نظرات و تجربیات خود ، درباره درس دوم گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید
از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس دوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
سلام و خسته نباشيد خدمت شما استاد عزیز و همکارانتون
حدود 4 ماه میشه که از یه رابطه عاشقانه بدون دلیل طرد شدم با توجه به اینکه طرف مقابل از بهونه هایی مثل حس افسردگی و اینکه نمیخوام جلوی آینده تورو بگیرم و امثال اینها برام میگفت که همش یه مشت حرف بی منطق بود ، بعد از اینکه دوباره رابطمون بهتر شد بدون هیچ دلیلی بلاک شدم از همه جا ، خیلی حس بدی بود و به کل نابود و داغون شدم نمیدونستم چرا اینجوری شد ...
فقط از خدا میخواستم کمکم کنه بتونم قوی باشم ، بعد از یه ماه دوباره اون آدم شروع کرد به پیغام دادن که من اشتباه کردم جبران میکنم بدون تو نمیتونم فکر میکردم میتونم اما نتونستم و از این حرفا و ایندفه با اینکه ته دلم هنوزم دوسش داشتم نتونستم که دوباره برگردم غروره له شدم قلب شکسته شدم اجازه نمیداد، دلم میخواست بیشتر برای به دست آوردنم تلاش کنه ولی یکی دوبار اینکارو کرد و دیگه خبری نشد الان حس نفرت طرد شدگی و حس دلتنگی همش باهامه لطفا بگید چجوری میتونم به خودم کمک کنم تا از این غم جدا بشم
ممنون
من ۹ ماه پیش بعداز چهارسال رابطه عاشقانه، جدا شدم... ناگهانی و بی تقصیر..
حال اون روزام نگفتنیه.. تمام اون حس هایی که گفتید و داشتم.. انگار قلبم آتیش گرفته بود.. حس میکردم میسوخت.. الان که خودمم فک میکنم حالم خوبه و به زندگی برگشتم، باکوچکترین نشونه ازون آدم.. با کوچکترین تلنگر میشکنم و میبارم... الان با درس دوم از نو درد کشیدم و داغون شدم..
از بین حس طردشدگی های گذشته، دعوای پدر و مادرم بود که همیشه میدونستم همو دوست ندارن و کلی پنهون کاری از هم داشتنو رفیق و همراه هم نبودن.. با خودم عهد بسته بودم عاشقانه زندگی کنم و از جون و دل مایه بذارم برای همسرم و رفیق ترین رفیق هام باشه برام.. همه ی اینها بود برام و وقتی ترکم کرد با خودم گفتم هم عشقمو از دست دادم هم تنها رفیقمو، هم همسرمو(قرار بود چندماه بعد عقدبشیم)با خودم گفتم یا تا آخر عمر تنها موندم.. یا یه زندگی پراز انزجار مثل پدرومادرم خواهم داشت و این بدترین زجر بود...
جمله آخر دقیقا حس و افکار منه
شرایط عاطفی من هم تقریبا مشابه شماست. ۶ ماهه بدون دلیل منطقی از کسی که قرار بود با هم ازدواج کنیم جدا شدم. ما با هم مشکلی نداشتیم. ۴ سال با هم بودیم. بیشتر مشکلات ما از جانب خانواده ها بود، بخصوص خانواده اون...
وقتی فایل صوتی دوم رو شنیدم مثل ابر بهار اشک ریختم، همه اون حس ها رو درک می کردم.
