۲۸ مهر ماه ۱۳۹۷ درس و بحث کمپین رهایی از غم جدایی (درس دوم)
سطح مقاله : پیشرفته

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس دوم گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید

از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس دوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

لینک فایل های کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی (اینجا)

نظرات کاربران 142 نظر ارائه شده است
کاربر گرامی تنها نظرات افرادی که دارای پنل کاربری هستند، نمایش داده می شود
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
Ftmh ارسال در تاریخ ۰۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

مرسی ازلطفتون.خواهش میکنم بقیه فایلهاروزودتردردسترس قراربدیدمن توشرایطی قرارگرفتم که شایدوبه احتمال زیادشایدتوی این چندروزبدون خواسته دلی خودم وعشقم واینکه چاره ای وجودنداره جدابشیم.کمکم کنیدکناربیام بااین مسئله

Nazanin ارسال در تاریخ ۰۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام شبتون بخیر
ترد شدگی من شامل شکست های عاطفی تو دوران کودکی/تنها موندن نه به انتخاب خودم/ترد شدن موقتی توسط والدین/دعوای شدید والدین/دعوای طلاق و حضانت/فاصله عاطفی طولانی مدت از والدین/سورفتار فیزیکی/شکست عشقی در نوجوانی/اعتیاد/والدین خوشیفته و خودمحور که هیچوقت حاضر نیستن تورو بشنون....میدونین وقتی به این تومار نگاه میکنم نمیدونم باید چی بگم...یه زمانی حس قربانی بودن همه وجودمو گرفته بود حس اینکه همه از روی من رشد شدن....پدرومادری که هیچوقت منو نشنیدن خودخواهیه پدرم با اعتیادش و تبعات بد اون ....انتخاب ها و شکست های متوالی و بعد از اون حس بی ارزش بودن هزبار تلاش میکردم باز با یه انتخاب اشتباه تر مواجه میشدم...سورفتارای فیزیکی پدرومادرم با من و برادرم و ترس هایی که تجربه کردم...دعواهای وحشتنکاشون و کشیده شدن منو برادرم به سمت خودشون برای طلاق و حضانت....اگر بخوام بشمارم شاید از تعداد موهای سرم بیشتر اقدام به طلاق کردن که همش ناکام موند...گاهی میگم کاش جدا شده بودن...شکست های عاطفی تو دوران بچگیم...سمت هرکسی میرفتم برای محبت دیدن پدرومادرم دورش میکردن......حالا من بعد یه ازدواج که خاصل انتخاب اشتباهم بود ولی تونستم کمی درست بسازمش....و یه دختر که از خدا به خاطر حضورش متشکرم ماه هاست پدرو مادرمو ندیدم ...گاهی حالم خوبه و گاهی انقدددرررر دنیا برام تنگ و طاقت فرساست که حتی صدای تیک تاک ساعت هم منو اذیت میکنه...اما روزای خوبی ساختم اگر نتونستم داشته باشم چیزایی که دلم میخواستو تا جایی که تونستم خلقشون کردم....دارم همه تلاشمو میکنم ...گاهی از درد زیاد زانو میزنم و توان قدمی برداشتن ندارم گاهی مثل یه سرو محکم و سبز حلو میرم....منتظر قسمت بعدی هستم

زهره ارسال در تاریخ ۰۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام
تو موارد طردشدگی که بیان کردید، یه قسمتی بیشتر از بقیه منو به هم ریخت. داشتن والدین مستبد. پدر و مادر من هردوشون افرادی بودند که طاقت شنیدن نظر مخالف و حتی متفاوت رو نداشتن و ما همیشه مجبور بودیم اگر نظرمون مشابه نظرشون نیست سکوت کنیم. خواهرم هم به مرور این الگو تو رفتارش ایجاد شد و من که کوچیکترین عضو خانواده بودم حس کردم هیچ بزرگتری هیچوقت حاضر نمیشه نظر متفاوتی بشنوه و برای اینکه از طرف بزرگترا طرد نشم، نباید نظر متفاوتم رو بیان کنم. این موضوع در مقابل افراد همسن خودم یا کوچیکتر از خودم نیست. از طرفی الان وقتی تو بحث و گفتگویی حس کنم کسی بزرگتر از خودم نمیخواد نظرمو بشنوه یا تو موقعیتی قرار میگیرم که بعد از اظهار نظرم در یه موردی کسی دور از دسترس میشه برام( حتی در حد چند ساعت تلفن جواب ندادن یا بسته بودن در اتاقش یا در بیشترین حالت بلاک شدن شماره ام توسط اون) حالم خیلی بد میشه

- ارسال در تاریخ ۰۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

تعدادی از چیزایی که گفته بودین رو تجربه کردم، جدا شدن از همه فامیل و دوستام به خاطر مهاجرت به یه شهر دیگه، مسخره م تحقیر شدن تو مدرسه، طرد شدن توسط دوست خیلی خیلی نزدیک تو مقاطع مختلف زندگیم نه فقط یک بار، و خیلی از چیزای دیگه که گفتین. بغضم گرفت هرچند که قبلا یه بار همه اینا رو با جزئیات کامل برا خودم نوشته بودم و گریه هاشم کرده بودم :))

