۲۸ مهر ماه ۱۳۹۷ درس و بحث کمپین رهایی از غم جدایی (درس دوم)
سطح مقاله : پیشرفته

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس دوم گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید

از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس دوم این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

لینک فایل های کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی (اینجا)

نظرات کاربران 175 نظر ارائه شده است
J ارسال در تاریخ ۲۹ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام استاد رضايي عزيز سپاس از اينكه خرد و دانشتون رو با همه ماسهيم شديد.
در حال حاضر در رابطه اي هستم كه هزاران علامت و سر درگمي در ذهنم هست و واقعا نميدونم و از اينكه با صنيميت و تعهد وارد رابطه شدم و براي شناخت زمان گذاشتم خيلي حس طرد شدگي و بي ارزشي بهم دست داده و دقيقا افرادي مثل پدرم كه درونگرا و مرموز و بي احساس و اينكه دايم سالهاي طلايي جواني ما درگير والدين و خانوادهاش بود جذب كردم والان سه سال هست كه تمام زندگي من به ايستايي رسيده و دلم ميخواست با گفتگو شرايط را بهتر كنم ولي فرصتي نيافتم والان نميدانم چه كنم كه از اين برزخ رها شوم

پری ارسال در تاریخ ۲۹ مهر ماه ۱۳۹۷

درس اول را که شنیدم,, حیران شدم و خیالم راحت شد از گیجی و سرزنش خودم درومدم.
درس دوم را که شنیدم,, باز حیران شدم و اینکه دلم به حال خودم سوخت. و بهم کمک کرد با امید بیشتری این دوره جدایی‌م رو طی کنم.

پری ارسال در تاریخ ۲۹ مهر ماه ۱۳۹۷

خداوند رو سپاسگزارم و از شما سپاس که خوشبختانه دقیقا روزهایی که من جدایی تلخی رو داشتم شما کمپین رو گذاشتید. و الهام بخشم شد.
در جواب درس اول بگم که وقتی بهش گوش دادم دچار حیرت شدم و اینکه خیلی خیالم راحت شد از گیجی درومدم، دیگه خودم رو بخاطر رابطه ها یا مسیرهای اشتباهی سرزنش نکردم چون فهمیدم من بد نیستم من اونقدرم خطاکار نیستم بلکه آدم و مسیر متعلق به خودم رو پیدا نکردم هنوز،اونا متعلق به من نبودن. و فهمیدم این جدایی و جدایی های دیگه‌م خیر بودن ,چون اون آدما متعلق به من نبودن.و گفتم بهتر که رفت.
و در جواب درس دوم؛ وقتی عشقم ترکم کرد تماما شدم احساس بی ارزشی..عقلم نمیخواست برگرده و خیالم راحت شده بود که رفته چون نامناسب بود اما باز با تمام وجود دوست داشتم یکی بیاد برش گردونه.. خودم رو سرزنش میکردم که باز خطا کردم و افتادم تو یه رابطه غلط.. و خودم رو سرزنش کردم بخاطر کاهلی ها و سستی هام و ضعفهام که بخاطرش ترکم کرد... از خانواده‌م گله‌مند ازشون فاصله گرفتم چون اونا رو مقصر شکل گرفتن مشکلات درونی و شخصیتیم و در نتیجه تجربه های تلخم میدونستم،که تنهام گذاشتن و هیچوقت درکم نکردن محبتم نکردن،از پدرم که همیشه غایب بود وعشق و حمایتی ازش نگرفتم و مادرم که هیچوقت درکم نکرد فقط توقعات بالا ازم داشت... و تو خانواده بهایی بهم داده نشد فقط چون دختر بودم و چون اشتباهاتی کردم و چون توقعات ا نا رو براورده نکردم.. و همیشه احساس ناکافی بودن داشتم و دارم...تمام اینا و تمام مشکلات و خلاهایی که تو خونه داشتم ریز به ریز برام مرور شد.... وحشتناک خالی بودم و احساس شکست داشتم ,دلم به حال خودم میسوخت, خلا بودم هیچی نداشتم انگار همه چیزم رو از دست داده بودم, وحشتناک سردرگم بودم نمیدونستم چی شده و چرا شده و ازین پس باید چیکار کنم.
عهدی که با خودم بستم بعد از جدایی، این بود که از تمام مردها دوری کنم و هرگز سراغ عشق نرم.. دیگه به هیچ آدمی عشق و محبت نکنم.. فقط و فقط تمرکز کنم روی خودم و موفقیتم و استقلال کسب کنم تا وابسته به کسی نباشم و یه زن قدرتمند بشم..تا همیشه مجرد بمونم زندگی کنم.. یا تا وقتیکه یک موفقیت و استقلال کسب نکردم به هیچ مردی فکر نکنم.. از خانواده م دور شم و از بابام پول نگیرم.. و اون ضعفی که بخاطرش عشقم ترکم کرد حلش کنم.. محتاط و آینده نگر باشم و دیگه هیجانی و احساسی تصمیم نگیرم.
کم کم که جلوتر اومدم.. اون حس های انتقام و تنفر و اینا داره ازبین میره، و دوباره دیدم بدون عشق زندگی خالیه و معنا نداره و زندگی سرد و بی‌روح ه. عشق دوباره برگشته به وجودم.. اما دارم تلاش میکنم برای کسب استقلالم و تا وقتی به استقلال نرسیدم و اینکه خودم رو بیشتر درک نکردم وارد رابطه ای نشم و محتاط باشم.
و یه دستاوردم ازین جدایی این بود که عمیقا به این رسیدم که: "من به تنهایی برای زندگی‌ام کافی‌ام. "
و دیگر اینکه عزت نفسم بهتر داره میشه، قوی تر شدم، و سعی میکنم به خودم و تصمیماتم پایبند باشم، دست از خیالبافی و بی عملی برداشتم و وارد عمل میشم.

