۳۰ مهر ماه ۱۳۹۷ درس و بحث کمپین رهایی از غم جدایی (درس سوم)
سطح مقاله : پیشرفته

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس سوم گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید

از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس سوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

لینک فایل های کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی (اینجا)

نظرات کاربران 89 نظر ارائه شده است
کاربر گرامی تنها نظرات افرادی که دارای پنل کاربری هستند، نمایش داده می شود
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
سه‌شنبه ها با موری ارسال در تاریخ ۰۰۴ آبان ماه ۱۳۹۷

درس سوم گوش دادم و...
یاد میاد موقعی که امین ازم خاستگاری کرده بود مامان که تعادل روانی نداشت و مریض و افسرده شده بود پرچم رو سر گرفت و رفت خونه عمو ماشاءالله و آبروریزی راه انداخت و داد و بیداد راه انداخت و امین و خانواده اش ترسیدن و منو پس زدن، ایمانه اشغال کثافت بهم گفت بیا بریم شیراز تو رو به یه مشاور نشون بدم اگر سالم بودی و مثل مادرت مریض نبودی اون موقع میایم خاستگاری، و ی دختر اصفهانی ب امین معرفی کرد، آخرش امین منو ول کرد، چقدر با امین برنامه‌ریزی کرده بودیم، بعدش ک تموم شد، ایمانه منو کشوند و گفت پدر و مادر تو اینطور بودن اونطور بودن، بد بودن، اومدم خونه به امین زنگ زدم بیدارش کردم و دعواش کردم و.گریه کردم و یه ایمیل تند براش نوشتم و گفتم تو مرد نیستی ک اونا برات تصمیم میگیرن و بعدش ک تموم شد ، شبا درست خابم نمیبرد، گریه میکردم قبل از خاب، میرفتم تو کمد و گریه میکردم تا کسی صدام نشنوه، تو خودم شکستم، از پدر و مادرم متنفر بودم، همین الانم تحمل مادرم رو ندارم، دوست ندارم کنارم باشه، همش افسرده است و بی حال، حالم خراب میکنه وقتی کنارشم
یاد این افتادم که تو بچگی فقط دوستم آنا بود وقتی میرفتم خونه عامو غلامحسین مامان دعوا و تحقیرم میکرد منو کتک میزد منو دوست نداشت چون پدرم هوای منو داشت، منو دوست داشت، منو همه جا با خودش میبرد، منم طرفدار پدرم بودم، پدر، مادرم رو اذیت میکرد تحقیر میکرد تمام ناراحتی و عقده هاش سر اون خالی میکرد، اون بیچاره هم کسی نداشت پشت و پناهی نداشت، مریض و روانی شد از دست کتکاری و تحقیر و توهین های پدرم، پدرم اجازه هم بهش نمیداد هیچ جا بره نمیذاشت با کسی رفت و آمد کنه حتی خانواده خودش ، وقتی هم قهر میکرد میرفت پیش خانواده اش، اونا هم بعد مدتی میزدنش هیچ کس نداشت هیچ کسسسس
دردهای من تو بچگیم، هیچ موقع ما با کسی رفت و آمد نداشتیم، هیچ موقع سیزده بدر جایی ما رو نمیبرد، اصلا برای امنیت مالی ما تلاش نمیکرد، من خیلی زجر کشیدم تو بچگیم خیلی حسرت کشیدم، رفت و آمد ما فقط با دوست های الکل خور بابام بود، هر شب بساط داشت، هر روز صبح دیر میرفت سرکار، هر روز از سرکار که میومد خونه میخابید بعدش میرفت عصری خرید مختصری میکرد خرید قرضی و همیشه هم بدهکار بود و شب بساط الکل به پا میکرد با دوستاش و آهنگ شجریان و مستی و سر و صدا و فشار و ناراحتی برای ما ازش متنفرم برای کارهایی که با ما کرد، روانی که از ما سوزوند

