۳۰ مهر ماه ۱۳۹۷ درس و بحث کمپین رهایی از غم جدایی (درس سوم)
سطح مقاله : پیشرفته

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس سوم گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید

از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس سوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

لینک فایل های کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی (اینجا)

نظرات کاربران 89 نظر ارائه شده است
کاربر گرامی تنها نظرات افرادی که دارای پنل کاربری هستند، نمایش داده می شود
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
زیبا ارسال در تاریخ ۰۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

اقای دکتر الان 2ماهه که ازتموم شدنه اون رابطه کوتاهی که با شور و هیجان طرف مقابل شروع شد و قربون صدقه هاشو و صمیمیتش میگذره .و با تمام خوب و بدهاش بالاخره یه شب گفت من نتونستم اون احساسیرو که از ا ول بهت داشتمو نگه دارم و اون احساسه نیس دیگه و یکی تو زندگیم بوده که نتونستم فراموشش کنم و الان میبینم دیگه نمیتونم و نامردیه که تورو حیرون کنم .زل زد تو چشام و گفت .همینقدر یهویی...ولی من موندم با یه عالمه فکر و خیال که مهمترنش اینه من بازیچش بودم .اومده بود که ببینه من میتونم جایگزین مناسبی براش باشم یا نه .که دید نه نیستم و رفت...حالا اونی حالش خرابه منم اونی داغونه منم نمیدونم چرا خوب نمیشم کلی فکر کردم کلییی گشتم تو خودم ولی اروم نمیشم .3روز بود خوب بودم یهو باز بد شدم همش تعییر حال دارم ...دلم میخاد زود تموم شه این روزا...چون دیگه خسته شدم دیگه چشام نمیخنده هیچی برام قشنگ نیست

زهره . م ارسال در تاریخ ۰۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام آقای دکتر، چقدر پایِ درس سوم گریه کردم. خیلی خیلی سخته و دردآور بدونی تو مسبر اشتباه هستی و بدونی علتش ترس ها و عقده های خودته ولی نتونی از اشتباهت بیای بیرون. من حتی اونجایی که شما گفتید فایل ها یک هفته بعد پاک میشه هم دچار اضطراب رها شدن شدم. ته دلم خالی شد. اونجا که گفتید تصور کنید کودک درونتون کنارتون ایستاده و میخوایید بهش امید و شجاعت بدید چقدر گریه کردم بابت کودکی که اصلا ندیدمش و نمیشناسمس! خواهش میکنم اون فایلی که گفتید گفت و گو با کودک درون هست رو قرار بدید. ممنونم

سارا ارسال در تاریخ ۰۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

تقریبا یه سالی میشه که از دوره کلاس خودشناسی ک من رفتم میگذره و بنظرم تنها چیزی ک الان بعد این همه مدت متوجه شدم اینه ک من اصلا کودکمو نمیشناسم و احساس میکنم خیلی خیلی تنها و بی کس مونده چون نمیبینمش و هیچوقت نذاشتم حرفاشو بزنه .میخوام رو مبحث. کودک والد بالغ تمرکز کنم و واقعا وجودمو به ارامش دعوت میکنم ممنون از شما و درس بسیار ارزشمندتون استاد رضایی