هستی ارسال در تاریخ ۲۹ مهر ماه ۱۳۹۷

با اینکه چند سالی هست که دارم خودسازی میکنم و مسائلم خیلی کمتر از قبله اما با این حال با گوش دادن به درس دوم باز هم متاثر شدم و اشکم سرازیر شد. یاد خاطرات جدایی خودم افتادم که چقدر تنهایی تو خودم شکستمو اشک ریختم. و دست نوازشگر و آغوش امنی نبود که یه کم آرومم کنه. صدای شما اون حس آرامشی رو داشت که دنبالش بودم. انگار بالاخره یکی پیدا شده که درد جدایی رو میفهمه. با خوندن نظرات دوستان احساس کردم که تنها نیستم... امیدوارم منم بتونم یه روزی به دیگران کمک کنم.

مهدیه ارسال در تاریخ ۲۹ مهر ماه ۱۳۹۷

من ۷ ماه است ک از طلاقم میگزره و این حس طرد شدگی گاهی گریبانگیرم میشه و منو ب بطن خاطرات میبره بعد از گوش دادن درس گفتار اول یاد تمام طرد شدگی های گذشته افتادم ک از مدرسه یی ک خیلی دوست داشتم مجبور شدم برم و در مدرسه جدید بشدت تنها بودم و اینک بچه ناخاسته بودم و پدر و مادر اعتیاد ب کار کردن دارن و در عمل تنهایی ک کشیدم و بعد فوت پدربزرگم ک برام خیلی عزیز بود این تداوم حس همچنان ادامه داشت...همه این حسا دوباره جلو چشمم ظاهر شده و خیلی تلخ خیلی تلخ....

یاس ارسال در تاریخ ۲۹ مهر ماه ۱۳۹۷

من چون طرف مقابلم به من بی توجه بود هنوز بعد از 1 سال جدایی انگار یک حس بدست نیاوردن اون ادم درونم مونده در صورتی که من برای اون اصلا مهم نبودم

یاس ارسال در تاریخ ۲۹ مهر ماه ۱۳۹۷

من چون طرف مقابلم به من بی توجه بود هنوز بعد از 1 سال جدایی انگار یک حس بدست نیاوردن اون ادم درونم مونده در صورتی که من برای اون اصلا مهم نبودم

Sara ارسال در تاریخ ۲۹ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام آقای رضایی عزیز،انقدر فکرم بهم ریختست درست نمیتونم تمرکز کنم تایپ کنم،منم در آستانه جدایی هستم بعد از ۱۰سال زندگی مشترک!به شدت آسیب دیدم و ضربه خوردم حتی با اینکه این جدایی هنوز رسمی نشده اصلا نمیتونم باور کنم همش فکر میکنم هنوز داریم با هم زندگی میکنیم افسردگی شدید گرفتم و کارم شده فقط گریه و دلتنگی واقعا انگار تو شوکم
شبا هم تو خواب کابوس و بختک.خیلی سخته این جدایی،حتی من پدرمم از دست دادم فرمودین وقتی ی نفر فوت میکنه انگار ی جمعی عزاداری میکنن همه با هم،ولی تو غم از دست دادن جدایی مث طلاق فقط یک نفر مصیبت زده ست دقیقا همینطوره سخت.ی حال بدی دارم انگار نه رو زمینم نه رو هوا

