۳۰ مهر ماه ۱۳۹۷ درس و بحث کمپین رهایی از غم جدایی (درس سوم)
سطح مقاله : پیشرفته

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس سوم گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید

از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس سوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

لینک فایل های کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی (اینجا)

نظرات کاربران 121 نظر ارائه شده است
Zahra ارسال در تاریخ ۰۶ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام دقيقا حرف هايي ك زديد براي من اتفاق افتاده بي خوابي شب بيداري گريه استرس فشار عصبي ولي من واقعا مسئوليت اشتباهم و به عهده گرفتم ميدونم همه اين ها به زودي حل ميشه
من بزرگترين اشتباهي ك كردم اين بود ٤ سال بازيچه ي دست ي ادم متاهل شدم مثل ي عروسك خيمه شب بازي براش بودم هر موقع دوست داشت حوصلش سر ميرفت ي بازي باهام ميكرد و ميرفت از ترس از دست دادنش از درد جدايي شده بودم بازيچه از نظر اون من ي ادم بي منطق بودم هميشه با حرفاش اعتماد به نفسم و ميورد پايين هميشه با كاراش و حرفاش تحقيرم ميكرد ولي از روي حماقت ٤ سال باهاش ادامه دادم

نیلوفر ارسال در تاریخ ۰۶ آبان ماه ۱۳۹۷

دیشب به درسها گوش کردم از ابتدا تا انتهای جلسات به شدت اشک ریختم چون شما داشتید با تک تک کلماتتون روحمو شخم میزدید من 7 ساله که درگیرم.درگیر روح و زندگی به تاراج رفتم درگیر گذشته و منی که بودم و الان اینی که هستمو نه میشناسم نه میخوام. این آدم ضعیفی که یک نفر تونست تمام آنچه که از حال و آیندش ساخته بود رو روی سرش ویران کنه.آقای رضایی من زیر آواری موندم که مسببش نبودم .رها شدم .ترک شدم. بی هیچ دلیلی بی هیچ پاسخی ... جنون، غم ، خفگی ، خشم، نابودی اعتماد به نفس ، تنفر از خودم ، بریدن از زندگی و آدمها ، انزوا و تمام احساساتی که شمردین رو تجربه کردم. 7 ساله روزی هزار بار با خودم تکرار میکنم دیگه نمیخوایش? و هر بار بلند توی خودم فریاد میزنم که نه و با خودم میگم شاید اطرافیان راست میگن که من یه احمق احساستی و ضعیفم که درگیر جای خالیه یک آدمم... و تمام این سرکوفتها و تلاشها برای خاک ریختن روی گذشته شد من الان که دیگه به احساساتم دسترسی ندارم نه ناراحت میشم نه خوشحال نه لذت رو درک میکنم نه تنفر و نه خشم. یه بی تفاوتی عمیق یه بی انگیزگی یه زنده بودن بی هدف که همش نتیجه ی درمان نکردن و فقط مدفون کردن گذشته بود و حالا میترسم از کودک درونی که ازش حرف زدین میترسم باهاش روبرو شم میترسم حرفاشو بشنوم میترسم بهش جواب پس بدم میترسم بهش بگم که به چه جرمی با خودم و اون چنین کردم.هیچ کس درک نکرد. هیچ کس نفهمید. هیچ کس همراه نبود و این زخمها همینجوری موند و درمان نشد و بدجوری جاش درد میکنه . ممنونم که میفهمید و همراهید...

