۲۴ مهر ماه ۱۳۹۷ درس و بحث کمپین رهایی از غم جدایی (درس اول)
سطح مقاله : پیشرفته

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس اول گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید

از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس اول این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

لینک فایل های کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی (اینجا)


نظرات کاربران 173 نظر ارائه شده است
کاربر گرامی تنها نظرات افرادی که دارای پنل کاربری هستند، نمایش داده می شود
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
Sara ارسال در تاریخ ۲۸ مهر ماه ۱۳۹۷

لحظه ای که جوجه اردک زشت بر آب نگریست و قوی زیبایی رو دید .. در حالی که من دستانم در آب بود و ظرف میشستم و تک تک لحظات قبل خنده شیطنت آمیزی رو از تصورش برلبم مینشست اون لحظه .. دقیقا لحظه ای که به تکامل رسید من با هق هق گریستم .. بغضم ترکید .. احساس کردم منم تین لحظه رو تجربه کردم ولی خسته ام .. خسته ... من جوجه اردک زشت از نظر چهره بودم .. چون مامانم فوق العاده زیبا بود ولی قلدر بودم ... وقتی مامان فوت شد من فهمیدم چقدر زیبا و جذابم ولی تنها شدم .. تنها .. شاید بخاطر این قبلش میخندیدم .. وقتی جوجه اردک زشت خودش رو دید زار زدم .. الانم دارم با گریه شدید این متن رو مینویسم

Za ارسال در تاریخ ۲۸ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام چقدر شما خوبین ممنون از محبتتون واسه این کمپین.
اول داستان که همه تو مزرعه بودن احساس نشاط زندگی جریان داشتتن و خنده بر لبم بود لذت
وقتی جوجه به دنیا اومد نفهمیدم با همه فرق دارم خوشحال و معصوم بودم چون همیشه جاهای جدیدو دوست دارم .
حرف های ید دیگرانو میدیدم ولی باز خوشحال بودم دارم زندگی میکنم انگار درگیر کشف دنیای جدید و شادی و زندگیم بودم
تا ی جا دیگه احساس مظلوم بودن ضعیف بودن و هیشکی منو قبول نمیکنه با زیاد شدن حرفای بد داشتم ولی باز دلم به ماد اردکم گرم بود پناه بود برام که یکیو دارم هر چند همه بدن .ولی تنم از ترس میلرزید.
تا اردک مادر گفت برو عجیب شوکه شدم قلبم شکست اون قدر شکست و توقع نداشتم که زبانم قاصر بود و انگار فقط با سکوت نگاش میکردم نمیدونستم جواب این تنها گذاشتنمو چه جوری بگم اشک داشتم .واحساس میکردم قلبا راضی نیست به خاطر حرف بقین و حتی عذای وجدان داره درکش کردم و بی هیچ حرفی که من کوچیکم بچتم جای منم هست یا اعتراض و التماس رفتم .
پر از مظلوم بودن انگار بدنمم جمع شده بود تو هم بودم در راه رفتن .ناامنی.
کلبه ی پیرزن دو احساس توان ترس و امید بود .
وقتی دیدم اونجا هم بده با اینکه راضی نبودم اخساس میکردم چاره ای جز موندن ندارم کجا برم ؟؟؟ زیر بار ظلم میرفتم .
در یخ ها تلاش و ممارست ناامید نمیشدم .
کسی اومد یخ رو زد کنار حس معجزه انگار منتظر بودم و عمیقا میگفتم خدا هیچ وقت منو تنها نذاشته .
دیدن اولین بار قوها وااااایییی چه حس ستایشی چه حس شعفی هر چی نگاشون میکردم سیر نمیشدم لبخند بر لبم بود

مزرعه ی جدید حس زندگی جدید امید بر خلاف تمام سختی های گذشته شروع زندگی جدید .
باز قوها رو دیدم هم میترسیدم برم سمتشون هم اشتیاق داشتم ولی اشتیاقم به تزسم غلبه کرد و با لبخند رفتم .احساس بزرگی و عزت میکردم پیششون دوست داشتم همیشه همنشین اونا باشم .
وقتی دیدم یکی اژ اونام هم گریه که خداااا چرا این همه مدت خودمو نشناختم و به ارزش خودم پی نبردم و هم شادی کهدمن زیبام .بالندگی و افتخار به خودم .
اون قدر به خودم افتخار میکرم که ذوق اهالی مزرعه برام شادی دوچندان نبود رضایت خودم کافی بود .
کل داستان حس همدردی من همیشه احساس میکنم هیچ جا جام نیست تو هیچ گروهی جمعی احساس نمیکنم دوست داشتنیم .

