۳۰ مهر ماه ۱۳۹۷ درس و بحث کمپین رهایی از غم جدایی (درس سوم)
سطح مقاله : پیشرفته

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس سوم گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید

از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس سوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

لینک فایل های کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی (اینجا)

نظرات کاربران 121 نظر ارائه شده است
نسیم ارسال در تاریخ ۰۳ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام. من نمی توانم هیچ توضیحی از حال خودم بدم
مثل یک فیلم تمام زندگیم ازبچگیم تا حالا از جلوی چشمم رد شد و فقط اشک ریختم.

سارا ارسال در تاریخ ۰۳ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام.من تمام مراحلی ک میگید رو گذروندم.بعد از جدایی وارد روابط بدی شدم ک چیزی بهم اضافه نکرد و بهم صدمه زد و ارزشمندی من رو کم و کمتر کرد.دچار اعتیاد به خرید شدم.با بحران مالی روبرو شدم.هنوز هم اعتیاد به خریدم رفع نشده.دچار پرخوری های بدون احساس گرسنگی شدم.
امیدوارم کسی این مراحل رو تجربه نکنه و به واسطه این حرفا ک میشنوه مستقیم به سراغ درمان و خلوت و تنهایی بره.واقعا با پرکردن خلوت فقط درمان به تاخیر میفته و هیچ اتفاق بهتری رخ نمیده.با اطمینان میگم
الان دارم از مشاوره استفاده میکنم و به نظرم یک مشاور خوب میتونه فرایند درمان رو خیلی زیاد تسریع کنه.
یک شب واقعا با احساس اینکه من تنهام و کسی کنارم نیست پوچی شدییییید به سراغم اومد و ناخودآگاه شروع کردم ب نوشتن.توی همین مکالمات یک دفعه شروع کرده به دلداری دادن خودم.انگار کسی بیرون از من ک بالغتر هست شروع کرد به حرف زدن و با گفتن یک جمله"من کنارتم ازت حمایت میکنم و نمیذارم کسی بهت ضربه بزنه"من رو به یک آرامش عمیق درونی رسید.پس انجام تمرین رو شدیدا توصیه میکنم.مثل یک آب روی آتیشه.
امیدوارم خیر این کار به شما برسه و حداقل اتفاقی ک میتونه بیفته آگاهی دادن هست ک من قبل شروع روابط سریالی م نداشتم.هرگونه رابطه ای ک منجر بشه شما حس کنید ارزشمندی تون داره به خطر میفته یا اگر احساس چسبندگی عاطفی شدید داشتید و خودتون رو بدون فرد هیچ تصور کردید"(منظورم روابط بعد از شکست عاطفی اول هست) قطعا ازش بیرون بیاید و سراغ خلوت و درمان برید.چون ممکنه ضربه های بدی بهتون بزنه و مثل من یک روز وسط خیابون بشینید و زار زار به حال خودتون و بی ارزشی تون و تنهایی و پوچی تون گریه کنید.
درضمن بعد از رابطه اصلی که توش شکست خوردم احساس میکردم آیندم خالی خالی شده و بی هدف شدم.چون شما براساس اون رابطه بلند مدت رویاها و اهدافی میگذاری که تماما به هوا میره.حس خیلی بد و زجر آوریه.اما بعدش کم کم خودتون رو پیدا میکنید و شروع به ایستادن دوباره میکنید و پیش میرید
مراقب خودتون باشید.
از استاد درس هم تشکر میکنم ک حسها رو دقیق منتقل میکنن.

R☆Gh ارسال در تاریخ ۰۳ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام جناب آقای رضایی یک دنیا تشکر
خدا همیشه همراهتون
کمپین رهایی از غم جدایی عالیه و کارآمد
من هر کدوم از جلسات رو تا اینجا بیشتر از چهار ، پنچ بار گوش دادم و شاید همش رو نوشتم چون در مرحله ای از زندگیم هستم که کاملا گیجم اصلا تمرکز ندارم نمی دونم باید چکار کنم همون جور که گفتین از مشاوری به مشاور دیگه میرم نا بهم بگه
چی شد که اینجوری شد؟ (در حالی که میدونم مقصر عمده این ماجرا و این حالم خودم هستم با اعتماد بیش از حد ، محبت بیش ازحد ، مراعات حال بیش از حد در طول ۱۱ سال زندگی)
حالا باید چکارکنم؟
چرا احساسات و احوالم اینقدر نوسان داره؟
از این به بعد زندگیم چی میشه؟
چطور باید رفتار کنم ، زندگی کنم؟
تصمیماتم در رابطه با گرفتن حضانت پسر ۴ سالم که نمی تونم ازش جدا بشم درسته؟
در آینده پسرم پیشم میمونه؟
میتونم خوب تربیتش کنم در شرایط نبودن یا بودن گاه گاهی پدری بی تعهد و بی مسئولیت و بی عاطفه ؟
و......؟
من در زندگیم دچار طرد شدگی از طریق خیانت و طلاق شدم که در شرف طلاق هستم و این مرحله واقعاً سخت و طاقت فرسا ست ولی من مطمئنم که میتونم تحمل کنم و بگذرم در حالی که زمان فوق العاده کند می گذره و شب بیداری ها و تمام احساسات وحشتناک در حال حاضر امانم روبریده و زندگیم رو فلج کرده و این وضعیت بیشتر از ۳ سال طول کشیده تا به اینجا رسیده.
کاش میدونستم کی این کابوس تموم میشه.
باز هم ممنونم به خاطر کمپین عالیتون مطمئنم میتونه خیلی عالی بهم کمک کنه.