ح ارسال در تاریخ ۰۶ آبان ماه ۱۳۹۷

قهرمان:تو با اون چشای تیله ای و موهای لخت و لپای گرد مگه میشه زشت باشی من عاشق همون لب و لوچه آویزون تواموتو همین سن کم چقدر میفهمی و باهوشی ومیفهمی لحن آدما رو .من خیلی دوستت دارم حتی اگه حسود باشی ،حتی اگه بدجنس ترین آدم روی زمین باشی.من هیچوقت تو رو ول نمیکنم.تو برای من همین یه دونه ای مثل تو رو هیچ جای دیگه پیدا نمیکنم.سعی میکنم دیگه سرزنشت نکنم.تحقیرت نکنم.همیشه کنارت میمونم.میدونم تو زندگیت اشتباه زیاد کردی.بهت حق میدم.تو بار اولته داری زندگی میکنی.طبیعیه یه جاهایی اشتباه کنی.چون بلد نبودی.ولی میدونم تو کسی هستی که همیشه برای بهتر شدن تلاش میکنه.همیشه برای اینکه کمترین اشتباه و بکنه تلاش میکنه.برای من اون تلاشه مهمه نه نتیجه اش.میدونم یه جاهایی اشتباه کردی و به خودت ضربه های بدی زدی.آسیب دیدی.زخمی تر از قبل شدی.ولی میدونم تو از این مرحله رد میشی.میدونم میتونی اشتباهاتتو کمتر کنی.بشی همون کسی که دوست داری باشی.من دوستت دارم یه آینده خوب در انتظار توئه چون میدونم چقدر خوش قلبی میدونم ذاتت خوبه میدونم قلبت پر از مهربونیه.خودتو ببخش من بخشیدمت،به خاطر تمام اشتباهاتی که کردی.گذشت همه اون کابوسا.از این به بعد زندگی یه جور دیگه ای شروع میشه،قلبتو پر از شادی میکنم.هروقت بغل خواستی بیا پیش خودم.همیشه بغلت میکنم.نازت میکنم.دلبرم شیرینم.عاشق اون خنده هاتم وقتی از ته دل میخندی و چشات برق میزنه دوستت دارم بی ریا و خالص همونطوری که دوست داری.

ح ارسال در تاریخ ۰۶ آبان ماه ۱۳۹۷

کودک:با موهای شلخته درهم با چهره ای غمگین و چشایی خیس از اشک و لبهای آویزون وایساده نگران نگاهم میکنه.به نظرش دختر زشت و ترشرو و دوست نداشتنی هست.بهم میگه نزدیک نیا،اذیتم نکن،بهم نگو زشت و بداخلاق ام، حسودام ،وحشی ام،نگو چرا انقد اذیت میکنی.چرا انقد تلخی،اسمم مثل خودم زشته و سیاه.قهرمان:من بهش نگاه میکنم،به نظرم یه دختر تخس با لپهای کشیدنی و چشمای سیاه تیله ایه،میخوام برم گازش بگیرم و بچلونمش،کی بهش گفته اون زشته؟کودک:دلم میخواد منو دوست داشته باشن بدون اینکه براش تلاش کنم،بدون اینکه از سر دلسوزی و ترحم باشه،بدون ترس،بدون انزجار دوسم داشته باشن،همینی که هستم.همش بالا و پایین می پرم ،اوقات تلخی میکنم که منم دوست داشته باشن.که منم دوست داشتنی و شیرین باشم.داد میزنم،گریه میکنم،سرمو میکوبم به دیوار،کتک کاری میکنم،بداخلاقم،میخوام بگم دوسم داشته باشین،من تنهام،منم آدمم دست خودم نبوده انقد زشت شدم،چرا قیافه اتونو مهربون میکنید که دهنمو ببندید؟دیگه عر نزنم اره؟ شما میخوایید صدای گریه منو نشنوید وگرنه منو دوست ندارید.پس الکی قیافه آدم مهربونو به خودتون نگیرید.من تاوقتی که ببینم از اینکه صدام و ببرم میخواید دلم و بدست بیارید همینطوری بداخلاقی میکنم.تا اعصاب شما ام خورد کنم تا شمام ام ناراحت باشید همین طوری که من ناراحتم.مگه من چه اشتباهی کردم چیکار کردم که دوسم ندارید؟مگه من خودم انتخاب کردم چشام سیاه باشه صورتم سیاه چرا همش بهم میگید باز گند زد؟باز خرابکاری کرد خنگ و احمق.دیگه کاری نمیکنم حرفی نمیزنم، تاکسی ندونه من خنگ و احمق و دست و پا چلفتی ام.میخوام مامانم دوسم داشته باشه.نازم کنه.بوسم کنه.خودش بگه بیا بغلم وقتی میرم پیشش منو پس نزنه.وقتی بغلشم غر نزنه چرا اومدی بغلم.وقتی گریه میکنم بهم فحش نده.بهم نگه سیاه سوخته،وقتی کار بدی میکنم.مگه من چقدر بزرگتر از خواهری که یه سال بعد از من به دنیا اومده هستم که ازم میخوایید چون اون کوچیکتره من کوتاه بیام همه جا.خیلی تنهام خیلی دنبال یه نفر میگردم منو دوست داشته باشه هیچکس نیست پیش یه عالم آدمم که همشون از من بدشون میاد چون حسود و وحشی و بداخلاقم پرسروصدام.میترسم.پس کی منو دوست داشته باشه چرا من دوست داشتنی نیستم.تو بهم میگی حسودم آدمای حسود آدمای بدی ان،پس منم آدم بدی ام،بهم میگی وحشی ام چون همش خواهر بیچاره امو دارم کتک میزنم.توام منو دوست نداری از من بدت میاد از اینکه انقد بدجنس و حسودم.

