۳۰ مهر ماه ۱۳۹۷ درس و بحث کمپین رهایی از غم جدایی (درس سوم)
سطح مقاله : پیشرفته

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس سوم گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید

از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس سوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

لینک فایل های کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی (اینجا)

نظرات کاربران 121 نظر ارائه شده است
رویاdream ارسال در تاریخ ۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام دقیقا نمیدونم تو کدوم مرحلم ولی با توجه گفته های شما ک میگید یه لحظه خیلی خوبی یه لحظه شدیدا دپرس فکر میکنم تو مرحله درهم شکستنم . البته تعجب میکنم دوسال گذشته ولی انگار نگذشته و این منو بیشتر عصبی میکنه. من یه مدت ک فکر میکردم این جدایی تاوان رد کردن های خواستگارام بوده یه جور اه و ناله ک دامنمو گرفته باشه ولی خب خداروشکر از این مرحله گذشتم. درسته بعضی اوقات پشیمون میشم ک چرا ردشون کردم ولی بعدش ک خوب فکر میکنم میبینم به غیر از متفاوت بودن سبک زندگی هامون ، ازدواج من تو موقعیتی ک هنوز نتونستم شخصی ک بهم زخم زده رو فراموش کنم اصلا کار انسانی و درستی نبود. بگذریم. اینکه چرا نمیتونم فردی ک از پس مادرش برنیومده و نتونسته پای انتخابش بایسته فراموش کنم حس بدی بهم میده. حس حقارت شدید. شاید اونجور ک گفتید دلداری بقیه اینجور مواقع درست نیست ولی من خودمم ک این حرفا رو به خودم میزنم بیشتر. خودم از اینکه انقدر غرور ندارم عزت تفس ندارم عصبانیم. بیشتر اوقات بی دلیل گریم میگیره. حتی بعد از گذشت دوسال. یسری سابقه هایی ک گفتید رو دارم. مثلا ما تو خانوادمون افسردگی موروثیه. یا من بچه ک بودم اکثرا تنهایی ناخواسته داشتم‌. مثل بقیه بچه ها نبودم. تو بازی ها میباختم. تو جمع بازی ها خیلی توانمند ظاهر نمیشدم‌. اکثرا چون دلشون میسوخت باهام دوست میشدن‌. یا بازی میکردن . همیشه من تو دوستی ها سراغ میگرفتم بقیه منو اکثرا فراموش میکردن. اون دوست صمیمیه نبودم. نمیدونم تا همین چند وقت پیش نظریه دیگه ای اومد توذهنم ک اشتباه من بوده. شاید میتونستم ازدستش ندم. ولی میخوام این بار گناه الکی رو بندازم دور واقعا اذیت کنندست. چون میدونم تقصیر من نیست. من تلاشمو کردمو نشد. اون ادم داره زندگی میکنه حتما.. ولی من الکی خودمو گیر انداختم. اره اعتراف میکنم اون ادم تمام مواردی ک حس میکردم نقصه رو نداشت یه ادنی بود ک همه معیارامو داشت همون جیزی بود ک تو ذهنم از یه همسر ساخته بودم ولی خب فکر قدرت مادرشو نکرده بودم و اینکه من حس حقارت دارم و از بچگی تو رقابت ها برنده نمیشم. و حتی اگه تو رقابتی شرکت کنم زود خسته میشم و تو اوج خداحافظی میکنم. من تو درس خوندن تقریبا قدر بودم اول نبودم اما قدر بودم ولی خب زوو خسته شدم بعد لیسانس ادامه ندادم من ک اول نمیشدم چرا ادامه بدم. البته من بعد این دوسال گیجی و سردرگمی تقربیا راهمو پیدا کردم. این جدایی برای من مثل سیلی بود. من حس میکردم اون ادم جرا نباید خودش باشه چرا نباید چیزی رو ک میخواد براش تلاش کنه بعد فهمیدم خب منم همینم منم یه عمر واسه چیزی دویدم ک خواسته من نبود هدف من نبود ارزوی من نبود. کارمو ول کردم و اومدم دنبال علاقم . الان دارم تو رشته ای ک دوست دارم تحصیل میکنمو تو همین رشته دست و پا شکسته کار هم میکنم و راضیم و امید دارم ک به خواست خودمو و عنایت خدا پیشرفت هم خواهم کرد خیلی. ولی متاسفانه این روحیات ناگهانی این تغییر وضعیت های روحیم خیلی دارن سنگ جلو پام میندازن. بعضی اوقات اونقدر کرخت میشم ک حتی حوصله کار مورد علاقه هم رو ندارم و به کسی ک دوسال میش ازدست دادم مدام فکر میکنم‌ . من ک بلند شدم من ک توراهی ک میخوام هستم من ک حتی حکمت این جدایی ناگهانی و ترک شدن رو هم فهمیدم چرا نمیتونم باهاش کنار بیام و ازش بگذرم؟