Elin ارسال در تاریخ ۰۳ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام استاد عزیز ممنونم بابت این کمپین ، من تا الان که درس گفتارهای شمارو گوش میکردم بیشتر هدفم یادگیری بود ولی وقتی شنیدم متوجه شدم منم این شرایطو داشتم من بخش صحبت با کودک درونو خیلی دوست داشتم وقتی بهش نگاه میکردم جز شادی و شیطونی و کلی ارزو با چشمهای پر از برق چیزی نمیدم برام جالب بود من هیچوقت به اینده فکر نمیکردم در لحظه خوش بودم و در نهایت رویابافی ولی این دختر بزرگ شده خیلی تغییر کرده این همه تغییر منو شگفت زده میکنه من به بخشی از رویاهام رسیدم و کلا به هرچی بخوام میرسم فکر کنم تنها جیزی که منو شکوند این بود که من نمیخواستم کنار گزاشته بشم در صورتی که مطمئن بودم اون ادم من نیست فقط دنبال حس امنیت و دوست داشته شدن بودم عجیب اینجا بود من موردهایی زیادی داشتم و اصلا کسی باورش نمیشه بگم من اونو میخواستم ولی اون یک نفر برام خواستنی تر بود من کسیرو میخواستم هر جا میرم مراقبم باشه چون عادت داشتم به اینکه مراقبم باشن من فکر میکنم فوت پدرم تاثیر روحی بدی روم داشت ولی هیچ وقت تو زندگیم به کسی باج ندادم میدونید من احساس میکنم هر کسی باید خودش این دوره رو بگزرونه خیلی مهمه در چه خانواده ای بزرگ شده باشی با چه اعتقادات و چه نوع سبک زندگی اونوقت خودتی که مسیرتو انتخاب میکنی من هیچ وقت دلم نمیخواد که خودمو واسه کسی که رفته بی ارزش کنم خیلی باید صبور بود ، ولی حالا احساس میکنم این همه درد واسه چی بود اخه بهترین سالهای عمرم غصه خوردم ولی تجربه شد خیلی بزرگ شدم

رابعه ارسال در تاریخ ۰۳ آبان ماه ۱۳۹۷

عالی بود استاد .انقدر گریه کردم ک احساس سبکی خاصی دارم اهنگ مطابق با بحث خیلی زیبا بود دقیقا تمام اون احساسات شکست ووسرخوردگی رو ک گفتین تجربه کردم و اینکه اسون نیست ازین درد رها شدن ولی غیرممکنم نیست .واقعا خدا شمارو حفظ کنه و برکت بده

سمانه ارسال در تاریخ ۰۲ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام.
چقدر جالب من همین کارو دو سه هفته پیش انجام دادم زمانی که فقط حس کردم اونی که دوسش دارم و دوستم داره میخواد ترکم کنه.دوباره حال و هوایی رو تجربه کردم که بارها و بارها تجربه کرده بودم و هر بار به خودم قول دادم دیگه کسی رو دوست نخواهم داشت.روزهای سختی بود ولی چون مدتهاست روی خودشناسی کارمیکنم این دفعه سعی کردم در برابر این اتفاق تکراری ،رفتار متفاوتی داشته باشم.
قبلا غمم رو سرکوب میکردم و رو می آوردم به کتاب.هر چه بیشتر و بیشتر.این دفعه یه شب رو به خودم اختصاص دادم.به سمانه کوچولوی درونم.که هنوز غم از دست دادن به همش میریزه شدیدددد.
با کودکم حرف زدم بهش گفتم حواسم بهش هست و این حالش تا حدی طبیعیه و حق داره ناراحت باشه و حتی اشکالی نداره دلتنگی کنه.اگه دوست داشته باشه میتونیم آهنگ گوش کنیم و با هم گریه کنیم.و این هیچ ایرادی نداره.حتی اگر ضعیف دیده بشیم.اون شب مثل یه کودک دو سه ساله چند ساعت گریه کردم.کودکمو بغل کردم و بهش گفتم معنی این جدایی این نیست که تو دوست داشتنی نیستی.
شب فوق العاده ای بود.من برای تمام جدایی های قبلیم هم گریه کردم.جدایی هایی که بعدش به خودم اجازه نداده بودم حتی غم بعدش رو تجربه کنم و با قدرت هر چه تمام تر سرکوبشون میکردم.
از اون موقع حس خیلی خوبی دارم.یه تجربه عالی بود.و جالب اینکه چند روز بعدش این کمپین شروع شد.