ازاده ارسال در تاریخ ۰۶ آبان ماه ۱۳۹۷

استاد سپاس به خاطر این کمپین. دارم الان درس سه رو گوش می کنم و عالیه. فقط یه نکته ای در این درس غرمودیز که بهتره مراجع به مشاور وابسته نشه که روند درمان اتفاقا مفید هست. کع در مشاوره به نام انتقال ازش یاد می شه. در واقع مراجع انتقالی که در دنیای بیرون داشته در محیط امن درمان روی درمانگر می اندازه و در روند این رو از درمانگر هم پس می گیره و به بلوغ می رسه. انتقال متقابل که درمانگر رو هم درگیر رابطه با نراجع می کنه برای روند درمان خوب نیست ولی انتقال بسیار خوب هست به شرط،داشتن یک درمانگر اگاه.
چون کنی دروس مشاوره خوندم اینو گفتم.
ولی بهترین اش برای خودم مشاوره فردی و گروهی با استلدم بو که دو سال ادامه داشت و برای من ایشون که هم نام پدرم بودن جانشین پدر شده بود و من زخم های طرد شدن و زخم های عاطفی ام رو از طریقی وابستگی که به ایشون پیدا کرده بودم درمان کردم و در نهایت به بلوغ رسیدم و با هنر ایشون تونستم از این انتقال عالی،رد بشم و شفا بگیرم.
خواستم تجربه ام رو باهاتون به اشتراک بڌارم. بازم به خاطو این کمپین ها سپاس. من از شما بسیارررررر اموختم

دنیا ارسال در تاریخ ۰۶ آبان ماه ۱۳۹۷

من وقتی کودک درونم حرفشو زد و روی کاغذ برام نوشت انقدر گریه کردم کاغذ خیس شد بعد مامان این کودکه کلی باهاش حرف زدو دلداریش داد گفت اگر هیچکس نباشه خودم کمکت میکنم اگر خودمم نتونم خدا هم کمکمون میکنه

مینو ارسال در تاریخ ۰۶ آبان ماه ۱۳۹۷

من اصلا قهرمان ندارم چیکار کنم

نازنین ارسال در تاریخ ۰۶ آبان ماه ۱۳۹۷

میتونم بگم همه نظرات ازطرف خانمها هست.این هیچ خوب نیست.ینی فقط خانمها مشکل دارن و در پی چاره اند؟؟؟!!!