م. ارسال در تاریخ ۰۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

درود به استاد عزیز, امروز برای بار دوم این درس رو گوش کردم. واقعیتی وجود داره اینه که صدای شما برای من مثل مسکن هست تو این چند ماه تلخ تلخ اگه فایلای صوتی کانال نبود قطعا تا 1 سال دیگه هم از اتاقم بیرون نمیومدم.
طردشدگی
سردردها. حالات دوقطبی. اینکه هر شب تا نصفه شب تو حیاط خونه قدم میزدم و به خدا التماس میکردم مرگمو برسونه. سرزنش های وحشتناکی که حتی 1 ثانیه هم از زیر بار این حجم از سرزنش ها آسایش نداشتم. من مطمئنم اگه امکانشو داشتم حتما از زیر بار این همه فشار یه الکلی درجه 1 میشدم. میل به تاریکی به خواب در روز به قایم شدن و ترس از از بیرون اومدن و وارد اجتماع شدن...
من میدونستم این روزا هر چقدرم طول بکشه همیشگی نیست ولی متاسفم که هیچکدوم از اعضای خانواده هیچ حقی برای این سوگواری من قایل نبودند. و من بسیار تا بسیار مؤذب بودم.
پ.ن; ادامه مطالب دیشب.

hh ارسال در تاریخ ۰۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

من واقعا نميدونم با اين حجم خشم و كينه و نفرت از مامانم چي كار كنم؟؟؟!!!و با گوش دادن درس اول كلا مثل اتيش زير خاكستر زدش بيرون ،

فائزه ارسال در تاریخ ۰۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام استاد
من هم موارد زيادي از طرد شدگي را از كودكي تا بزرگسالي تجربه كرده ام
و همچنان تجربه هاي مشابه برايم رخ مي دهد
نميدونم چه درسي درونش هست اين تكرارها و من دائم در هم شكستگي را تجربه مي كنم

سمانه ارسال در تاریخ ۰۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

با سلام و احترام، از زحماتی برای ارتقا سطح دانش جامعه می کشید بسیار سپاسگزارم در انرژی کلامتون میزان خلوص نیتتون کاملا مشهود هست امیدوارم این انرژی چندین برابرش به خود و خانوادتون برگرده، بنده 44 ساله هستم 5 ماهی هست که مادرم رو طی مدت یکسال بیماری از دست دادم، البته یک استرس ده ساله بود زیرا بعد از اطلاع از اولین درگیری ایشون به بیماری سرطان و چکابهای دوره ایی متعدد که هر کدوم استرس های خاص خودش رو داشت و در نهایت تند شدن سیر بیماری و فوت ایشون، دیگه نمیشه گفت که درد و رنج اطرافیان از آگاهی از مهمان بودن ایشون در این دنیا یکساله بود. بعد فوت ایشون بنده که خیلی در زمان بیماریشون با قدرت عمل می کردم احساس فروپاشی از درون کردم که در بخشی از صحبتهای شما کاملا حس و حالم به وضوح تشریح شد( که هم متاثر شدم و هم لذت بردم از توصیف شیوای شما در خصوص موضوع مورد بحث)
در حال حاضر هم بعد گذشت 5 ماه هر وقت به یادشون می افتم همون احساس سنگینی در قفسه سینه به سراغم میاد و دوست دارم در یک گوشه برم و فریادهای بلند بکشم که البته با مراجعه به مشاور و مطالعه و واکاوی درونم به نسبت میزان درد و رنجم زود تونستم خودم رو پیدا کنم یکی از کتاب هایی که به من کمک شایانی کرد کتاب مرداب روح بخش فقدانش بود.در حال حاضر هم با شرکت در این کمپین امیدوارم که بتونم با کمک شما بیشتر به خودم و اطرافیانم کمک کنم.

نعیمه ارسال در تاریخ ۰۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

فایل ۲ برای من باز نشد

ترنم ارسال در تاریخ ۰۰۱ آبان ماه ۱۳۹۷

من در کودکی تجربه جدایی از مادرم رو داشتم حتی الان با وضوح اون خوابها رو به یاد می آرم که چطور دنبال مادرم می دویدم و می خواستم فریاد بزنم ولی صدام بیرون نمی اومد و مادرم منو ترک می کرد. کلاس پنجم بهترین و صمیمی ترین دوستم منو ترک کرد و دیگه نتونستم به اون رابطه برگردم. دوران راهنمایی این بار من با یکی از دوستانم رابطم رو قطع کردم. دبیرستان و اوج نوجوانی توسط گروه دوستانم طرد شدم و مورد تمسخر واقع شدم و احساس حقارت رو تجربه کردم بعد از اون از طرف بهترین اعضای خانواده و خانواده درجه یکم طرد شدم (به خاطر اعتقادات مذهبی که پیدا کردم) دو باره خودم رو جمع و جور کردم این بار من کسی رو که دوستش داشتم و دوستم داشت رو طرد کردم بدون اینکه توضیحی بهش بدم و الان در30 سالگی دوباره تجربه تلخ طرد شدن و تحقیر شدن رو دارم....