ساناز ارسال در تاریخ ۰۰۴ آبان ماه ۱۳۹۷

واییی که چقدر دیر این صحبت ها به دستم رسید وقتی که به شدت به زندگیم آسیب زدم ، برای پر کردن جای خالی عشقم با کسی ازدواج کردم در خیلی موارد خوشحال نیستم و باعث جدایی من از اطرافیانم شد و بعد از اون تن به رابطه ای دادم که واقعا منو خاکستر کرد و کودک درونم به شدت گریست

Sara ارسال در تاریخ ۰۰۴ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام اقای دکتر
کاش سوالات و نظراتمون رو پاسخ میدادین
ایا این درسته که بعد از یک سال جدایی که همه مشاورین هم تایید کردن درستیه این جدایی رو و تموم شدن زندگی رو اما من بعد از یک سال دارم به بازگشت فکر میکنم... این درسته؟ اون ادم که از اول هم میگفت طلاق نمیخواد یعنی از خداشه که دوباره رجوع کنیم. من خیلی علاقه ی عجیبی بهش داشتم اما بعد از ۳ سال زندگی پا رو احساساتم گذاشتم و به عقلم اجازه دادم تصمیم بگیره و تموم کردم این رابطه ی اشتباه رو. حس و حال الانم عشق و نفرت هست که باهم ترکیب شده. نه میتونم فراموشش کنم به خاطر اون احساسات و نه میتونم ببخشمش به خاطر اون هم ظلم و ستم و مشکلاتی که از کودکی به همراه داشت و تو این زندگی اورد. موندم گیج و سرگردان. بعد از گذشت یک سال و نیم انگار همین دیروز بوده که جدا شدیم نمیتونم آروم بشم خیلی آشفته ام. و نمیذارم کسی از اطرافیان اینو بفهمه. همه میگن چقدر آرومه و چقدر حالش اوکی هست. چه کنم.
از آینده میترسم که نکنه ازدواج بعدیم هم دچار مشکل بشه و به جدایی منجر بشه و روزی هزار بار خودمو لعن کنم که چرا از زندگیه اولت اومدی بیرون با اون همه عشق و البته اون همه مشکلات....

مهشید ارسال در تاریخ ۰۰۴ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام .تمام حسایی و که تشریح میکنید تو این دوره برای ادم‌پیش میاد .وقتی گفتید کودک درونتون رو کنار خودتون ببینید من یه بچه سوخته مچاله دیدم .فقط درد کشیدم و اشک ریختم که جه بلایی سرش اوردم .از رابطه ای که اتفاقی خیانت طرف مقابلم رو دیدم و ۷ ماه هی ادامه دادم چون طرفم مستاصل بود و میگفت جبران میکنم ولی چیزی و حبران نکرد هیچ که من به مرحله پوچی رسیدم . الانم تو شرایط سختیم چون با هم کار میکنیم و من باید بیام بیرون تا دیگه با اون ادم مقابله نشم . از یه طرف شرایط مالی از طرف دیگه وجوداون ادم و ادامه کاراش و خوشحالی از نبودن من تو ارتباطی که خودش با اصرار هی میکشید جلو هر چند خودمم میخاستم که اومد.فشار بدی رومه . تصویر اون بچه سوخته و جزقاله ودرد کشیده با اون دوتا چشمای ملتماسه دیوونم کرد .

