نظرات و تجربیات خود ، درباره درس سوم گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید
از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس سوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
این مکالمه ای که میگید خیلی سخته انجام دادنش واقعا من هرچقدر سای میکنم نمیتونم
با سلام و سپاس پیرو قول جناب آقای سهیلی گرامی، منتظر نمونه گفتگوی بین بالغ و کودک هستم.
من سر تا سر مدتی که فایل سوم رو گوش میدادم گریه کردم.تازه فهمیدم که چرا نمی تونستم مرگ مادربزرگم رو قبول کنم.چرا انقدر برام دردناک بود.نزدیک یک سال از مرگش میگذره اما هر بار که یادم میفته احساس خفگی میکنم و براش اشک میریزم.توی تمرینی هم که برای گفتگو با کودک درون داده بودید فقط تونستم بغلش کنم و ببوسمش.هیچ حرفی بهم نزد
سلام
من این بخش رو امروز گوش کردم
نمیدونم چه صحبتی باید بین کودک درون و حالم باشه
راهنمایی میکنین لطفا؟
سلام دقيقا حرف هايي ك زديد براي من اتفاق افتاده بي خوابي شب بيداري گريه استرس فشار عصبي ولي من واقعا مسئوليت اشتباهم و به عهده گرفتم ميدونم همه اين ها به زودي حل ميشه
من بزرگترين اشتباهي ك كردم اين بود ٤ سال بازيچه ي دست ي ادم متاهل شدم مثل ي عروسك خيمه شب بازي براش بودم هر موقع دوست داشت حوصلش سر ميرفت ي بازي باهام ميكرد و ميرفت از ترس از دست دادنش از درد جدايي شده بودم بازيچه از نظر اون من ي ادم بي منطق بودم هميشه با حرفاش اعتماد به نفسم و ميورد پايين هميشه با كاراش و حرفاش تحقيرم ميكرد ولي از روي حماقت ٤ سال باهاش ادامه دادم
دیشب به درسها گوش کردم از ابتدا تا انتهای جلسات به شدت اشک ریختم چون شما داشتید با تک تک کلماتتون روحمو شخم میزدید من 7 ساله که درگیرم.درگیر روح و زندگی به تاراج رفتم درگیر گذشته و منی که بودم و الان اینی که هستمو نه میشناسم نه میخوام. این آدم ضعیفی که یک نفر تونست تمام آنچه که از حال و آیندش ساخته بود رو روی سرش ویران کنه.آقای رضایی من زیر آواری موندم که مسببش نبودم .رها شدم .ترک شدم. بی هیچ دلیلی بی هیچ پاسخی ... جنون، غم ، خفگی ، خشم، نابودی اعتماد به نفس ، تنفر از خودم ، بریدن از زندگی و آدمها ، انزوا و تمام احساساتی که شمردین رو تجربه کردم. 7 ساله روزی هزار بار با خودم تکرار میکنم دیگه نمیخوایش? و هر بار بلند توی خودم فریاد میزنم که نه و با خودم میگم شاید اطرافیان راست میگن که من یه احمق احساستی و ضعیفم که درگیر جای خالیه یک آدمم... و تمام این سرکوفتها و تلاشها برای خاک ریختن روی گذشته شد من الان که دیگه به احساساتم دسترسی ندارم نه ناراحت میشم نه خوشحال نه لذت رو درک میکنم نه تنفر و نه خشم. یه بی تفاوتی عمیق یه بی انگیزگی یه زنده بودن بی هدف که همش نتیجه ی درمان نکردن و فقط مدفون کردن گذشته بود و حالا میترسم از کودک درونی که ازش حرف زدین میترسم باهاش روبرو شم میترسم حرفاشو بشنوم میترسم بهش جواب پس بدم میترسم بهش بگم که به چه جرمی با خودم و اون چنین کردم.هیچ کس درک نکرد. هیچ کس نفهمید. هیچ کس همراه نبود و این زخمها همینجوری موند و درمان نشد و بدجوری جاش درد میکنه . ممنونم که میفهمید و همراهید...
قهرمان:تو با اون چشای تیله ای و موهای لخت و لپای گرد مگه میشه زشت باشی من عاشق همون لب و لوچه آویزون تواموتو همین سن کم چقدر میفهمی و باهوشی ومیفهمی لحن آدما رو .من خیلی دوستت دارم حتی اگه حسود باشی ،حتی اگه بدجنس ترین آدم روی زمین باشی.من هیچوقت تو رو ول نمیکنم.تو برای من همین یه دونه ای مثل تو رو هیچ جای دیگه پیدا نمیکنم.سعی میکنم دیگه سرزنشت نکنم.تحقیرت نکنم.همیشه کنارت میمونم.میدونم تو زندگیت اشتباه زیاد کردی.بهت حق میدم.تو بار اولته داری زندگی میکنی.طبیعیه یه جاهایی اشتباه کنی.چون بلد نبودی.ولی میدونم تو کسی هستی که همیشه برای بهتر شدن تلاش میکنه.همیشه برای اینکه کمترین اشتباه و بکنه تلاش میکنه.برای من اون تلاشه مهمه نه نتیجه اش.میدونم یه جاهایی اشتباه کردی و به خودت ضربه های بدی زدی.آسیب دیدی.زخمی تر از قبل شدی.ولی میدونم تو از این مرحله رد میشی.میدونم میتونی اشتباهاتتو کمتر کنی.بشی همون کسی که دوست داری باشی.من دوستت دارم یه آینده خوب در انتظار توئه چون میدونم چقدر خوش قلبی میدونم ذاتت خوبه میدونم قلبت پر از مهربونیه.خودتو ببخش من بخشیدمت،به خاطر تمام اشتباهاتی که کردی.گذشت همه اون کابوسا.از این به بعد زندگی یه جور دیگه ای شروع میشه،قلبتو پر از شادی میکنم.هروقت بغل خواستی بیا پیش خودم.همیشه بغلت میکنم.نازت میکنم.دلبرم شیرینم.عاشق اون خنده هاتم وقتی از ته دل میخندی و چشات برق میزنه دوستت دارم بی ریا و خالص همونطوری که دوست داری.
