نظرات و تجربیات خود ، درباره درس اول گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید
از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس اول این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.
لینک فایل های کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی (اینجا)
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
سراسر داستان اتفاقات و آدمهایی رو برام تداعی میکرد، اردک پیر، اطرافیانی هستن که اصلا نمیخوان تمایز و خوبی رو ببینن و همیشه چیزی برای ایراد گرفتن پیدا میکنن
صبر بیشتر اردک در بدنیا اومدن جوجه اردک با وجودیکه میدونست بچه خودش نیست، صبر من در موندن در کار فعلیم و موندن با آدمهایی هست که میدونم هیچ فایده ای برای من و زندگیم نداره
رضایت از شناکردن جوجه اردک همون دلخوشیای الکی هست که به خودم دادم که نه من اشتباه میکردم، تصمیمم اشتباه نبود(در صورتیکه از زمین و زمان اشتباه بودنش مشخص بوده)
معرفی شدن جوجه اردک هم باز توجیحات بود از نظرم
فرار جوجه اردک تلاشی بود که برای برونرفت از مسایلم انجام دادم
حس زیر بودن هم همون به حداقلها رضایت دادن بعد از تمام تلاشهاست
حس بد دیدن قوها توسط جوجه اردک هم حس خودم بود به همه کسایی که فکر میکردم موفق هستن و داشته هایی دارند که من ندارم و احساس بدی از خودم و شرایطم بهم داد
تلاشهای جوجه اردک در زمستان برای زنده ماندن، تلاشهای غیر مستمر خودم برای تغییر بود که سالها حاصل نشد
دیدن تصویر قو در برکه توسط جوجه اردک، تنها جایی بود که بغض کردم و گریه م گرفت و حس کردم تصویر خودمه بعد از تمام تلاشهاست و سختیهایی که تحمل کردم
ممنونم آقای رضایی از این تجربه متفاوت
باسلام به استادنمی دونم چی بگم بیشتر جدایی وطرد شدن هایی که گفتید من داشتم مثل جوجه اردک زشت امیدوارم اخرش به زیبایی اون باشه از وقتی که داستان شروع کردی من اشک ریختم بغض کردم گریه کردم الان هم که دارم می نویسم دارم اشک.میریزم اون گلهای که گفتید دختر روی لباسشون می دوختند تدایی عشق وشور زندگی رو برام داشت اردک پیر زن فضول که حالم بد کردواینکه ادما کاری که نمی کنند فقط فضولی کردن خوب بلدن وقتب اردک جوجه رد کرد که برخ احساس بی کسی طرد شدن وتنهایی رو.داشتم وشدت گریه بغضم بیشتر شد واینکه چقدر بدبختی وبیچاره ای که کسی تورو نمی خوادواونجایی که پیر زن گفت یا تخم می زاره یا اینکه پروارمیشه می خوریمش احساس این که تورو فقط برای.منافعشون می خوان وخیلی دلم برای خودم سوخت قلبم درد گرفت تمی تونم ترسیم کنم که همیشه تنها بودی وحتی کسی رو نداشتی که باهاش درد دل کنی وهمه چیزرو ریختی تو خودت.وقتی که جوجه ناامید شدواحساس کرد که دیگه شاید زنده نمونه وبهتره به کسانی کشته بشه که زیبا هستند انگار یه چیزی تو درونم گفت اره راست میگه .وزمانی که خودش تو اب دید احساس خوشایند وشادی سرور بهم دست داد که یعنی میشه منم به اون پیروزی برسم حتما فقط نمی دونم کی وکجا ممنونم استاد ممنون
گوش کردم هرچی به خودم فشار آوردم احساس خاصی رو تجربه نکردم
من خيلي تو دانشگاه درسخون بودم از اين دخترايي كه حتي ابرو برنداشته بودن، مانتوي بلند و خلاصه تيپ دختراي خرخون ، پسري رو كه از قضا خيلي محجوب و ساده و درسخون بود دوست داشتم يكي از دوستان من متوجه اين علاقه شده بود و به يكي از خانمهايي كه تو گروه اون آقا بود گفته بود فلاني هم دختر خوبيه به آقاي فلاني معرفيش كن. اون خانم هم گفته بود آقاي فلاني يه دوست دختر خوشگل قرتي داره و تو اكيپها هميشه باهاشه و دوست دختر اون كجا و فلاني كجا) من= جوجه اردك زشت)!! جالبه كه اين دوست مشترك مدتي بعد اين رو به من گفت و من نابود شدم هم بابت تحقيري كه از بابت امل بودن و ساده بودن و قرتي نبودن شدم و هم بابت از دست رفتن پسري كه دوستش داشتم. بعدها كه من دستي به سر و روم كشيده بودم و چهره ام كاملا عوض شده بود اون آقا منو ديد و بسيار هم تعجب مرد و بهم گفت كه چقدر زيبا شدين و بهم گفت كه با دوستش ازدواج كردن و طلاق گرفتن. اما من ديگه ايشون رو از دلم بيرون رونده بودم و ديگه محبتي هم بهشون نداشتم.
