۲۴ مهر ماه ۱۳۹۷ درس و بحث کمپین رهایی از غم جدایی (درس اول)
سطح مقاله : پیشرفته

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس اول گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید

از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس اول این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

لینک فایل های کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی (اینجا)


نظرات کاربران 205 نظر ارائه شده است
فاطمه ارسال در تاریخ ۲۷ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام استاد عزیز ممنون از درس های زیباتون، درس اول رو گوش دادم و به توصیه شما از اول قلم و دفتر دستم بود باید بگم تو دو مرحله داستان دلم لرزید یکی اونجایی بود که جوجه اردک ما تو خونه دهقان گیر اوفتاده بود و خودش رو به در و دیوار زد تا راهی برای فرار پیدا کنه و برای اینکار هم به خودش آسیب زد و هم به محیط اطرافش
و بار دوم وقتی بود که قوها بهش نزدیک می شدند و هزار جور فکر تو سرش گذشت که چه خواهد سو و آیا اونها باهاش چکار دارند اینکه اگه الان وقت مرگشه بهتره توسط موجودات زیبایی مثل اونها باشه

F ارسال در تاریخ ۲۷ مهر ماه ۱۳۹۷

با سلام
جناب رضایی سپاس فراوان از راه اندازی این کمپین . من اخیرا توسط یکی از دوستانم با کانال شما آشنا شدم .درست در حادترین شرایط زندگیم به این کمپین پیوستم .امیدوارم حالم خوب بشه .
با شنیدن داستان درس اول هر لحظه تپش قلبم بیشتر میشد و حسهای بد زیادی رو تجربه کردم . منتظر فایلهای بعدی شما هستم به امید رهایی واقعی از غم جدایی.....

مرضیه ارسال در تاریخ ۲۷ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام استاد. من وقتی این قصه رو گوش دادم چند تا موضوع یادم اومد که اینا بودن.وقتی که بدنیا اومدم دومین فرزند خانواده بودم که خواهرم شش سال ازم بزرگتر بود پدرم همیشه فکر میکرد که باید پسر داشته باشه و پسر رو بچه میدونست.و اینکه شبیه پدرو مادرم نشده بودم و شبیه مادربزرگم شدم و با اینکه قیافه خوبی داشت مادر بزرگم خیلی بدم میومد از اینکه هر جا میرفتم اینو بهم میگفتن.وقتی شش سالم بود خواهر بزرگم بهم گفته بود که بچه ما نیستی و سر راهی هستی نمیدونم چرا باور کرده بودم و میخواستم از خونمون برم. بد اخلاقی ها و خشمگین بودن همیشگی پدرم.زمان دبیرستان رفتن گاهی وقتا خیلی به خودکشی فکر میکردم.رویاهایی که داشتم و همیشه به سمت کار هنری کشیده میشدم.نمیدونم چرا به حرف مادرم گوش کردم و رشته تحصیلی تجربی رو انتخاب کردم.مشکلات تکراری که توی زندگی بشت هم تکرار میشدن . و اونجایی که اون جوجه اردک به سمت قوها کشیده شد همیشه در وجودم به دنبال نقاشی کشیده میشوم.الان شاغل هستم ولی عاشق کارم نیستم.

ازاده ارسال در تاریخ ۲۷ مهر ماه ۱۳۹۷

فایل باز نشد برام.چه باید کنم؟

الهام ارسال در تاریخ ۲۷ مهر ماه ۱۳۹۷

سراسر داستان اتفاقات و آدمهایی رو برام تداعی میکرد، اردک پیر، اطرافیانی هستن که اصلا نمیخوان‌ تمایز و خوبی رو ببینن و همیشه چیزی برای ایراد گرفتن پیدا میکنن
صبر بیشتر اردک در بدنیا‌ اومدن جوجه اردک با وجودیکه‌ میدونست‌ بچه خودش نیست، صبر من در موندن‌ در کار فعلیم و موندن با آدمهایی هست که میدونم هیچ فایده ای برای من و زندگیم نداره
رضایت از شناکردن جوجه اردک همون دلخوشیای‌ الکی هست که به خودم دادم که نه من اشتباه میکردم، تصمیمم اشتباه نبود(در صورتیکه از زمین و زمان اشتباه بودنش مشخص بوده)
معرفی شدن جوجه اردک هم باز توجیحات‌ بود از نظرم
فرار جوجه اردک تلاشی بود که برای برونرفت‌ از مسایلم‌ انجام دادم
حس زیر بودن هم همون به حداقلها‌ رضایت دادن بعد از تمام تلاشهاست
حس بد دیدن قوها توسط جوجه اردک هم حس خودم بود به همه کسایی که فکر میکردم موفق هستن و داشته هایی دارند که من ندارم و احساس بدی از خودم و شرایطم بهم داد
تلاشهای جوجه اردک در زمستان برای زنده ماندن، تلاشهای غیر مستمر خودم برای تغییر بود که سالها حاصل نشد
دیدن تصویر قو در برکه توسط جوجه اردک، تنها جایی بود که بغض کردم و گریه م گرفت و حس کردم تصویر خودمه بعد از تمام تلاشهاست و سختیهایی که تحمل کردم
ممنونم آقای رضایی از این تجربه متفاوت