سلام من با گوش کردن درس دو یاد کودکیم افتادم بازی ندادن من توسط بچه ها. مسخره شدن تو فامیل پدری و دست انداختن چون بزرکتر از ما بودن . احساس اینکه بچه پدر و مادرم نیستم وقتی بابت ضعیفی تو درسها کتک میخوردم و احساس ناتوانی تو درسهام
من در یه منطقه بزرگ شدم که پولدار بودن خونه ماشین لباس ,ارایش کردن وپیرو مد بودن ،سفر رفتن ,کلاسهای مختلف رفتن ,مهمانیهای همیشگی رفتن ملاک برای امتیاز دادن به ادمها بود کارهایی که همش برای جلب توجه و کم نیاوردن انجام میشد .با اینکه وضعیت زندگی ما شاید بهتر از خیلی از اطرافیانم بود اما من ادم این سبک زندگی نبودم نه اینکه رفاه , سفر و.. دوست نداشته باشم دارم اما عادت به تظاهر خود شیفتگی و دست کم گرفتن ادمهایی که کمتر از سطح من بودن را نداشتم همیشه مورد حسادت اطرافیانم بودم از هر نظر در حالی که من دوستشون داشتم و کمکشون میکردم برای همین کم کم از طرف اون قشر طرد شدم یا اینکه خودم خودمو از اونها جدا کردم چون هیچ احساس رضایتی نداشتم چند تا دوست خیلی صمیمی داشتم که بهشون خیلی کمک کردم از هر نظر اما وقتی کمی اوضاعشون خوب شد رفتارشون عوض شد و این باعث شد دیگه با هیچ دوستی زیاد صمیمی نشم اشنا زیاد دارم ادم اجتماعی هستم اما زیاد به ادمها دل نمی بندم مثل ابنکه هر لحظه منتظرم که اونهام میرن از تنها بودن احساس بدی ندارم خیلی کارهای مفیدی انجام میدم در جهت رشد و علایق شخصیه خودم ترجیح میدم ادمهای کمتر ولی خالص تر و داناتر تو زندگیم باشن .یاد گرفتم هیچ انتظاری از ادمها نداشته باشم و این خیلی به ارامش و شاد بودن خودم و اینکه بتونم اشتباهات اطرافیانم رو ببخشم کمک کرد
سلام..
بعد از شنیدن درس دوم حسابی چشمام بارونی شد
من خیلی از طرد شدن ها رو داشتم از کودکی تا الان که دهه سوم زندگیم هست..از بحث های جدایی پدر و مادرم در کودکی من..از دوست صمیمی من که بدون هیچ دلیلی رفت و از رابطه ا ی عاشقانه که من هنوز نتونستم فراموش کنم و اون رفته .از بیماری یکی از عزیزان که هر لحظه ممکنه از دستش بدیم..خیلی سنگینه ...شبها بی خوابم و استرس زیادی دارم ..امید دارم بتونم حلشون کنم و خرد لازم رو پیدا کنم
سلام. من یک سال است که از رابطه ای بیرون آمدم. دوستم مرا به جایی رساند که ترکش کنم و بگوید خودت رفتی. چندین بار هم رفت و برگشت به این رابطه داشتم که همه اش از سوی او به بن بست خورد. دوستم اول به من می گفت تنها تو در زندگی ام هستی و پس از وابسته شدن آرام آرام دیگر عاشق هایش را نشانم داد و من با ترس و ناباوری ولی با عشق زیاد ترکش کردم. تلاش کردم با ورزش و مطالعه خودم را باز سازم ولی روزهای زیادی را به گریه کردن و التماس به خدا گذراندم.
اینکه حق سوگواری برای جدایی از دوستی نیست خیلی درست است و نیز وقتی کسی می میرد می دانیم دیگر نیست ولی وقتی هست و ما را نمی خواهد خیلی حس بدی است. من هنوز هم مشتاق به این رابطه ام با اینکه می دانم سالم نبوده و از این احساس ناراحتم.