روبینا ارسال در تاریخ ۲۹ مهر ماه ۱۳۹۷

با سلام و خسته نباشید خدمت استاد عزیز جناب آقای رضایی و سپاس فراوان برای فراهم کردن شرایط بهبود من و بقیه دوستان از خراشهای گذشته. شاید از معدود افرادی باشم که تجربه ترد شدنم در داخل خانواده و توسط اعضا رخ نداده.تجربه ترد شدن در بازی با همسالان بخاطر داشتن سینوزیت کرونیک و اجبار به گذاشتن کلاه و پیچیدن شال روی صورت از اوایل پاییز تا اوسط بهار به اصرار مادرم و عدم امکان انجام بازیهای پر جنب و جوش برای بچه ای پر تحرک بخاطر دست و پا گیر بودن این دو تکه پارچه و نه شنیدن از همسالان کاملا در ذهنم زنده شد. هنوز هم وقتی شال میبینم دلم میخواد با قیچی تیکه پارش کنم چون نقش یک مزاحم و عامل به بازیها راه داده نشدن بود. شکست عشقی نوجوانی ضربه بزرگی بود چرا که این ذهنیت رو ایجاد کرد که من کافی نبودم. اگر کافی بودم. حتما انتخاب میشدم و ترک نمیشدم. گریه های ناخواسته بدور از چشم مادرم و بیخوابی به مدت هشت ماه بخش لاینفک زندگی من بود. مرگ پدر بزرگم بخاطر تالاسمی در نوجوانیم ضربه شدیدی بود چراکه از کودکی خوشترین اوقاتم رو با ایشون میگذروندم و با حوصله و بدون اطلاع مادرم بمن نجاری و کارهای فنی یاد میدادن و جای خالیشون هرگز پر نشد. جالب اینکه تا قبل فوتشون من حافظه فوق العاده ای داشتم که بعد از اون شدیدا خراب شد گویی ذهنم تصمیم گرفت همونجا توقف کنه و این تاثیر قابل ملاحظه ای روی تحصیل من گذاشت. همونطور که در چالشهای نقشه راه خدمتتون گفتم حضور بیماری طولانی مدت بین اعضا خانواده هم برای من ملموس بود چراکه از دوم ابتدایی درگیر هشت سال بیماری پدربزرگم بودیم که هر دوهفته یکبار به تزریق خون نیاز داشتند و من یا در لابی بیمارستان یا در بخش اورژانس درس میخوندم بعد با یکسال اختلاف سکته مغزی مادر بزرگم بود که فوت همسرش رو تاب نیاورد و دو سال زمینگیر بود و بعد فوت ایشون بیماری نوروپاتی عمومی مادرم بود به مدت دوسال که نتیجه سروریس بی پایان دادن به ما و والدینش بود که از پا درش آورده بود و یک پنجره پنج ساله آرامش بین نوروپاتی و سرطان مادرم بود که به علت دانشجو بودن در شهرستان چهار سالش رو کنارشون نبودم. برای من این یک امر بدیهیست که باید شاهد مرگ تدریجی و عذاب کشیدن عزیزانم باشم درحالیکه مابقی دنیا مشغول لذت بردن از زندگی هستن. معمولا برای مرگ ها سوگواری نکردم چراکه احساس میکردم مادرم به یک فرد قوی در کنارش نیاز دارد و نباید با اشک ریختن ضعفی نشون بدم. این فایل کوتاه صوتی خاطراتی رو جان بخشیدن که کاملا به فراموشی سپرده شده بودن. امیدوارم با بیادآوردنشون بتونم تحلیلشون کنم, پیامشون رو بگیرم و مجدد در بایگانی ذهنم بخاک بسپرمشون.

فاطمه موسوی ارسال در تاریخ ۲۹ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام
من همیشه شنونده ی خوبیم ولی اونجا که باید حرف بزنم نمیتونم، با همه ی این درس اشک ریختم برای اولین بار توی این ۱۱ ماهه گذشته احساس کردم یکی هست که بحرانی که درش هستم رو درک میکنه یکی هست که نمیگه بدرک تو باید فراموشش کنی یکی هست که نمیگه بهتر از این پیدا میشه و اون یه نفر شمایید آقای دکتر.
تو این ۱۱ ماه دلم نمیخواست چیزی رو پاک کنم یا اسم آدمی رو که دوسش داشتم رو حذف کنم فهمیدم که میخوام یادش به عنوان کسی که قبلا خاطرات زیادی باهاش داشتم و اولین و مهمترین تجربیات زندگی مشترکم رو باهاش داشتم حتی اگر جنگ های زیادی باهم داشتیم میخوام که همیشه یادش با همون علاقه ی قبل باشه حتی الان که نمیتونیم آینده ای باهم داشته باشیم. نمیتونم با نفرت و کینه زندگی کنم.
میخوام زندگی کنم بدون اینکه از گذشته فرار کنم یا جای خالیشو با کسی یا چیزی پر کنم.