م ارسال در تاریخ ۰۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام سپاس از شما استاد عزیزم..
استاد من هر کاری میکنم نمیتونم تمرین رو انجام بدم،یعنی نمیتونم خودم رو تو حالتی تصور کنم ک ب خودم افتخار میکنم یا ی کاری رو عالی انجام میدم،متاسفانه من آدم وحشتناک کمال طلبی هستم در حدی ک شاید خیلی دستاوردا حالمو اصلا خوب نمیکنن ،متاسفاته تو باتلاقی افتادم ک همیشه آدمارو مسخره میکردم،هیچ وقت فکرشم نمیکردم روزی منم وابسته شم! همیشه این حس رو داشتم وابستگی مانع پیشرفت میشه!همین اتفاقم واسه من افتاد،گرفتار ی حس یک طرفه شدم با آدمی ک فکر میکردم واقعا حسی عمیقی ب من داره ولی اشتباه محض بود!بعدا خیلی درد کشیدم تا فهمیدم این آدم فقط دنبال زنگ تفریحه! 5 سال دیوانه وار شب و روز به ی آدم فکر کردن زندگی آدم رو تباه میکنه!مخصوصا ک تو این مدت مادر بزرگی ک دیوانه وار میپرستیدمش از کنارم پر کشید،بعد فوتش انگار ی حفره تو قلبم درست شد اصلا انگار بیشتر قلبمو با مادر جون ب خاک سپردم،بعدش مریضیای متعدد ک همه دکترا نظرشون این بود ک سایکوسوماتیک هستن!
یه اتفاقی ک خیلی من رو میترسونه اینه که با وجود اینکه همه ب پدر من غبطه میخوردن ولی من از بچگی از پدرم متنفر بودم بدون هیچ عشق و محبتی از طرف پدرم بزرگ شدم،الان واقعا حالم بد میشه وقتی ی پدر رو میبینم ک ب دخترش محبت میکنه،متاسفانه این عقده کل زندگیم رو تحت تاثییر گذاشته،همش دلم میخواد با ی مرد خیلی بزرگ تر از خودم رابطه داشته باشم،دلم میخواد یکی پدرم باشه تا همسر!از درون میفهمم که دارم محبتی ک پدرم دریغ کرده رو گدایی میکنم!
من کتاب رهایی از غم جدایی رو مطالعه کردم،فکر میکردم درمان کردم خودم رو ولی الان با دیدن ی عکس یا ی آهنگ کلا ب هم میریزم!
الان دیگه ب همه چی شک دارم حتی به چشم های آدماااا،ی حال عجیبی دارم مثل بی حسی....

سفرکرده ارسال در تاریخ ۰۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

امروز با شنیدن صحبتهای شما اشکهام بی اختیار سرازیر شد کودک تنها و خسته و زخمی دیدم که درد رهاشدگی و طردشدگی رو چشیده و علت اصلی این درد شدید همزادپنداری و بازگشت به دوران کودکیه که بعد از تولد تک پسر خانواده نگاهها و چشمها از من گرفته شد و سالها برای محبوب شدن جنگیدم. ۳ سال از اتفاقی که برام افتاد گذشت و تمام حرفهایی که زدید بعد از اون اتفاق افتاد سعی کردن برای دل نزدیک شدن به افراد دیگه صرفا برای ثابت کردن این موضوع که جذاب و دوست داشتنی ام اما هیچ کدوم راضی ام نمیکرد و ترس از طرد شدن باعث تکرار مجدد همون اتفاقها میشد چسبندگی زیاد به فرد و شنیدن مجدد همون حرفها. با اینکه تو جامعه فرد موفقی هستم اما تو رابطه عاطفی نتونستم موفق باشم و هرچه سنم بالاتر میره ترس از تنهایی در من بیشتر و بیشتر میشه این اتفاق باعث شده حتی نتونم تو رویاهام مردی رو کنارم ببینم انگار باورم شده هیچ مردی کنارم نمیمونه و تو خیال پردازیهام میبینم از یه جایی به بعد تنها تو یه خونه مجهز زندگی میکنم و اونوقت ترس از مردن تو خونهو تنها موندن آزارم میده.
نمیدونم چه جوری میتونم این مشکلو حل کنم
ممنون استاد رضایی عزیز که کنارمون هستید و وقت و انرژیتونو برای ساختن جامعه ای بهتر هدیه میدید.

دل آرا ارسال در تاریخ ۰۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

دختر بچه ای تو چند قدمیم وایساده، سرشو برگردونده رو به من، با چشایی که پر از اشکه، هیچی نمیگه حرف نمیزنه باهام. غم دنیارو تو چشاش می بینم، ترسیده، خیلی درمانده و تنهاست. انگار تنها امیدش منم, دستشو میگیرم ، بهش میگم عزییزم من هر کاری می کنم که خوب باشی، تلاش می کنم، واست بهترینا روزارو می سازم، تو لایق بهترینایی....