قسمتهاي زيادي برام رزونانس داشت مثلا
آزار و اذيت جوجه اردك توسط پرندگان ديگه و كنده شدن پرهاش
اين كه مسخره ميشد و بهش زشت ميگفتن
خنديدن و دنبال كردن بچه ها به دنبال جوجه اردك و افتادنش توي سطل شير و آرد
ديدن زيبايي با حسرت پرندگان ديگران
و از همه مهمتر اين جمله كه وقتي در آخر قوهاي ديگر رو ديد با خودش گفت:"نكنه وانمود كنند من رو دوست دارن و وقتي به سمت اونها برم بهم بخندن و پرواز كنن"
بعد از فوت پدرم در اواخر هفده سالگى يه جورايى حكم جوجه اردك زشت رو پيدا كرديم با اين تفاوت كه در كنار كسانى كه تمسخر يا آزار و اذيت ميكردن يا قصد سواستفاده داشتن افرادى هم بودن كه ما رو حمايت ميكردن اما واقعيت اينه كه حاميانى تقلبى بودن كسانى كه مثل اون پيرزن كمك ميكردن اما در نهايت توقعات نا به جايى داشتن مثلا توقع داشتن كه براى مسائل مهم زندگيمون تصميم گيرى كنن دوستيشون شبيه دوستى خاله خرسه بوده و هست خيلى وقت هست كه تصميم گرفتم مستقل و محكم باشم و مهارتهايى رو يادبگيرم كه من رو از كمك حامى هاى تقلبى بى نياز كنه اما الان حال جوجه اردك رو دارم كه وقتى كسى هم پيدا ميشه كه ميخواد واقعا كمك كنه مثل اون پيرمرد ميترسم اينجا قسمتى از داستان هست كه بيشترين ارتباط رو باهاش برقرار كردم الان در مرحله احساس ترس و ناامنى و بى اعتمادى هستم و متاسفانه تلاشهام براى ساختن شبكه دوستان و برقرارى روابط اجتماعى هم نتايج خوبى نداشته !!!
