۲۸ مهر ماه ۱۳۹۷ درس و بحث کمپین رهایی از غم جدایی (درس دوم)
سطح مقاله : پیشرفته

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس دوم گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید

از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس دوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

لینک فایل های کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی (اینجا)

نظرات کاربران 175 نظر ارائه شده است
اسماعیل زاده ارسال در تاریخ ۲۹ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام خسته نباشید دکتر رضایی عزیز من ترد شدن با طلاق حس کردم اونم طلاق از کسی که ازدواجمون با عشق بود عشق دوطرفه و تلاش زیادی کردم برای رسیدن بهم ووالان واقعا دلیل واقعی برای جدایمون ندارم چون همسر من بعدداز ازدواج اون ادمی که نشون داده قبل از ازدواج بود نبود و یکهو اعلام کرد من از تو متنفرم الان که فایل شما رو گوش میکنم میبینم او در دوران کودکی نوجوانی جوانی خیلی از این موارد ترد شدن گذرونده و واقعا انگار اصلا دوست داشتن و ما شدن در رزندگی مشترک بلد نبود موفق باشید

صبا ارسال در تاریخ ۲۹ مهر ماه ۱۳۹۷

من الان در مرحله از هم پاشیدگی هستم.همسرم به طور ناگهانی منو ترک کرد و خواست که جدا شیم.تمام این حسها و حس طردشدگی سراغ من میاد.اینکه من اصلا ارزشی نداشتم که اینقدر ساده منو تنها گذاست.احساس تنهایی و غم زیادی دارم.دقیقا احساسهای طردشدگی رابطه قبلیم و از دست دادن ناگهانی دوست صمیمیم هم بالا میاد.

رویا ارسال در تاریخ ۲۹ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام و درود بر شما.
من طلاق پدرومادر رو تجربه کردم و با رفتن مادرم واقعا درهم شکستم چون به مادرم خیلی وابسته بودم در صورتی که من حتی در دوران دبیرستان هم وقتی به مدرسه میرفتم دلم برای مادرم تنگ میشد و گریه میکردم که زود برم خونه و مادرم رو کنارم حس کنم اما یکدفعه اتفاقی افتاد که مسیر زندگی من با رفتن مادرم و بزرگ کردن خواهر کوچکترم و کلی مسئولیتی که تا اون روز اصلا برام معنا نداشت اتفاق افتاد . الان که اینها رو میگم سالها گذشته و من به سختی از اون شرایط گذر کردم اما همش با آزمون و خطا ،تجربه بسیار سختی بود که زندگیم رو به دو بخش قبل و بعد تقسیم کرده.

رابعه ارسال در تاریخ ۲۹ مهر ماه ۱۳۹۷

درکودکی از کوچه قدیمی نقل مکان کردیم وودوستانم رو از دست دادم وودر نوجوانی خواهر بزرگم ک بهش وابسته بودم رفتنش ب دانشگاه ووازدواجش تویه شهر دیگ تجربه تلخ از دست دادن بود برام و در جوانی دوست هم دانشگاهی ووقدیمیم انتقالی گرفت رفت ی دانشگاه دیگ .همیشه این ترس از دست دادن در من بوده و الان چند ماهیه ی رابطه عاطفی عمیقو از دست دادم و حال بسیار بدی دارم و روزا و شبهای سختی رو تجربه میکنم در تنهاییم

سمیه ارسال در تاریخ ۲۹ مهر ماه ۱۳۹۷

جناب رضایی سلام.

تاکید کرده بودید که بارها بخوانیم و بخوانیم.گوش کردم و گوش کردم و حس های زیادی را تجربه کردم.گاهی گریه کردم آنجا که همه شروع به آزار و اذیتش کردند و زخم زدند.دلم سوخت وقتی ماده اردک گفت چقد این موجود زشت است مرا یاد خاطره بدنیا امدنم کرد که همین حرف رو مادرم زده بود و پدربزرگم مرا درآغوش گرفته بودو به مادرم گفته بود حیفت نمی آید دختر به این زیبایی داری.صدای پارس سگان و بی پناهی جوجه اردک مرا برد به زمان مرگ پدرم تنها 13ساله بودم و دوان دوان به سمت مادرم رفتم تا درآغوشش کمی امنیت پیدا کنم اما مادرم مرا پس زد.هنوز که هنوزه ازارم میدهد آنجا که پناهم پتوشده بود که مچاله میشدم و بسرم در بالشت فرومیکردم تا صدای زوزه باد و پارس سگان رو نشنوم.حس خوشحالی زمانی سراغم آمد که دریاچه از خون دو غازنر قرمز شده بودو شکارچی رو تحسین کردم.به سادگی دختران که تصویر مردان را در شعله میدیدند پوزخندی زدم و خوش باوری آنها افسوس خوردم.برایم چندش آورآمد وقتی مردان زانوان دختران را دید میزدند.خیلی خوشحال شدم وقتی جوجه اردک تصویر زیبای قوی را در آب دید.
بسیار سپاس ازوقتی که برای آموزش میگذارید تا یاد بگیریم چگونه خودمان را رهبری کنیم دراین دنیای وحشتناکی که گریز وگزیری نداره و کنار بیاییم به آنچه به ما گذشته.

