نظرات و تجربیات خود ، درباره درس سوم گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید
از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس سوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
سلام و عرض ادب، ممنونتونم خیلی زیاد.درس سوم رو الان موفق شدم گوش بدم و یه حس خاصی وجودمو گرفت، یه حس تلخ و ترس. یه لرزش درونی و یه دم و بازدم سنگین...یه حس غم با ته مایه های شادی که میتونم از طریق این درسها اون در هم شکستگی و طرد شده گی رو نابود کنم و بسازم اونچه رو که ختم یه رابطه برام اوار کرده! اما جناب سهیلی فک میکنم خیلی بیشتر از چند درس اینجا لازمه تا خودمو راهمو انتخابامو پیدا کنم و پا تو راه اشتباهی نذارم. یه عالمه حرف تو سرمه و یه عالمه تحلیل و برداشت و ابراز اما ادمی ام که نمیتونم حرفمو بزنم و این خیلی برام بده...دلم میخاد بدونم اینکه مدام حواس خودمو پرت میکنم و اجازه نمیدم خاطره ای سراغم بیاد خوبه یا نه؟ وقتی یادی از ذهنم میگذره گارد میگیرم و میخام عادی برخورد کنم که رابطه ای بوده و تموم شده و به ظاهر و حتی تو خلوت سوگواری نمیکنم. میدونم غم جدایی یه طرف و رهایی از اون یه طرف ماجراست که به نظرم سختتره و ارزو دارم با کمک شما اگاه بشم و اگاهی رو به جا مصرف کنم.
این حسی بود که 15 سال پیش لمس کردم .در سالهای ابتدایی جوانی دوستی 12 ماهه ای داشتم با شخصی که بسیار فرد مهربان و باشخصیت بود فقط چون نمیتوانست شرایط ازدواج را مهیا کند با این جمله که نمیخوام بهت آسیب روحی بزنم،رابطه را تموم کرد.من خیلی حال بدی داشتم چون اولین تجربه ارتباط با جنس مخالفم بود و تمام حالاتی که گفتین رو تجربه کردم.بعد از اون خلا ناشی از اتمام رابطه باعث شد یک دوستی سریع و بی فکر داشته باشم با فردی که اگر خدا ازمن حفاظت نمی کردمیدونم چی میشد.چون بعد از چند ماه متوجه شدم ایشون متاهله.سریع کات کردم و کلا دور کلیه این مسائل رو خط کشیدم.شوک بزرگی بود و من درد زیادی کشیدم تا تونستم خودمو ببخشم و رها کنم
چندماه بعدش ازدواج کردم ولی ظاهرا این ترس از پس زده نشدن و دوباره ضربه نخوردن باعث شد فکر کنم دارم خیلی عاشقانه با همسرم رفتار میکنم ودر واقع فقط باج دادم و خودمو فنا کردم.مهر طلبی اومده بود سراغم
حالا که میخوام قلمرو شخصیتیمو پس بگیرم به همسرم سخت اومده و توقع نداره این من جدید رو ببینه.بارها با رفتارش و گفتارش بهم گفته که تحمل این شرایط رو نداره و من اونی نیستم که فکر میکرده
البته من این حال جدیدم رو مدیون درسهای شما و دکتر شیری عزیز هستم و هیچ رقمه عقب گرد نخواهم کرد.میدونم درنهایت شخصیت سالمتر من به حال خوب خانواده ام منجر میشه واین فقط مثل درد زایمانه:)
سلام؛جناب رضایی در کدوم قسمت یک مثال از اینکه چطور بصحبتامون با کودک درونمون رو روی برگه بیاریم توضیح دادید؟
با سپاس از آموزش بسیار عالی و تاثیرگذارتون.
کودک درون: من از دعوا میترسم ناراحتم مامان بابا همش دعوا میکنن تو میتونی کمکشون کنی. نکنه برن منو تنها بذارن من از تنهایی و تاریکی میترسم.
من: نگران نباش اونا نمیخوان تو اذیت بشی، فقط آگاه نیستن چطوری بهتر زندگی کنن. من باهاشون حرف میزنم بیا بغلت میکنم من حمایتت میکنم نمیذارم بترسی. بیا بازی کن باهم بخندیم بریم تفریح توی گلها و علفها بدویم و آب بازی کنیم. هیشکی دعوات نمیکنه دیگه . چقدر تو زیبایی موهاتم خیلی قشنگه. همه تور رو دوست دارن
سلام جناب رضایی با تشگر از لطف شما من چهار درس رو گوش کردم ولی مشکلات من خیلی فرا تر از اینهاست میشه لطفا به من لمک کنید برای شما تو پیج کامنت گذاشتم خودتون فرمودید سوالم رو بپرسم با تشگر از شما
کودک: چرا من مثل بقیه یک نفر رو ندارم که منو به خاطر خودم بخواد؟دوستم داشته باشه، به خاطرم تلاش کنه؟چرا با اینکه سعی میکنم به همه خوبی کنم و خوب باشم تنهامون میذارن و میرن؟
قهرمان: نگران نباش من وتو با هم هستیم تا اخرش. من به تو کمک میکنم تو به من.میدونم مسیر سختی داریم، غرورمون رو شکستن، تحقیرمون کردن، اعتماد به نفسمون رو از دست دادیم، طردمون کردن و....ولی ما با هم همه چیو میسازیم. تلاشمون رو میکنیم تا نهایت چیزی که از دستمون برمیاد بقیه اش دست خداست. نمیدونم چه زمانی و در چه مکانی ولی یقین دارم که خدا به ما کمک میکنه و این اوضاع درست میشه.