این درس درست حال الان من رو توصیف میکنه که ۶ ماهه به طور ناگهانی شوهری کهدبسیار عتشقم بود و من هم عاشق او بودم به دلایل واهی و مسخره مرا ترک کرد ؛ تلفنش را به روی مسدود کرد و نگذاشت حتی یک بار او را ببینم؛ و من از شدت دلتنگی ۶ ماه است که فقط اشک میریزم و هر چه عذرخواهی کردم که اگر با رفتاری یا گفتاری باعث ناراحتی او شدم؛ فقط خانواده اش گفتند نه نه نه؛ ومن احساس بی ارزشی و دلتنگی و نابود شدن و بیهدفی دارم! اصلا نمیدونم دیگه چه جوری به زندگیم ادامه بدم! خسته ام! از بس گریه میکنم و با گریه کردن هم حتی آروم نمیشم! ناگهان اضطراب و تپش قلبی وحشتناک سرتاسر وجودم را فرا میگره و دلم میخواد خدا فقط یه بند یا طناب از آسمون بندازه پایین و من از اون بند برم بالا تا به خدا برسمو اون منو تو آغوش بکشه و آرومم کنه...خیلی خسته و نابودم؛ نمیدونم چیکار کنم
سلام، طرد شدگي كه من تجربه كردم اين بود كه بعد تولد خواهر هاي كوچكترم و زيبايي بيشتر از من آنها، احساس زشت بودن و خواستني نبودن داشتم و اين حس هرگز منو رها نكرد، تا بزرگسالي من، تعريف اطرافيان از انها يادم نرفته، شايد از بين طرد شدگي هاي گفته شده اين چندان سخت نباشد ولي به نظرم علت حس بي ارزشي هاي بعدي من اين مساله بود. بي خوابي هاي كودكي و نوجواني من هميشه در ذهنم هست كه ان زمان علتش را نمي دانستم، درسالهاي بعدي زندگي ام و ازدواجي كه داشتم گاهي فكر مي كردم مهمترين علت انتخاب ان فرد اين بود كه او مرا زيبا و خواستني مي دانست اما بعد شخصيت مرزي او و مشكلات رواني اش كه قابل حل نبود منجر به جدايي از طرف من شد و دوباره به خانه ي پدرم برگشتم گرچه هميشه با اغوش باز و توجه انها مواجه بودم اما بعد ان در ذهنم دوباره خودم را با خواهران جوان و زيبايم مقايسه مي كردم كه حالا من نسبت به انها در اجتماع خودمان عيب ديگري هم داشتم. از وقتي يادم مياد بچه ي باهوشي بودم و هميشه با نمرات عالي و اخلاق خوب زبانزد بودم و در رشته ي خوبي درس خوانده و صاحب شغل خوبي هم هستم اما هنوز هم به زيبا خوانده شدن از طرف سايرين حساسم و احساس خاصي نسبت كه كساني كه مرا زيبا خوانده اند پيدا مي كنم
منم این تجربه رو دارم با اینکه همیشه جذابیت خودم رو بهم یاداوری کردن و گفتن اون خوشگل و این جذاب و مهم جذابیت ولی بازم من ناراحت میشدم
بعد از اینکه چندین بار ترک شدم توسط کساییکه دوسشون داشتم و هرکاری کردم برای برگردوندنشون اما نتیجه ای نداشت تصمیم گرفتم که وقتی کسی میره دنبالش راه نیفتم و اینبار که این اتفاق برام افتاد دیگه دنبالش نرفتم چون به این نتیجه رسیدم که کسیکه بخواد بره میره و تو کاری برای نگه داشتنش نمیتونی بکنی...
لطفا راه حل بدید بهمون
من وقعا حالم بده از این همه جدایی یعنی من هیچوقت نمیتونم بودن یکیو همیشه کنارم تجربه کنم؟
سلام. بنده هم بارها از سوی دیگران ترک شد.خیانت هم دیدم. و به تازگی یک نفر دیگه تنهام گذاشت. شاید در نگاه اول بگیم ما بد هستیم ک ترکمون میکنند. ولی به نظرم انتخاب اشتباه باعث میشه اینجور شه.شاید اگه یاد بگیریم هرکسی رو دوست نداشته باشیم اینجور نشه.یاد بگیریم ما خوبیم و لیاقت داریم که از طرف دیگران دوست داشته شیم.باید بفهمیم لیاقت این رو داریم که دیگران هم برای داشتن ما تلاش کنن
باسلام خدمت آقای سهیل رضایی عزیزم وتشکر فراوان بابت زحمات بی دریغتون ،وقتی فایل رو گوش می دادم گذشته ام جلو چشمام مثل یک فیلم سینمایی تکرار می شد یاد موقعی افتادم که محبت رو از مادرم فقط به دلیل بیمارشدنم می گرفتم وآرزو می کردم بازم بارها سرما بخورم که محبت بگیرم واینکه تو دوران مدرسه دوست نداشتم دوست صمیمی من باکسی دوست بشه وبشدت با دوستاش چپ می افتادم از عدم حمایتهای پدرم وفرق گذاشتناش بین من وخواهرم از وابستگی شدید به مادرم ورنج کشیدن از بیمار بودنش ووحشت فوق العاده ازمرگش وتا مدتها احساس گناه کردن ازمرگش بعدش جدایی از همسرم بدلیل خیانت احساس بی ارزشی فراوان واینکه دوست نداشتنی هستم و زندگی من به آخر رسیده ومن هم همیشه نگران از دست دادن بودم