سمیه ارسال در تاریخ ۰۰۴ آبان ماه ۱۳۹۷

من الان ازدواج کردم و یه بچه‌ دارم. حداقل ماهی یکبار به خودم میگم من اینجا تو این زندگی چکار میکنم؟ این چیزی بود که می خواستم؟ !
خیلی تلاش کردم کودک درونم رو پیدا کنم ولی ارتباط برقرار کردن باهاش سخت بود چون اصلاً دلش نمی خواست دیده بشه در نهایت کودک ده ساله رو دیدم که تو مرگ مادربزرگش درک نشده آغوش گرفته نشده و بسیار غمگین و تنهاست. بغلش کردم و آرومش کردم.
جدایی من از مادرم بوده در حالی که همیشه کنارم بوده انتظار داشتم بغلم کنه ولی اون هیچ وقت این کار رو نکرده و همیشه این کارها رو لوس بازی می دونست و مسخره میکرد. انگار از مادرم فرار میکنم
من اصلاً با کسی صمیمی نشدم که جدایی ازش برام دردناک باشه فقط موردی تو 25 سالگی ام که خودم رو قانع کردم که بالاخره باید عاشق کسی باشی که اون هم منجر به جدایی شد و دوست نداشتنی بودن برام تشدید شد.
و فرار آخر از غرولند هاش و گیر الکی دادن هاش منجر به ازدواج شد. شاید هم دنبال جلب رضایت اش بودم....

محدثه ارسال در تاریخ ۰۰۳ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام دوباره :)
یک اتفاق خوب که پایان درس سوم وقتی داشتم تمرین رو انجام می دادم، برای من افتاد، این بود که کودک درونم بهم گفت که از وقتی باهم آشتی کردیم، حالش بهتره! با این که ترس داشت و با این که از این که زیاد گریه می کنه، ناراحت بود، ولی حمایت منِ بزرگسال رو سریع پذیرفت...
این اتفاق برمی گرده به سال 94 یا اوایل 95 که من خودشناسی رو تحت عنوان شفای کودک درون شروع کردم. کودک من از حالا خیلی آزرده تر بود. خیلی ... خیلی ... ولی من دل به درس ها دادم و امروز وقتی با کودک درونم مکالمه کردم، متوجه شدم که تلاش هام جواب داده. احساس گریه و بغض دارم؛ ولی از خوشحالیه بیشتر...
از همه می خوام حتما حتما تمرین درس سوم رو انجام بدن! خواهش می کنم با کودک تون مکالمه کنید. من حرف های بزرگسال رو با دست راست و حرف های کودک رو با دست چپ نوشتم (چون این طوری آموزش دیده بودم). جوابی که می گیرد خیلی خیلی راست و واقعی ه... از نتیجه ش شگفت زده می شید!

sh ارسال در تاریخ ۰۰۳ آبان ماه ۱۳۹۷

آقای رضایی من این تمرین و انجام دادم و حس امنیت و به کودک درونم دادم ولی خیلی از چیزهایی که جزیی بود کودکم بهم گفت و وقتی فکر میکنم میبینم چقدر کودکم تو اون لحظه ها تنها بوده و چقدر ترس از دست دادن و تکرار شونده تا بزرگسالی تجربه کرده

نسیم ارسال در تاریخ ۰۰۳ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام. من نمی توانم هیچ توضیحی از حال خودم بدم
مثل یک فیلم تمام زندگیم ازبچگیم تا حالا از جلوی چشمم رد شد و فقط اشک ریختم.