مریم ارسال در تاریخ ۰۵ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام آقای دکتر .
اصلا نمیدونم از کجا بگم. دارم زیربار سرزنش و غم و پشیمانی و ... له میشم. کودکیم پر از سرزنش و تحقیر و نادیده گرفته شدن بود چون نه بچه آخر بودم نه اول نه پسر. تنها همبازی و هم حرف و همدمی که نه مسخره ام میکرد نه براش نخودی بودم نه سرزنشی از دهانش میشنیدم پدرم بود ... وقتی پدرم را در ۹ سالگی ازدست دادم انگار دنیا برام تیره و تار شد.من که فقط به درد کتک خوردن یا متلک شنیدن یا تحقیرشدن و مقایسه با خواهر بزرگتر می خوردم در همان ماههای اول فقدان پدر، ازاینکه یکی از اقوام سببی دوست داشت منو از مدرسه ی سرکوچه به خونه برسونه چنان غرق در احساس مهم بودن و تشخص میشدم که نمیفهمیدم دو دقیقه راه نیاز به ماشین سواری نداره و دلیلش فقط پیداکردن محل و فرصتی برای نوازشهای مختلفه ....
حالا می فهمم علت سکوت و در اتاق قایم شدنم وقتی همه دور هم جمع بودن چه بوده ...
سالهای نوجوانی به مراتب بدتر و تنهاتر از کودکی گدشت .... در سنین ازدواج به تمام فرصتهای مناسب ازدواج به دلایل مختلف و با اطمینان کامل پشت کردم. حتی به عشق زندگیم ... هیچوقت هیچ دوستی را جدی نگرفتم.همه همکاران و هم اتاقیها و دوستهای دبیرستانم این را مستقیم و عیرمستقیم به رو می اوردند... تا در ۳۷ سالگی(3سال پیش) بالاخره روحم با یکی از همکارانم احساس نزدیکی کرد. چنان به هم نزدیک شدیم که شدم نفر پنجم خونه آنها ...برای منی که هرگز در خونه خودمون احساس امنیت نداشتم و با مادر سالخورده ام زندگی می کنم که هرگز یادم نمیاد جز بحث و عدم درک چیزی بین ما باشه ، خانه دوستم شد خانه امن . همسر و بچه هاش هم منو مثل یه عضو پذیرفتن و بیشتر اوقاتم بااونها می گذشت... رفته رفته دوستی صمیمانه ما شد وابستگی محض . از قالب بالغ در اومدم و تمام اونچه که در کودکی از والدینم نگرفته بودم در دوستم جستجو کردم. گیرها و بهانه هام شروع شد ... اگر بیش از چندساعت خبر ازمن نمی گرفت احساس وحشتناک فراموش شدن به جونم می افتاد ...بماند که چه گیرهای دیگه ای بهش می دادم. کار به جایی رسید که حتی مسافرت بدون من نباید می رفتن و اگر می رفتن از لحطه رفت تا برگشت با بیقراری و وحشت و نگرانی ها و بهانه هام مسافرت را سرش زهر می کردم ...تا همین سه ماه پیش که بحاطر اینکه بدون من کنسرت رفتن چنان حرفهایی درباره همسرش و کلا نگاهشون به من زدم برای انتقام ، که دیگه تاب نیاورد و گوشی را برای همیشه روی من گذاشت ....انقدر زمام را به دست کودک اسیب پذیر رهاشده ام داده بودم که به کل بعنوان بالغ نمی تونم بفهمم چی شده اون لحطات اتفاق افتاد ... سه ماهه کارم التماسه هرروز و هرروز ... که برگرده ... ولی هیچ جور متقاعد نمیشه که اون حرفها را نادیده بگیره ...در ۴۰ سالگی از خودم و همه چیز واقعا بیزارم...این کمپین را عضو شدم که تحمل پذیر بشه برام این دوران ولی هرگز نمیتونم فکر برگشتنش را از گوشه ذهنم بیرون کنم...آقای دکتر چکار کنم...چرا این کار ازمن سر زد ... چطور خودمو ببخشم ...اصلا نمیدونم اینها که نوشتم ربطی به این کمپین و این جا داشت ولی واااقعا دارم می میرم از تنهایی و فشار غصه .از خودم خجالت می کشم...

گلی ارسال در تاریخ ۰۵ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام
با این درستون به پهنای صورتم گریستم دقیقا تمام این حال های بد رو من توی این سه روزی که یارم رو از دست دادم دارم واقعا روزها و شبهای سختیه خیلی طول میکشه آدم دوباره بتونه خودش رو پیدا بتونه به خودش بفهمونه اون واقعا رفته بتونه جای خالیش رو تحمل کنه بتونه با نبودنش کنار بیاد اما شاید غیرممکن باشه بتونی فراموشش کنی مخصوصا اگه عشقت بهش از ته دل بوده باشه بدترین تایم هم شبه شب که میشه انگار تمام خاطراتش بهت هجوم میارن خفه ات میکنن نفست رو میگیرن اونوقته که یهو به خودت میای میبینی بالشتت خیس از اشکه و دستی نیست اونا رو برات پاک کنه و چه لحظات سختی داره بهت میگذره اما زندگی جریان داره باید خودت به خودت کمک کنی دوباره روی پاهات وایسی سخته اما شدنیه فقط یه چیزی رو نمیتونی کاریش کنی این که دیگه تو هرگز اون آدم سابق نمیشی هرگز...