فوزیه توکلی ارسال در تاریخ ۲۶ مهر ماه ۱۳۹۷

باسلام به استادنمی دونم چی بگم بیشتر جدایی وطرد شدن هایی که گفتید من داشتم مثل جوجه اردک زشت امیدوارم اخرش به زیبایی اون باشه از وقتی که داستان شروع کردی من اشک ریختم بغض کردم گریه کردم الان هم که دارم می نویسم دارم اشک.میریزم اون گلهای که گفتید دختر روی لباسشون می دوختند تدایی عشق وشور زندگی رو برام داشت اردک پیر زن فضول که حالم بد کردواینکه ادما کاری که نمی کنند فقط فضولی کردن خوب بلدن وقتب اردک جوجه رد کرد که برخ احساس بی کسی طرد شدن وتنهایی رو.داشتم وشدت گریه بغضم بیشتر شد واینکه چقدر بدبختی وبیچاره ای که کسی تورو نمی خوادواونجایی که پیر زن گفت یا تخم می زاره یا اینکه پروارمیشه می خوریمش احساس این که تورو فقط برای.منافعشون می خوان وخیلی دلم برای خودم سوخت قلبم درد گرفت تمی تونم ترسیم کنم که همیشه تنها بودی وحتی کسی رو نداشتی که باهاش درد دل کنی وهمه چیزرو ریختی تو خودت.وقتی که جوجه ناامید شدواحساس کرد که دیگه شاید زنده نمونه وبهتره به کسانی کشته بشه که زیبا هستند انگار یه چیزی تو درونم گفت اره راست میگه .وزمانی که خودش تو اب دید احساس خوشایند وشادی سرور بهم دست داد که یعنی میشه منم به اون پیروزی برسم حتما فقط نمی دونم کی وکجا ممنونم استاد ممنون

محمد ارسال در تاریخ ۲۶ مهر ماه ۱۳۹۷

گوش کردم هرچی به خودم فشار آوردم احساس خاصی رو تجربه نکردم

Ss ارسال در تاریخ ۲۶ مهر ماه ۱۳۹۷

من خيلي تو دانشگاه درسخون بودم از اين دخترايي كه حتي ابرو برنداشته بودن، مانتوي بلند و خلاصه تيپ دختراي خرخون ، پسري رو كه از قضا خيلي محجوب و ساده و درسخون بود دوست داشتم يكي از دوستان من متوجه اين علاقه شده بود و به يكي از خانمهايي كه تو گروه اون آقا بود گفته بود فلاني هم دختر خوبيه به آقاي فلاني معرفيش كن. اون خانم هم گفته بود آقاي فلاني يه دوست دختر خوشگل قرتي داره و تو اكيپها هميشه باهاشه و دوست دختر اون كجا و فلاني كجا) من= جوجه اردك زشت)!! جالبه كه اين دوست مشترك مدتي بعد اين رو به من گفت و من نابود شدم هم بابت تحقيري كه از بابت امل بودن و ساده بودن و قرتي نبودن شدم و هم بابت از دست رفتن پسري كه دوستش داشتم. بعدها كه من دستي به سر و روم كشيده بودم و چهره ام كاملا عوض شده بود اون آقا منو ديد و بسيار هم تعجب مرد و بهم گفت كه چقدر زيبا شدين و بهم گفت كه با دوستش ازدواج كردن و طلاق گرفتن. اما من ديگه ايشون رو از دلم بيرون رونده بودم و ديگه محبتي هم بهشون نداشتم.

Gh ارسال در تاریخ ۲۶ مهر ماه ۱۳۹۷

قسمتهاي زيادي برام رزونانس داشت مثلا
آزار و اذيت جوجه اردك توسط پرندگان ديگه و كنده شدن پرهاش
اين كه مسخره ميشد و بهش زشت ميگفتن
خنديدن و دنبال كردن بچه ها به دنبال جوجه اردك و افتادنش توي سطل شير و آرد
ديدن زيبايي با حسرت پرندگان ديگران
و از همه مهمتر اين جمله كه وقتي در آخر قوهاي ديگر رو ديد با خودش گفت:"نكنه وانمود كنند من رو دوست دارن و وقتي به سمت اونها برم بهم بخندن و پرواز كنن"

Ss ارسال در تاریخ ۲۶ مهر ماه ۱۳۹۷

بعد از فوت پدرم در اواخر هفده سالگى يه جورايى حكم جوجه اردك زشت رو پيدا كرديم با اين تفاوت كه در كنار كسانى كه تمسخر يا آزار و اذيت ميكردن يا قصد سواستفاده داشتن افرادى هم بودن كه ما رو حمايت ميكردن اما واقعيت اينه كه حاميانى تقلبى بودن كسانى كه مثل اون پيرزن كمك ميكردن اما در نهايت توقعات نا به جايى داشتن مثلا توقع داشتن كه براى مسائل مهم زندگيمون تصميم گيرى كنن دوستيشون شبيه دوستى خاله خرسه بوده و هست خيلى وقت هست كه تصميم گرفتم مستقل و محكم باشم و مهارتهايى رو يادبگيرم كه من رو از كمك حامى هاى تقلبى بى نياز كنه اما الان حال جوجه اردك رو دارم كه وقتى كسى هم پيدا ميشه كه ميخواد واقعا كمك كنه مثل اون پيرمرد ميترسم اينجا قسمتى از داستان هست كه بيشترين ارتباط رو باهاش برقرار كردم الان در مرحله احساس ترس و ناامنى و بى اعتمادى هستم و متاسفانه تلاشهام براى ساختن شبكه دوستان و برقرارى روابط اجتماعى هم نتايج خوبى نداشته !!!
اميدوارم يه روزى بتونم جايگاه حقيقى خودم رو پيدا كنم