تلاش کنه ولی لذت زندگی رو از خودش دریغ نکنه. ولی به خواسته های ساده کوچیکش هم احترام بذاره تا بتونه به خواسته های بزرگشم برسه. طوری نشه که به خواسته بزرگی برسه ولی کلی خواسته کوجیک ساده براش حسرت شه. رها باشه

مهرداد ارسال در تاریخ ۰۲ آبان ماه ۱۳۹۷

درس دوم:
وقتی شکست عاطفی خوردم خیلی اذیت شدم یه موردی که برام عجیب بود اینکه وقتی من کسی مثل مادرم رو که خیلی بهش وابسته بودم از دست دادم و راه جایگزین و حتی برگشتی هم برام نداره چرا باید در مورد از دست دادن یک رابطه عاطفی اینقدر بهم بریزم تا الان هم که حدود سه سال از اون موضوع عاطفی میگذره دلیلش برام مشخص نبود تا اینکه امروز به فایل دوم گوش دادم و آقای رضایی گفتن از دست دادن یک عزیز مثلا یکی از اعضای خانواده سوگواری دسته جمعی داره و انسان تنهایی غصه نمیخوره ولی در مورد دیگه فقط خود فرد درگیر این ماجراست مخصوصا خود من که در مورد رابطه ام افراد زیادی اطلاع نداشتن

ساينا ارسال در تاریخ ۰۲ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام دوستان
من بعد از جدايى تو يه رابطه اشتباه افتادم رابطه اى كه ١٥ سال پيش شروع شده يود و سر انجامى نرسيده بود دوباره برگشت و من هم فكر كردم چه خوب از طرف خداست اما نفهميدم كه تمام اون مسايل قبل مى تونه تكرار شه و حتى شديد تر وقتى اين ادم من رو ول كرد بدترين حال جسمى و روحى رو تجربه كردم خيلى بد،لطفا مراقب باشيم اول خودمون خوب شيم نذاربم هركى بياد يه اسيب ديگه هم بخوريم،، كتاب شفاى دل عاليه ،تمام كارهاى استاد عاليه مطمىنم كه مى تونيم راهمون رو پيدا كنيم،،،الان كه تمرين رو انجام دادم متوجه شدم من خودم رو دارام كه هيچ وقت ازش جدا نمى شم پس با خودم مى تونم احساس امنيت كامل رو داشته باشم

مين ارسال در تاریخ ۰۲ آبان ماه ۱۳۹۷

ديروز بحث دوم و سوم باهم گوش دادم يجاهايي دقيا خود من بود سه بار تو زندگيم شكست خوردم يعني الان در حال دست و پا زدن بار سوم بار اول شش ماه كلا خودم نبودم ، نميدونم كجا سير ميكردم فقط ميدونم داشتم به خودم ضربه ميزدم واسه اينكه فراموش كنم تو حافظم مشكل پيدا كردم دقيقا مثل حرفي كه زدين فكر كردم خوب شدم ولي نشدم يه گوشه مثل آتيش زير خاكستر موند . سعي ميكردم تا اونجا كه ميشه از جنس مخالفم دوري كنم يا از يه جايي به بعد من رها ميكردم . تا 5سال بعدش كه دوباره خواستم ريسك كنم اون موقع نميدونستم من تو يه لوپ گير كردم آدمش فرق نداره مسير همينه رها شدن ، اين دفعه خودمو درگير دانشگاه و دو تا شغل كردم واسه اولين بار سيگار تجربه كردم يروز سركار دچار حمله عصبي شدم جسم ديگه اون همه خودخوريو قبول نميكرد . اونجا كه گفتين دير خوابيدنا زود بيدار شدنا بد خوابي مشكل ميگرن (روانتي) هه رو كامل حس كردم چون تجربشو به جد دارم . بعد اون حمله سه مدل قرص هم مسير راهم شدن سه سال گذشت . آدمي به اصرار وارد زندگيم شد كه خودش تازه از شكست اومده بود بيرون همه ميگن شش ماهه اول رابطه ادم كوره ما چالش خودشناسي داشتيم فكر ميكردم حالا كه قبول كردم بايد تلاشم بكنم كه اگه و كاش و شايد نمونه اينبار باز دلم نميخواست بگم ولم كردن . دست و پا زدم .اين روزا كه بايد بگم كم اوردم و ازونور بهتر از قبل خودم ميشناسم احساسات گذشتم ازون 17-18سالگيه شخم زده شده اومده بالا تا الان كسي كه شبيه ادمي تو گذشتمه واسش گارد گرفتم زودرنج شدم حاضر جواب و عصبي و ازونور درونگرا مثل بچگيام . الان فهميدم تله رها شدگي دارم مهرطلبم تو مثلث قرباني بودم ولي فقط خوندم گوش دادم و يه ادم مستعصلم كه خب حالا ميدونم واسه قدم بعد چيكار كنم ؟ حتي اون روانشناسي كه گفتين حرف دلتونو ميخواد بزنرو يجورايي تجربه كردم كه چرا گفت رابطت تموم شدست ؟ تنها چيزي كه دارم اميده كه قوي ام كه ميخوام اين شرايط عوض شه

مهین ارسال در تاریخ ۰۲ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام استاد گرامی.وقتی رنج دوستانم را در این صفحات خوندم به شدت قلبم درد گرفت.برای تک تک دوستان عزیزم در این سایت آرزوی بهترین ها رو دارم.اما اینجا اومدم که از یادآوری داستان یک زندگی بنویسم.سالهای خیلی دور برادرم که وضع مالی خیلی عالی هم داشتن باوجود زن و زندگی ،دچار لغزش شدن و با همکارشون ازدواج کردن و از او هم صاحب فرزند شدن.همسر اول ایشون چه رنج هایی که تحمل نکردن.چه حقارتهایی که نکشیدند وچه التماسهایی که نکردن....ایشون خیلی سعی کردن که برادرم را به زندگی برگردونن موفق هم شدن اما بعد از ۲۰ سال. برادرم برگشت اما چه برگشتنی. همسر دومشونو طلاق دادن و تمام. الان در کنار خانواده ی اول زندگی می کنند اما با همسر اولشون طلاق عاطفی گرفتن.
بنظر من اون کسی که رفته دیگه نباید برش گردون. چون اون آدم دیگه همون آدم قبلی نمیشه حتی اگه برگرده .