نظرات و تجربیات خود ، درباره درس دوم گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید
از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس دوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
من بچه اول خانواده بودم اما هیچوقت محبتی از سمت پدرم دریافت نکردم همیشه حسرت محبت و توجهشو دارم بعد از تولد برادرم همه توجهات سمت اون رفت بعد از چن ماه به علت اسهال و استفراق شدید فوت کرد پنج سال بعد برادر دومم به دنیا اومد و سه سال بعد برادر دومم پدر و مادرم به جای توجه و محبت به من همیشه مراقبت از برادرامو به من میسپردن تا ازشون نگهداری کنم وقتی حرفمو گوش نمیکردن تنبیه بدنی میکردمشون پدر و مادرم مخصوصا پدرم خیلی تحقیرم میکرد که چرا مراقب رفتارام نیستن چون برادرام منو الگو میدونستن تنبیه بدنی میشدم خاطرات بدی ازشون دارم که همین الانم داره اذیتم میکنه تو دوران نوجوونی دوست صمیمیم طردم کرد که خیلی ضربه خوردم هنوزم از طردشدن توشط دیگران میترسم به خاطر همین هنوز با هیچ کس رابطه نداشتم تا الان چون میترسم طردم کنه و تنهام بذاره
سلام جناب رضایی از اینکه چنین فرصتی رو به ما دادید که کمی بیشتر با خودمون روبه رو بشیم واقعا ممنونم
من چند سال قبل حس ترک شدن رو چشیدم،تا دو سال متاسفانه نتونستم با خودم کنار بیام ولی خوشبختانه بخت باهام یار بود و من با همون ادمی که ترکم کرده بود ازدواج کردم،از این انتخاب راضی ام چون اگاهانه بود و با در نظر گرفتن همه ی جوانب اما چیزی که اذیتم میکنه اینه که زخمی که اون دوران تجربه کردم هنوز هم در جریانه,تو اون دوران به خاطر شرایط بد روحی تحت نظر پزشک دارو های اختلال دو قطبی مصرف میکردم،و خودسر الان قطع کردم گاهی حس میکنم با اینکه الان شرایط نرمالی دارم اما زخم گذشته در من جریان داره و داره کار خودشو میکنه،خیلی وقت ها من و بهم میریزه، بعد از همه این حرفها میخواستم بگم که وقتی یک زخم تجربه میشه تاثیر خودشو میذاره و شاید زمان کمرنگش کنه اما هیچ وقت حلش نمیکنه
سلام اقای رضایی ممنون از کمپینی که برگزار میکنید.
من در دوران کودکی به دلیل اینکه تک دختر خانواده بودم همیشه احساس تنهایی داشتم و در جمع های خانوادگی و دوستانه که همسالان من پسر بودند تنها بودن همچنین مورد تبعیض هم واقع میشدم و حس طرد شدگی داشتم. الان سه ماهه که همسرم خانه ترک کرده و هیچ خبری از خودش نداده و من دارم جدا میشم تمام احساساتی که گفته شد داشتم و دارم و انقدر این روزها سخت میگذره که باورش سخته. درد های جدایی یه طرف دردهای اجتماعی و سنگینی سایه طلاق توی ایرانم هم یه طرف ... دارم روی خودم کار میکنم کتاب میخونم و سعی دارم به خودم کمک کنم تا سرپا بشم . بازم تشکر از شما
اين حس براى اولين باره كه در من اتفاق افتاده يعنى تا حالا تو هيچ شرايطى طرد شدگى را تجربه نكرده بودم و اين يه زخم بزرگه برام
خسته نباشيد آقاى رضايى واقعا از خدا براتون بهترين هارو مى خوام