اميدوارم يه روزى بتونم جايگاه حقيقى خودم رو پيدا كنم
سلام؛
ممنونم از حرکت امیدوار کننده شما برای برگذاری کمپین رایگان
اردک پیر سعی کرد اردک رو از نشستن روی تخم منصرف کنه(بدم اومد)
اردک:حالا که این همه مدت روی تخم نشسته اگه یه کم دیگه بشینه ضرری نداره(این حس منه در مورد یه سر مسائل)
اردک: اما اگه خوب نگاه کنی میشه گفت خوش قیافه هم هست(حس خوشایندی بهم داد)
وقتی اردک از جوجه اردک حمایت میکرد( دوست داشتم حمایت کردنشو)
اینکه بقیه جوجه اردک رو اذیت میکردن و اون بیچاره باید دائم فرار میکرد(ناراحتم میکرد و دلم براش میسوخت)
وقتی حتا اردک هم به جوجه گفت باید بری(از طرفی ناراحت شدم ولی از طرفی اینکه اردک چون میدونست اگر جوجه بره برای خودش بهتره و میتونه به جای بهتری برسه از ناراحتیم کم میکرد)
غازها با صدای بلند زمین افتادند آب مرداب از خونشون سرخ شد(دلخراش بود)
وقتی مجبور بود به سوالای احمقانه گربه و مرغ پیر زن جواب بده در صورتی که اونها اصلن قدرت درک جوابهای جوجه اردک رو نداشتن و باز مسخرش میکردن دلم براش میسوخت ولی جوجه اردک نباید خیلی ناراحت میشد چون گربه و مرغ قدرت فهمشو نداشتن)
باز هم اونجا رو ترک کرد تا ببیند جای بهتری میتواند پیدا کند (منو خوشحال میکرد کاش منم این قدرت رو داشتم)
یه دسته پرنده از بالای سرش پریدند که اون از دیدنشون ذوق زده شد (منم هیجان زده کرد و حس امیدواری بهم داد ذوق کردم)
وقتی به خودش میلرزیذو... (بغض کردم دلم براش سوخت)
وقتی دهقان نجاتش داد(خوشحال شدم)
باز هم تلاش برای فرار (دلم سوخت)
پرهاش قوی شده بود و پرواز کرد(امیدوار شدم)
وقتی قوهای زیبا را دید با خودش گفت نکنه منو ببینن و بهم بخندن (نگران شدم)
وقتی خودشو توی آب دید (بغض کردم)
بلخره روی خوش دید. بلخره پذیرفته شد.
و این پذیرقته شدن یا نشدن ما توسط دیگران چقدر برامون سرنوشت سازه و چقدر تاثیر گذار روی کل زندگیمون.
جنگ چقدر طولانی و زندگی چقدر کوتاه است.
احساس میکنم زندگی تجربه پی در پی شکسته و ما باید بلند بشیم چون چاره ای نداریم اختیاری نداریم مجبوریم.
فقط اون شکست ها هستن که درد دارن گذر کردن از همون دردهاست که سخت ترین جای ماجراست تحمل درد خودش دردناکه (چیزی که توی این قصه زیاد بهش پرداخته نشده بود)
وقتی که تو جمع قو ها پذیرفته شد. منو به فکر فرو برد که جوجه اردک از همون ابتدا مورد توجه بود اما مورد عشق و دوست داشتن نه. مثل خودم که همیشه با تحصیلات عالی مورد توجه اطرافیان بودم اما عشق دریافت نکرده بودم.. تا اینکه یه نفر بهم همزمان توجه و عشق رو هدیه داد. لحظه ی زیباییه. هر چند ممنوعه بود و بهش نرسیدم.. ولی همیشه اون تجربه عشق در قلبم زنده ست.
بإسلام به استاد ارجمند و دوستان
با گوش دادن به اين داستان در وهله اول احساس خاصى پيدا نكردم يا سعى در حفظ خودم مى كردم ولى بعد از دوبار گوش دادن سعى كردم بيشتر به احساسم توجه كنم و يه نكاتى رو پيدا كردم كه جالب بود ،، ولى بعضى هاش هنوز برام عجيبه و معنى اش رو نمى دونم ..
سلام استاد عزیز ممنونم بابت این کمپین اینکه بعد از درخواستهام شما لطف کردید و این رو برای کسایی که شرایطش رو ندارن و نمیتونن بیان این کمپین رو راه اندازی کردید ممنون و تشکر فراوان و درود بر شما...
من از این قصه اونجایی رو که شما منو بردید به کنار رودخونه و اون اردک با چه عشقی روی تخمهاش میخابید رو بخاطر آوردم و چقدر زیبا بود تصور این صحنه و اونجایی که جوجه اردک تویه یخ گیر کرده بود بخاطر اینکه زشت بود ناراحت بود و اون مرد اومد و اونو نجات داد خیلی جالب بود و اونجای قصه که اردک ناراحت بود از زشتیش ولی بعد از مدتی قویی زیبا شد