فاطمه فلاح ارسال در تاریخ ۲۹ مهر ماه ۱۳۹۷

من نمیتونم فایلها روپیداکنم لطفا کمک کنید دوباره باید شماره موبایل ورمز فرستادرو پنل رهاییک ازغم میزنم نمیدونم چیکارکنم

سعیده ارسال در تاریخ ۰۲ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام . شاید ثبت نامتون درست انجام نشده. اگه تمایل دارین شمارتونو بذارین ادتون کنم.

ارش ارسال در تاریخ ۲۹ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام به همه امروز که دارم مینویسم من در ۲۵سالگی بعدازفارغ التحصیلی ازدواج کردم تقریبا ۲ سال هست که درحال پروسه جدایی ام بعداز ۷ سال دوستی و۱۸ سال زندگی مشترک وداشتن ۲ فرزند دارم بقول استاد یکی ترک میکنه یکی ترک میشه من قسم دوم هستم وتوی زندگی موندم جالبه کسی که زیر تعهدش زد اون الان مشاوره خانواده هست وروانشناسه ( خانم اندرسون)! اولین احساسمدقیقا طرد شدگی رو حس میکنم وشدم موتور تولید سرخوردگی ( احساس گناه) برای فرزندانم چون مادر فرزندانم حاضر به پدیرش فرزندانم نبود وبا من زندگی میکنند البته اینهم لطف روزگاره ولی بعضی مواقع احساس درماندگی از انجام کارها به تنهایی دارم میتونم بگم ازچیزهای که میترسیدم سرم اومد توی کودکی ازاین که توبازی راهم ندن همه کار میکردم ؟مهم. البته میتونه ریشه درمقایسه فرزند با دیگران یا سرکوب توانمندی داشته باشه توسط والد یا والدین
میدونید چرا ادم ها چرا ازهرچی میترسن سرشون میاد چون ازشون دوری میکنه وبا اون مورد چک میکنه واخرسر هم توی همون. راه میافته جالبه من مورد خیانت قرارگرفتم چون میترسیدم با ( کنترل کردن) نمیخواستم از بازی زندگی دور بیافتم با باج دادن اخرسر نمخواستم کارا بریزه سرم با فرار ازانجام کارها اخرم کلی گرفتاری ولی من فهمیدم هیچ موقع ازروی احساس وهورمون انتخاب نکمنم با خانواده ای باشم که هم کفو باشن چه مالی وچه فرهنگی خلاصه که عواقب این جنگ دامن فرزندانم روگرفته منهم فعلا به شغل جالب وباحال خانه داری رو اوردم ولی حیف ازطلایی که خرج مطلا کنی♧♡

گوهر ارسال در تاریخ ۲۹ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام ممنونم از استاد رضایی این مطالبی که گفتید منو به یاد احساساتی که ۳ سال پیش با تمام وجود تجربه کردم انداخت خیلی تلخ و گیج کننده بود و شاید بهترین تعبیر همین پرتاب به درون باشه

گوهر ارسال در تاریخ ۲۹ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام ممنونم از استاد رضایی این مطالبی که گفتید منو به یاد احساساتی که ۳ سال پیش با تمام وجود تجربه کردم انداخت خیلی تلخ و گیج کننده بود و شاید بهترین تعبیر همین پرتاب به درون باشه

شیوا ارسال در تاریخ ۲۹ مهر ماه ۱۳۹۷

بچه که بودم بین من و برادرم فرق بود مامان بزرگم اونو بیشتر دوس داشت و توی دعواها ماان طرفدار اون بود خواهرم که دنیا اومد همه ی حواسا به اون بود میگفتن از من خوشگلتره . مامانم 4 ساله بودم ولم کرد و رفت و برادرمو برد و من تنها موندم. مامان هیچ وقت به حرفام گوش نمیداد حوصله مو نداشت. مامان افسرده بود چون بابا معتاد بود . بابا بزرگ که دوسش داشتم و تنها کسی بود که حس میکردم دوسم داره مرد .منو توی بازی راه نمیدادن بچه ها. همیشه از بچگی میترسیدم مامان و بابا بمیرن و سردرد میگرنی میگرفتم .مامان و بابا دعوا میکردن .16 ساله م بود عاشق کسی شدم یه طرفه .من فرزند ناخواسته بودم همیشه شنیدم.بابا همیشه کتکم میزد . عمه م منو دوست نداشت و .... الان اون دو ماهه رفته و من خیلی حالم بده . احساس بی ارزشی میکنم . میگم اگه یه جور دیگه بودم نمیرفت شاید نباید میفهمید دوسش دارم شاید من اشتباه کردم من نباید کوتاه می اومدم من باید زودتر ازینها ترکش میکردم .احساس بدی دارم اون الان عقد کرده .