سلام.۴درس رو کامل گوش دادم ودرس سوم نطق منو بازکرد .حس ازدست دادن گاهی دارم وگاهی ندارم.من در خانواده کنترگر بزرگ شدم که الانم (۳۶سالمه ومجرد وتحصیلکرده).این وضعیت منو ازار میده وباتموم تلاشی که برای ساختن فردیتم انجام دادم موفق شدم فردی موردپسند برای سلفم باشم.وچون برادرم هم ازدست دادم در جوانی.ترس ازدست دادن دارم.
الان در رابطه ایی هستم خوب ولی میدونم بدردهم نمی خوریم وادامه میدم از ترس تنهایی وگاهی میگم بره خوب چی میشه ازمرگ عزیز بدتر که نیست ولی با گوش دادن فایل ۳.غمی بزرگ در درونم حس کردم که چرا ازدست دادن اینقدر برام فاجعه است. سپاس.
سلام استاد رضایی عزیز
با درس سه کلی گریه کردم فقط میخوام بگم ازتون ممنونم خدا هرچی دلت میخواد بهت بده واقعا خداوند هم منو دوست داشته و هم شما را که شما استاد عزیز سر راه ما گذاشته و اینکه شما خیلی بیشتر دوست داشته که بتونید افرادی مثل من توی این جامعه هدایت و راهنمایی کنید . من پیش مشاور زیاد رفتم ولی اصلا به نتیجه نرسیدم مثل ادمهای احمق همش کاری که باید نکنم انجام میدم و اینکه نمی تونم از این فرد دست بردارم یک مدت رهاش میکنم دوباره میرم به سمتش اینقدر خودمو ملامت میکنم ولی انگار نه انگار واقعا این فرد منو خیلی اذیت کرده ولی یک مدت مهربون میشه و دوباره منو اذیت میکنه
تمرین درس سوم :
دختر کوچولوی درون من :من بغل میخام، دوست دارم بیام خودموو جمع کنم تو بغلت خودمو بچسبانم بهت محکمممم دلم میخاد نوازشم کنی، محبتم کنی، بوسم کنی بهم بگی ک دوسم داری. دلم میخاد بهم امنیت بدی آرامش بدی، بهم بگی آفرین تو خیلی خوبی تو خیلی خوش فکر هستی تو خیلی خوب کار میکنی
خانم قوی من: عزیییییییزم بیاااا بیا بغلم گل نازم تو عزیزه دل منی، بیا قشنگم، آفرین گل نازم، موهاتو ناز میکنم دستامو دورت حلقه میکنم، صورتمو میچسبونم به صورتت و هزارتا میبوسمت، عزیزم من خیلی تو رو دوست دارم، من کنارتم من پشتت هستم هر کاری بخای انجام بدی من بهت کمک میکنم رو خودت کار کنی قشنگم کمکت میکنم خودت رو بشناسی نقاط قوت و ضعفت رو بشناسی روشون کار کنی تا حالت بهتر بشه من همیشه هستم هر موقع ترسیدی هر جا خسته شدی بیا بغلم نازت کنم گل نازم همیشه کافی سرت رو برگردونی عقب تا منو ببینی ک دارم برات دست تکون بدی، هر موقع ب من احتیاج داشتی من کنارتم عزیزم، من دستو میگیرم میبرم پارک، سرسره سواری، با ماشین با بابا و مامان میریم میگردیم، همه با هم میریم شمال، من همیشه برای اینکه حالت بهتر بشه و بمونه هستم گل نازم، دوست دارم خیلی دوست دارم. همیشه میتونی رو من حساب کنی گل نازم، همیشه کافیه چشماتو ببندی منو صدا کنی تا ببینی من کنارت ایستادم جونم.
عزیزم من بهت افتخار میکنم تو علیرغم همه مشکلات همیشه بهترین خودت بودی، همیشه تمام تلاشت کردی بهت تبریک میگم برای سرسختی و تلاشهات که داری ازشون نتیجه میگیری دوست دارم و میبوست قشنگم، تو بغلم بمون عزیزم تا بوت کنم تا موهای قشنگتو ناز کنم گل نازم خیلی دوستت دارم زیباترینم، صورت زیبای آروم و معصوم تو رو دوست دارم لبخنده آرامش بخش تو رو دوست دارم
با هر فایلی که گوش میدم بیشتر گریه میکنم انگار بیشتر میفهمم که همه چی تموم شده و بابد قبولش کنم بعد از درس ۳ یاد تمام اشتباهاتم افتادم که دنبال بهونه بودم یه راه ارتباطی پیدا کنم باهاش حرف بزنم ولی هربار بیشتر تحقیر شدم.