کودک:با موهای شلخته درهم با چهره ای غمگین و چشایی خیس از اشک و لبهای آویزون وایساده نگران نگاهم میکنه.به نظرش دختر زشت و ترشرو و دوست نداشتنی هست.بهم میگه نزدیک نیا،اذیتم نکن،بهم نگو زشت و بداخلاق ام، حسودام ،وحشی ام،نگو چرا انقد اذیت میکنی.چرا انقد تلخی،اسمم مثل خودم زشته و سیاه.قهرمان:من بهش نگاه میکنم،به نظرم یه دختر تخس با لپهای کشیدنی و چشمای سیاه تیله ایه،میخوام برم گازش بگیرم و بچلونمش،کی بهش گفته اون زشته؟کودک:دلم میخواد منو دوست داشته باشن بدون اینکه براش تلاش کنم،بدون اینکه از سر دلسوزی و ترحم باشه،بدون ترس،بدون انزجار دوسم داشته باشن،همینی که هستم.همش بالا و پایین می پرم ،اوقات تلخی میکنم که منم دوست داشته باشن.که منم دوست داشتنی و شیرین باشم.داد میزنم،گریه میکنم،سرمو میکوبم به دیوار،کتک کاری میکنم،بداخلاقم،میخوام بگم دوسم داشته باشین،من تنهام،منم آدمم دست خودم نبوده انقد زشت شدم،چرا قیافه اتونو مهربون میکنید که دهنمو ببندید؟دیگه عر نزنم اره؟ شما میخوایید صدای گریه منو نشنوید وگرنه منو دوست ندارید.پس الکی قیافه آدم مهربونو به خودتون نگیرید.من تاوقتی که ببینم از اینکه صدام و ببرم میخواید دلم و بدست بیارید همینطوری بداخلاقی میکنم.تا اعصاب شما ام خورد کنم تا شمام ام ناراحت باشید همین طوری که من ناراحتم.مگه من چه اشتباهی کردم چیکار کردم که دوسم ندارید؟مگه من خودم انتخاب کردم چشام سیاه باشه صورتم سیاه چرا همش بهم میگید باز گند زد؟باز خرابکاری کرد خنگ و احمق.دیگه کاری نمیکنم حرفی نمیزنم، تاکسی ندونه من خنگ و احمق و دست و پا چلفتی ام.میخوام مامانم دوسم داشته باشه.نازم کنه.بوسم کنه.خودش بگه بیا بغلم وقتی میرم پیشش منو پس نزنه.وقتی بغلشم غر نزنه چرا اومدی بغلم.وقتی گریه میکنم بهم فحش نده.بهم نگه سیاه سوخته،وقتی کار بدی میکنم.مگه من چقدر بزرگتر از خواهری که یه سال بعد از من به دنیا اومده هستم که ازم میخوایید چون اون کوچیکتره من کوتاه بیام همه جا.خیلی تنهام خیلی دنبال یه نفر میگردم منو دوست داشته باشه هیچکس نیست پیش یه عالم آدمم که همشون از من بدشون میاد چون حسود و وحشی و بداخلاقم پرسروصدام.میترسم.پس کی منو دوست داشته باشه چرا من دوست داشتنی نیستم.تو بهم میگی حسودم آدمای حسود آدمای بدی ان،پس منم آدم بدی ام،بهم میگی وحشی ام چون همش خواهر بیچاره امو دارم کتک میزنم.توام منو دوست نداری از من بدت میاد از اینکه انقد بدجنس و حسودم.
استاد سپاس به خاطر این کمپین. دارم الان درس سه رو گوش می کنم و عالیه. فقط یه نکته ای در این درس غرمودیز که بهتره مراجع به مشاور وابسته نشه که روند درمان اتفاقا مفید هست. کع در مشاوره به نام انتقال ازش یاد می شه. در واقع مراجع انتقالی که در دنیای بیرون داشته در محیط امن درمان روی درمانگر می اندازه و در روند این رو از درمانگر هم پس می گیره و به بلوغ می رسه. انتقال متقابل که درمانگر رو هم درگیر رابطه با نراجع می کنه برای روند درمان خوب نیست ولی انتقال بسیار خوب هست به شرط،داشتن یک درمانگر اگاه.
چون کنی دروس مشاوره خوندم اینو گفتم.
ولی بهترین اش برای خودم مشاوره فردی و گروهی با استلدم بو که دو سال ادامه داشت و برای من ایشون که هم نام پدرم بودن جانشین پدر شده بود و من زخم های طرد شدن و زخم های عاطفی ام رو از طریقی وابستگی که به ایشون پیدا کرده بودم درمان کردم و در نهایت به بلوغ رسیدم و با هنر ایشون تونستم از این انتقال عالی،رد بشم و شفا بگیرم.
خواستم تجربه ام رو باهاتون به اشتراک بڌارم. بازم به خاطو این کمپین ها سپاس. من از شما بسیارررررر اموختم
من وقتی کودک درونم حرفشو زد و روی کاغذ برام نوشت انقدر گریه کردم کاغذ خیس شد بعد مامان این کودکه کلی باهاش حرف زدو دلداریش داد گفت اگر هیچکس نباشه خودم کمکت میکنم اگر خودمم نتونم خدا هم کمکمون میکنه