صدف ارسال در تاریخ ۰۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام.مدتهاست که تقریبا هر روز حتی شده کوتاه یه جوری با بنیاد در ارتباطم...کتاب،درسهای غیر حضوری...لایوهای آقای رضایی
من دو تا بچه ی کوچیک دارم و مدتهاست که یه فرصت مغتنم با خودم بودن و خلوت کردن رو ندارم.حتی وقتی خودم تنهام بازهم با اونجام.ا....الان دارم برای ۴۸ ساعت دارم برای دیدن یه عزیزی با قطار میرم و تنهاشون میزارم.خدا میدونه که واسه این مسیر چقدر برنامه ریخته بودم و چقدر هیجان داشتم.الان که نشستم تو قطار بازم ترجیح به شنیدن درسا بود.درس دو رو نصفه شنیده بودم و الان همه رو گوش دادم.با درس یک خیلی ارتباط برقرار نکردم.ولی درس ۳ و تمرین عالی بود...من همون طور که آقای رضایی گفتن ازین دانش برای تفسیر گذشته و خرد آینده استفاده میکنم و بینهایت ازین همه انرژی ،وقت و عشقی که بنیاد درین راه صرف میکنه ممنونم.از وقتی با بنیاد آشنا شدم هر روز بیشتر فهمیدم که کجاها موندم و کجاها گیر کرده ذهنم و کجاها گم شدم....ولی یه گمشده ایم که به پیدا شدنش هییییچ شکی نداره .ممنونم

سميه ارسال در تاریخ ۰۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

مكالمه من با كودك درونم
عزيزم دوست داشتني تو قوي هستي و ميتوني از پس مشكلات بر بياي همونطور كه تمرين كردي كاراي سختي رو انجام بدي كه تا حالا انجام نداده بودي نترس اگرم ترسيدي برو جلو با ترس برو جلو تو ميتوني.
قربونت بشم اين زندگيه انتخاب ميكني بابت انتخابت هزينه ميدي زندگي يعني تجربه يعني تمرين پس تمرين سختر تو رو قويتر ميكنه جا نزن هيچوقت هميشه ياد بگير گوش كن ببين چي بايد ياد بگيري يه جاهايي كم مياري اشكال نداره اونم تمرين كن كه هستش باهاش مقابله نكن يه وقتايي ضعيفي يه وقتايي قوي هستي برو جلو .
حسه خوبي دارم كه اينجام جدا شدم بند ناف رو پاره كردم حسه خوبيه سخته ولي ادامه ميدم سختياشم قشنگه

نازنین ارسال در تاریخ ۰۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

وای جناب سهیلی چه کار کردید با روح و روان من احساس خفگی میکنم نمیتونم چیزی بنویسم تمام خلا های زندگی ام اومد جلو چشمم و دیدم که چجور بعد از بزرگترین فقدانهای زندگی ام این خالی رو با کار زیاد با دوست های باجگیر پر کردم و همیشه با خودم میگفتم چرا چرا چرا من که عاقل بودم چرا اینجور از خم پاشیدم و متلاشی شدم چرا اینجور خورد و ضعیف شدم که نفهمیدم که چجور ازمن و موقعیتم سواستفاده کردند و من فقط پله بودم برای ارتقا افرادی که درد و دل و بدبختی هاشون رو برای من میگفتند و من هم خووم را ملزم به کمک بهشون میدونستم و وقتی بخاطر شرایط خارج از کنترل من کارشون انجام نمیشد رفتارهای زننده و سخیف و تهمت هاشون رو روانه من میکردند و من فقط میگفتم خوایا چرا قصد من که فقط کمک بود

فاطمه موسوی ارسال در تاریخ ۰۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

امروز تجربه ی جالبی داشتم، تصور کودک درونم در کنار خودم که قراره قهرمانش باشم و کمکش کنم رو به رو شدن این دو تا برام پر از بغض تنهایی و بی پناهی بود دوست داشتم بهش بگم بغلم کن تنهام میخواستم براش از زخم هام بگم،
متوجه مساله ی مهمی شدم چرا تا الان برای خودم وقت نداشتم تا از دردها و زخم هام برای خودم بگم چرا تسکینشون ندادم چرا همیشه دنبال یه مسکن بیرون از خودم بودم چرا دنبال یه قهرمان بیرون از خودم میگشتم همسرم نمیتونست قهرمان زندگی من باشه اون قرار نیست نجاتم بده.
تنهایی درونم رو هیچکس غیر از خودم نمیتونه درک کنه هیچکس ترس های من رو جز خودم نمیتونه بفهمه.
من پر از ترس هستم و همسرم رفتارو شرایطی داشت که ترس های منو بیشتر و بیشتر میکرد.