من الان تو اين حال هستم و طعم تلخ اين طرد شدگى از صبح تا شب با من است هرروز صبح مى تونم بگم بدترين روزاى زندگيمو مى گذرونم و واقعا تك تك چيزهايى كه گفتين الان كاملا حس مى كنم دلم هيچى نمى خواد و فقط يه جا نشستم و شوك شدم
من غم جدایی رو ب طور موقت رو حس کردم مثلا وقتی جر و بحثی میشه یک ماه حرف نمیزنیم،اولا برام انقد دردناک بود ک تمام اون شرایطی رو ک گفتین داشتم اما سه سالی هست ک خیلی بالغانه تر رفتار میکنم ب کمک کانال خوبتون ولی اون درد و رنج و دارم ولی خیلی کمتر،و کمتر گریه میکنم فک کنم طبیعه در این حد باشِ
سلام استاد
من واقعا يه جا بغضم شكست همونجايي كه گفتين با وجود دعوا و بحث اون ادم به هر حال نقش كسي و داشت كه روند زندگيمو عوض كرد و اونو جزيي از تصميم زندگيم ميدونستم اما اتفاق نا خواسته اي كه ظاهرا نه دست من بود و نه دست اون .مهاجرت و داستان هايش و همش ناراحتم منكه بهش ميگفتم اگه ميخواي بري بگو ميگفت نه اما در ادامه مسائلي پيش اومد كه مجبور شد واقعا
هنوز نتونستم با خودم كنار بيام واقعا نميدونم چرا
با اينكه دورادور در ارتباطيم اما همش يه حس شكست دارم
سلام استاد
من چند سال پیش از همسرم بصورت خیلی دوستانه جدا شدم ،چیزی که بیشتر از هر چیزی من رو آزار میداد در این جدایی این بود که نمی تونستم در جمع عنوانش کنم و کما اینکه بعد از گذشت ۵ سال تقریبا تمام اقوام و خویشاوندانم بی اطلاعند در اون زمان مادرم که بهترین دوست و محرم راز و غم خوارم بود رو از دست دادم ، اون زمان تازه به خارج مهاجرت کرده بودم. مادرم که تمام زندگیم بود رو از دست داده بودم و از همسرم جدا شده بودم .فوق العاده احساس تنهایی میکردم و مداوم با خودم می گفتم چرا من. من که به هیچ کس بدی نکردم .همیشه با همه صداقت داشتم، حتی همسر سابقم هنوزم با خاطره خوب از من یاد می کنه .پس چرا باید اینطور تو غربت تنها بمونم. تا اینکه خیلی اتفاقی با شخصی آشنا شدم . حالا که به ۴ سال پیش نگاه میکنم با خودم میگم ای کاش گفته بسیار زیبای بانو سیمین بهبهانی رو اون زمان خونده بودم
از ترس تنهایی به آغوشهای پیش پا افتاده پناه نبر، هر تازه واردی رنجی تازه است.
دست تنهایی ات را به سمت هیچکس دراز نکن تا منت هیچ خاطره اشتباهی
برسر بی کسی ات نباشد.
و این شد که این روز ها خودم رو نمی بخشم که تمام محبتم و رفاقتم رو به پای کسی ریختم که بوی از انسانیت نبرده بود ولی من چون تنها بودم و می خواستم از خاطرات ناخوشایندی که برام افتاده بود رو به غلط فراموش کنم وارد رابطه غلطی شدم که متاسفانه حاصلی جز خیانت و طرد شدگی نداشت و باز سرزنش که چرا اینقدر ساده بودم و فکر کردم این رابطه سطحی می تونه مرحمی بر زخمهای روح من باشه. از طرفی میگم باید شهامت داشت و اشتباهات رو قبول کرد و به دنبال شیوه درست برخورد با این مشکل باشم.
من از ليست طرد شدگيها اينا رو در سنين مختلف تجربه كرده ام
١-از دست دادن عشق براي هميشه و البته هميشه هم آمرو را با يك چيز غلط پر كرده ام.
٢-بچه ي هشتم يك خانواده ٩ فرزندي بودن پر است از شكست عاطفي.