سمیه ارسال در تاریخ ۰۲ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام . تو بر طرف کردن غم جدایی فقط از شرایطی می فرمایید که یه نفر یکی رو ترک کرده و حس طرد شدگی رو مطرح می فرمایید. این درست من هم به شخصه این حس طرد شدگی رو دارم و تو زمان نوجوانی هم داستان جوجه اردک زشت رو داستان زندگی خودم می دونستم. بنابراین با این حس نا آشنا نیستم. و واقعا یه مشکل بزرگ هست . اما موردی که هست اینه که همیشه رابطه ها به علت اینکه یه نفر می ره گاهی تو یه رابطه هر دو نفر عاشق هم هستند اما نمی تونن به هم برسند چون خانواده ها نمی زارند و ناچارند و یا عاشق آدمی می شی که مناسب برای ازدواج باهم نیستید و عقل تصدیق نمی کنه ولی به شدت همدیگر رو دوست دارید و مجبور به ترک هم می شید اما نمی تونید همدیگر رو فراموش کنید. تو اینجور رابطه ها درد مضاعف هست درد از دست دادن و درد نگرانی شدید برای طرف که چه اوضاعی داره . بلایی سرش نیاد و هزاران ترس و اضطراب دیگه برای اون. کاش در مورد این مسایل و راه حلش هم صحبت کنید. بسیار سپاسگزارم

رز ارسال در تاریخ ۰۴ آبان ماه ۱۳۹۷

چه خوب گفتید. ما هم عاشق هم بودیم و لی عقل تصدیق نکرد...

Maryam ارسال در تاریخ ۰۲ آبان ماه ۱۳۹۷

هیچکدوم از درسها برام باز نمیشه

masi ارسال در تاریخ ۰۲ آبان ماه ۱۳۹۷

منم چند ماهی میشه جدایی رو تجربه کردمو حس میکردم پذیرفتم و سوگواری هام تموم شده ،اما اون لحظه که گفتید من بزرگسال کودک درونمو ببینمو گوش بدم چی میگه و باهاش حرف بزنم ، قبل هیچ دیالوگی ، مظلومیت کودک درونمو که حس کردم اشکام جاری شد....

Nazanin ارسال در تاریخ ۰۲ آبان ماه ۱۳۹۷

خیلی گریه کردم....یعنی نازی کوچولو خیلی گریه کرد ...از تنهایی ترسیده بود از تاریکی از بوی دود ..از پدرش ترسیده بود دلش برای مادرش سوخته بود ولی همش از مادرش کتک خورده بود....همه زندیگه کودک درون من با ترس و وحشت گذشت ...ترس ا اینکه پدرش از اعتیاد نمیره مادرش ترکشون نکنه یا از غصه نمیره ...ترس از اینکه دوستاش نفهمن پدرش معتاده و مادرش ناراحتی اعصاب داره...دروغ ،نفرت ،هیچ بغل گرفتنیو تجربه نکرد هیچ اغوشی ،هیچی.....
من با همینا بزرگ شدم از بچگی خیلیا اذیتم کردنو نتونستم جوابی بهشون بدم..خیلیارو دوست داشتم و نشد داشته باشمشون ...فرار کردم انقدر که دیگه یادم رفت کیم ..چیم....شدم غمخوار مادر تو سن هشت سالگی از هکه پیش واس من گفت حتی از رابطه جنسیه که ازش ناراضی بود برام تعریف کرد ...حس تنفر از مردا توی من رشد کرد بدون اینکه شناختی ازش داشته باشم....و حس اینکه یه زن بیچاره ترین موجود رو زمینه...تو نوجونیم دنبال این بودم که خاص باشم واس بقیه که یه وقتی ترکم نکنن خاص بودنو تو حس ترحم اونا میدیدم میخواستم دلشون برام بسوزه تا منو کنار خودشون نگه دارن ...شروع هر رابطه با جنس مخالف ختم میشد به سو استفاده و خشم بیشتر من ...فک میکردم هیچ کس از من خوشش نمیاد واس همین با اولین نفری که میومد جلو رابطه رو شروع میکردم از سواستفاده مالی بگیر تا روحی و .....برای ازدواجم اولین و اخرین و تنها معیارم فرار کردن از اونجا بود انتخاب غلط و بعد از اون ماجراهای وحشتناک تر....دیگه ادمای اشنایی نبودن من میون ادمای غریبه با حس تنهایی بیشتر افسرده شدم نه اونا خرف منو میفهمیدن نه من حرف اونارو...مادر شدن تو سن ۱۹سالگی برای من ضربه محکم تری بود....نمیدونستم بچه چیه تربیت چیه فقط برای فرار از اوضاع یه نفرو دعوت کردم....استاد کودک درون من بین مرز عشق و نفرت ایستاده من تونستم حالمو بسازم و برای ایندم روزای بهتری رقم بزنم تونستم کنار همسرم همون انتخاب غلط درست بیام جلو ...هنوز خیلی راه هست واس خوب تر بودن اما هنوز وقتایی مه بارون میاد نازی کوچولو صدام میکنه اخه از رعدو برق میترسه ...هنوز نتونستم توی خودم حلش کنم