۳۰ مهر ماه ۱۳۹۷ درس و بحث کمپین رهایی از غم جدایی (درس سوم)
سطح مقاله : پیشرفته

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس سوم گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید

از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس سوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

لینک فایل های کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی (اینجا)

نظرات کاربران 89 نظر ارائه شده است
کاربر گرامی تنها نظرات افرادی که دارای پنل کاربری هستند، نمایش داده می شود
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
نازنین ارسال در تاریخ ۰۰۶ آبان ماه ۱۳۹۷

میتونم بگم همه نظرات ازطرف خانمها هست.این هیچ خوب نیست.ینی فقط خانمها مشکل دارن و در پی چاره اند؟؟؟!!!

گلی ارسال در تاریخ ۰۰۵ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام
با این درستون به پهنای صورتم گریستم دقیقا تمام این حال های بد رو من توی این سه روزی که یارم رو از دست دادم دارم واقعا روزها و شبهای سختیه خیلی طول میکشه آدم دوباره بتونه خودش رو پیدا بتونه به خودش بفهمونه اون واقعا رفته بتونه جای خالیش رو تحمل کنه بتونه با نبودنش کنار بیاد اما شاید غیرممکن باشه بتونی فراموشش کنی مخصوصا اگه عشقت بهش از ته دل بوده باشه بدترین تایم هم شبه شب که میشه انگار تمام خاطراتش بهت هجوم میارن خفه ات میکنن نفست رو میگیرن اونوقته که یهو به خودت میای میبینی بالشتت خیس از اشکه و دستی نیست اونا رو برات پاک کنه و چه لحظات سختی داره بهت میگذره اما زندگی جریان داره باید خودت به خودت کمک کنی دوباره روی پاهات وایسی سخته اما شدنیه فقط یه چیزی رو نمیتونی کاریش کنی این که دیگه تو هرگز اون آدم سابق نمیشی هرگز...

shirin ارسال در تاریخ ۰۰۵ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام
کودک درون من یک دختر ظریف جلو من ایستاده چشماش خیس ،کمی بغض داره میگه هیچ وقت دیده نشدم،مورد توجه نبودم،حس میکرد زیبا نیستم، همیشه توجهات رو 2خوهرم بود همیشه تو خودم بودم، نمیتونستم حقمو از اطرافیانم بگیرم،

کیوان ارسال در تاریخ ۰۰۵ آبان ماه ۱۳۹۷

خیلی جالبه نظرات بقیه کاربرها رو ک میخونم تقریبا 90 درصد شایدم بیشتر خانوما نظر دادند و اکثرا هم در رابطه با یک آقا شکست خوردند. راستش یه خورده ترسیدم نمیدونم آقایون اینقدر بدند یا نظراتی ک داده شده یک طرفه بوده ؟ به هر حال به عنوان یک جوان مجرد خیلی حساس شدم تا رابطه غلطی رو شروع نکنم

نازنین ارسال در تاریخ ۰۰۵ آبان ماه ۱۳۹۷

وای جناب سهیلی چه کار کردید با روح و روان من احساس خفگی میکنم نمیتونم چیزی بنویسم تمام خلا های زندگی ام اومد جلو چشمم و دیدم که چجور بعد از بزرگترین فقدانهای زندگی ام این خالی رو با کار زیاد با دوست های باجگیر پر کردم و همیشه با خودم میگفتم چرا چرا چرا من که عاقل بودم چرا اینجور از خم پاشیدم و متلاشی شدم چرا اینجور خورد و ضعیف شدم که نفهمیدم که چجور ازمن و موقعیتم سواستفاده کردند و من فقط پله بودم برای ارتقا افرادی که درد و دل و بدبختی هاشون رو برای من میگفتند و من هم خووم را ملزم به کمک بهشون میدونستم و وقتی بخاطر شرایط خارج از کنترل من کارشون انجام نمیشد رفتارهای زننده و سخیف و تهمت هاشون رو روانه من میکردند و من فقط میگفتم خوایا چرا قصد من که فقط کمک بود

AAA ارسال در تاریخ ۰۰۵ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام من نظرم رو نوشتم و ارسال کردم ولی الان اثری ازش نیس یعنی ارسال نشده؟!

محدثه ارسال در تاریخ ۰۰۵ آبان ماه ۱۳۹۷

من بعد از ارسال نظرم، صفحه رو رفرش کردم، و تونستم ببینمش.

شمیم ارسال در تاریخ ۰۰۵ آبان ماه ۱۳۹۷

کودک درون من سمت چپم قرار داره.پر از بغضه لب و لوچش آویزونه و خیلی خستست.داره به بزرگسالیم میگه چرا هر کاری میکنم خودم از خودم راضی نمی شم؟ چرا هر کاری میکنم نمیتونم خودمو ببخشم بابت اون تصمیم و انتخاب اشتباه ؟داره بهش میگه من خیلی خستم و تنهام اما دلم نمیخواد از هیچ کسی کمکی بگیرم.میگه چرا با وجود اینکه همه چیو میدونم که کجاهاش اشتباهه و کجاهاش درست باز هم نمیتونم درست تصمیم بگیرم؟ برم؟ بمونم؟ من نقاب یک آدم عاقل و قوی رو زدم.میخوام ازت بپرسم میشه اون روزی که منم از درون آروم شم؟ میشه اون روز که این نقابو بر دارم؟ میشه اون روز؟ و بزرگسالیم مثل یک آدم قوی داره بهم میگه تو میتونی و اون روز می رسه که توهم به این روزا بخندی.میرسه روزی که نقابتو برداری جایی که لازمه گریه کنی ناراحت بشی و جایی که لازمه درست تصمیم بگیری.بزرگسالیم بهم میگه میرسه روزی که درد این انتخاب اشتباهت تسکین پیدا کنه و وقتی ازش یاد میکنی بهش بخندی.میرسه روزی که تو خودت فقط خودت از خودت راضی هستی و خودتو دوست داری.

نگار كريمان ارسال در تاریخ ۰۰۵ آبان ماه ۱۳۹۷

من با همه اين چهار درس
زار زدم

Nur ارسال در تاریخ ۰۰۴ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام استاد جانم،تشكر و سپاس بابت زخماتتون... استاد عزيز هر حرفى كه زدين رو با تمام وجودم تجربه كردم واسه همين كلى اشك ريختم چندبار هم گوش دادم ولى راهكارى ندادين واقعا نميدونم شايد هم من نفهميدم ولى بيشتر از حس و حال اين آدمها گفتين ولى در همين حد هم براى من با ارزش بود چون فكر ميكردم من آدم ضعيفى هستم كه به اين روز افتادم ولى حرفاتون باعث شد بفهمم نه من تنها نيستم و كسايى هستن كه منو درك كنن و تجربه كردن سربلندى و خودشناسى نصيب همه ما انشاءالله

سه‌شنبه ها با موری ارسال در تاریخ ۰۰۴ آبان ماه ۱۳۹۷

یکی دیگه از درد های من با پدرم این بود که هیچ وقت ما رو گردش و تفریح نمیبرد حتی وقتی ماشین پیکان خریده بود ما رو با ماشین جایی نمیبرد و نمیگردوند تنها جایی ک یادمه ما رو برد خونه خاله رباب بود اونم با کلی غر زدن که تو هیچ وقت ما رو جایی نمیبری و شکایت کردن و خواهش کردن