٣-من خيلي سنم كم بود بين ٣ تا پنج سال كه خواهر و برادرهاي بزرگترم به خيال خودشون براي شوخي و خنده داستاني رو تعريف ميكردن از اينكه من بچه سر راهي هستم و من گريه ميكردم. به نظرم حتي اگر براي دقايقي با ترديد به صحت داستان گذرانده باشم در آن سن كم لطمه اش را خوردم.
٤-اختلاف سنم با فرزند نهم ١٠ سال است و من در خيلي موارد تنها گذاشته شدم كه همو زمان به نظرم نرمال بود ولي بعدا متوجه تاثيرش در خودم شدم.
٥-من در روابطم هميشه مورد خيانت واقع شدم از اول تا آخر ، به جز ازدواجم كه شايد همون شريك عاطفي باشد كه به اندازه مخفي هيجان انگيز نيست.
٦-ترس از تنها موندن در زمان مرگ رو اينجا در غربت پيدا كردم.
٧-ترك شدن توسط دوست صميمي هم داشتم اما اون زمان به نظرم مهم نيومد چون خيلي بد رفتاري كرد و من از رفتنش غصه نخوردم.
٨-شغل ها رو خودم ترك ميكردم چون محيط هاي كاري آزار دهنده رو نميتونستم تحمل كنم.و كم كم از كار كردن براي ديگران ترسيدم.
٩-دعواي شديد والدين در يك دوره ي كوتاه بود ولي من بسيار مضطرب و دلواپس و گيج ميشدم.
١٠-خواهر و برادرا منو بازي نميدادن چون خودشون به اندازه كافي ماهر بودن و تعدادشون هم كافي بود.
١١-سوء رفتار جنسي
١٢-يك همبازي بدجنس در محل بود كه خيلي گروه بندي راه مي انداخت و يك روز ميرفتي تو كوچه ميديدي همه بچه ها با تو قهر هستن و سرسپرده اون هستن . در دوران جواني هم وقتي بيست ساله بودم يكبار همه بچه هاي هم رشته اي من در دانشگاه به يك پارتي دعوت شدن در حالي كه از من مخفيش كرده بودن و من وقتي با خبر شدم خيلي خيلي حس بدي داشتم و احساس طرد شدگي رو با تمام وجودم حس كردم اونقدر ضربه سنگين بود كه وقتي تو خيابون راه ميرفتم متوجه اطرافم نبودم و نزديك بود برم زير اتوبوس شركت واحد .
١٣-بيماري سرطان پدرم كه همه تلاشهاي ما براي نجاتش را به ريشخند گرفته بود . هرچند در سن ٢٣ سالگي فكر ميكردم مهم نيست و من ديگه بزرگ شدم .
١٤-ازدواج خواهري كه ١٤ سال از من بزرگتر بود و خيلي به من توجه داشت براي من حس طرد شدگي و جدايي ايجاد كرد.
١٥-افسردگي ژنتيك خودم دارم .
١٦-شايد والديني خود شيفته بودن كه درد دل باهاشون به بحران تبديل ميشد.
با سلام . من در عقد جدا شدم .قسم خوردم موقع جدایی گریه نکنم و گریه نکردم . خودم را تا جایی که می شد مشغول کردم .احساس کردم که در روابط دائما اشتباه خواهم کرد . تا الان به ازدواج تمایلی ندارم. دلم میخواد تنها باشم . تمایل به حرف زدن زیاد ندارم . نامزدم اصلا یکبارم بهم توجه نکرد .اولویت اخر من بودم .بعد از جدایی دائما با خودرو خودش از مقابل من عبور میکرد انگار به من میگفت من هستم اگر خواستی برگرد . من سردادی شدید میگیرم حتی باگذشت 4 سال بعد از جدایی . احستس خوبی نسبت به ازرافیان ندارم مخصوصا کسانی که رفتار مشابه با نامزد و خانواده نامزدم دارند . اعتماد به نفسم پایین امدو...