سارا ارسال در تاریخ ۰۰۳ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام.من تمام مراحلی ک میگید رو گذروندم.بعد از جدایی وارد روابط بدی شدم ک چیزی بهم اضافه نکرد و بهم صدمه زد و ارزشمندی من رو کم و کمتر کرد.دچار اعتیاد به خرید شدم.با بحران مالی روبرو شدم.هنوز هم اعتیاد به خریدم رفع نشده.دچار پرخوری های بدون احساس گرسنگی شدم.
امیدوارم کسی این مراحل رو تجربه نکنه و به واسطه این حرفا ک میشنوه مستقیم به سراغ درمان و خلوت و تنهایی بره.واقعا با پرکردن خلوت فقط درمان به تاخیر میفته و هیچ اتفاق بهتری رخ نمیده.با اطمینان میگم
الان دارم از مشاوره استفاده میکنم و به نظرم یک مشاور خوب میتونه فرایند درمان رو خیلی زیاد تسریع کنه.
یک شب واقعا با احساس اینکه من تنهام و کسی کنارم نیست پوچی شدییییید به سراغم اومد و ناخودآگاه شروع کردم ب نوشتن.توی همین مکالمات یک دفعه شروع کرده به دلداری دادن خودم.انگار کسی بیرون از من ک بالغتر هست شروع کرد به حرف زدن و با گفتن یک جمله"من کنارتم ازت حمایت میکنم و نمیذارم کسی بهت ضربه بزنه"من رو به یک آرامش عمیق درونی رسید.پس انجام تمرین رو شدیدا توصیه میکنم.مثل یک آب روی آتیشه.
امیدوارم خیر این کار به شما برسه و حداقل اتفاقی ک میتونه بیفته آگاهی دادن هست ک من قبل شروع روابط سریالی م نداشتم.هرگونه رابطه ای ک منجر بشه شما حس کنید ارزشمندی تون داره به خطر میفته یا اگر احساس چسبندگی عاطفی شدید داشتید و خودتون رو بدون فرد هیچ تصور کردید"(منظورم روابط بعد از شکست عاطفی اول هست) قطعا ازش بیرون بیاید و سراغ خلوت و درمان برید.چون ممکنه ضربه های بدی بهتون بزنه و مثل من یک روز وسط خیابون بشینید و زار زار به حال خودتون و بی ارزشی تون و تنهایی و پوچی تون گریه کنید.
درضمن بعد از رابطه اصلی که توش شکست خوردم احساس میکردم آیندم خالی خالی شده و بی هدف شدم.چون شما براساس اون رابطه بلند مدت رویاها و اهدافی میگذاری که تماما به هوا میره.حس خیلی بد و زجر آوریه.اما بعدش کم کم خودتون رو پیدا میکنید و شروع به ایستادن دوباره میکنید و پیش میرید
مراقب خودتون باشید.
از استاد درس هم تشکر میکنم ک حسها رو دقیق منتقل میکنن.

R☆Gh ارسال در تاریخ ۰۰۳ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام جناب آقای رضایی یک دنیا تشکر
خدا همیشه همراهتون
کمپین رهایی از غم جدایی عالیه و کارآمد
من هر کدوم از جلسات رو تا اینجا بیشتر از چهار ، پنچ بار گوش دادم و شاید همش رو نوشتم چون در مرحله ای از زندگیم هستم که کاملا گیجم اصلا تمرکز ندارم نمی دونم باید چکار کنم همون جور که گفتین از مشاوری به مشاور دیگه میرم نا بهم بگه
چی شد که اینجوری شد؟ (در حالی که میدونم مقصر عمده این ماجرا و این حالم خودم هستم با اعتماد بیش از حد ، محبت بیش ازحد ، مراعات حال بیش از حد در طول ۱۱ سال زندگی)
حالا باید چکارکنم؟
چرا احساسات و احوالم اینقدر نوسان داره؟
از این به بعد زندگیم چی میشه؟
چطور باید رفتار کنم ، زندگی کنم؟
تصمیماتم در رابطه با گرفتن حضانت پسر ۴ سالم که نمی تونم ازش جدا بشم درسته؟
در آینده پسرم پیشم میمونه؟
میتونم خوب تربیتش کنم در شرایط نبودن یا بودن گاه گاهی پدری بی تعهد و بی مسئولیت و بی عاطفه ؟
و......؟
من در زندگیم دچار طرد شدگی از طریق خیانت و طلاق شدم که در شرف طلاق هستم و این مرحله واقعاً سخت و طاقت فرسا ست ولی من مطمئنم که میتونم تحمل کنم و بگذرم در حالی که زمان فوق العاده کند می گذره و شب بیداری ها و تمام احساسات وحشتناک در حال حاضر امانم روبریده و زندگیم رو فلج کرده و این وضعیت بیشتر از ۳ سال طول کشیده تا به اینجا رسیده.
کاش میدونستم کی این کابوس تموم میشه.
باز هم ممنونم به خاطر کمپین عالیتون مطمئنم میتونه خیلی عالی بهم کمک کنه.