راحله ارسال در تاریخ ۲۸ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام اقاي دكتر عزيز، ازتون ممنونم كه اين كمپ رو راه اندازي كرديد
حس من در ابتداي داستان حس ترد شدگي،دوست داشتني نبودن،احساس تلاش بي فايده براي پذيرفته شدن
اما لحظه اي كه جوجه اردك به عكس خودش تو بركه نگاه كرد پشتم لرزيد از اينكه بالاخره جايگاه واقعيش رو پيدا كرد و اينكه چطور تفكر ديگران باعث شده بود قو خود واقعيش رو نبينه و حتي تلاشي براي ديدن خودش نكنه چرا كه بينش ديگران رو در مورد خودش پذيرفته بود
يادم اورد كه گاهي من هم خودم رو نميبينم و به بينش ديگران راجع به خودم اكتفا ميكنم و دست از تلاش ميكشم.

Shi ارسال در تاریخ ۲۸ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام استاد عزيز ممنون از اين كمپين
وقتى اين داستان رو گوش ميكردم وقتى توى اين داستان همه اش بحث زشتى بود درواقع من ياد نديده شدن هاى دوران كودكيم افتادم جايى كه زيبايى هاى ديگران مانع از ديدن من ميشد جايى كه من سعى ميكردم با بهتر درسخوندنم دريك خانواده پرجمعيت استعداد خداد داديم رونشون بدم تا ديده بشم ومورد محبت قرار بگيرم سعى ميكردم با استفاده از استعدادم وفشارهايى كه ازبى محبتى تحمل ميكردم روبرو بشم ولى وسط راه رسيدم به جايى كه خسته شدم يك مدت پنهان شدم تا قوى وجودم رو پيدا كردم منتها اوايل اين قوى فقط ظاهرى بود خيلى هم ظاهرى وماسك جديدى بود ولى الان قوى درون روپيدا كردم ودارم كشفش ميكنم مثل اون لحظه ديدن تصويرتو آب دارم روحم رو ميشناسم
سخته ولى انجامش ميدم خيلى سخته

.baran ارسال در تاریخ ۲۸ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام استاد . من دختر سیاه و زشت خونه بودم دیگرون همیشه مسخره ام میکردن والبته به قول خودشون شوخی میکردن وسربسرم میذاشتن وبه من می خندید . از اون همون اول شدم یه دختر منزوی و خجالتی با اعتماد به نفس پایین و برای اینکه دوستم داشته باشن همیشه جوری رفتار کردم دیگرون ازم تعریف می کردن تاجاییکه من دختر خوب خونه شدم . اما تمام دوران کودکی نوجوانیم با اشکهای یواشکی گذشت یادمه یه بار آیینه رو شکستم عکسامو ما چهرشو خط خطی کردم من واقعا شبیه خواهر برادرهای دیگم نبودم هر از گاهیم فکر میکردم اینا خانواده واقعی من نیستن و خیالبافی می کردم . وچون پدرم دوتا زن داشت و ما بچه زن دوم بودیم همیشه از این موضوع خجالت می کشیدم و همیشه فکر میکردم خانواده ما مثل باقی خانواده ها نیست .هیچ وقت نخواستم هویتمو بپذیرم انگار. همیشه احساس بی ارزشی همراهم بوده و بارها از بابتش زخمشو خوردم تا چند سال پیش رفتم شفای کودک درون اونجا من با خودم تاحدود زیادی به صلح رسیدم به سختی پذیرفتم من زیبا هستم . داستان شما رو گوش کردم جایی که جوجه اردک، قو ها رو برای اولین بار توی آسمون دید دلم گرفت من همیشه دلم پر از حسرت بوده من همیشه خودمو سرکوب کردم حتی به عنوان یه دختر زن بودنمو انگاری دوست نداشتم الانم که۳۹سالمه تازه خود واقعیمو به عنوان یه دختر پذیرفتم . همه این مسائل زندگیم باعث شد من برم سراغ خودشناسی ،فهمیدن سخته ولی درعین حال نتیجه اش عالیه .

محبوبه ارسال در تاریخ ۲۸ مهر ماه ۱۳۹۷

من فکر می کنم مهمترین درس این قصه برای من بخش پایانی اون و رسیدن به بالندگی و بلوغی بود که برای جوجه اردک زشت بعد از گذشتن از تمام مصائب و سختی ها و طرد شدن ها حاصل شد؛ یه جمله معروف همیشه تو لحظه های سخت تنهایی، شکست های عاطفی، نرسیدن ها؛ سرخورده شدن ها و نادیده انگاشتن ها و ... (مواردی از این دست) تو زندگیم بهم دلداری و امید میده و اونم اینه که با خودم مدام مرور کنم پایان شب سیه سپید است ؛ یا این آیه شریفه: ان مع العسر یسرا ....

فاطمه ارسال در تاریخ ۲۷ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام استاد عزیز ممنون از درس های زیباتون، درس اول رو گوش دادم و به توصیه شما از اول قلم و دفتر دستم بود باید بگم تو دو مرحله داستان دلم لرزید یکی اونجایی بود که جوجه اردک ما تو خونه دهقان گیر اوفتاده بود و خودش رو به در و دیوار زد تا راهی برای فرار پیدا کنه و برای اینکار هم به خودش آسیب زد و هم به محیط اطرافش
و بار دوم وقتی بود که قوها بهش نزدیک می شدند و هزار جور فکر تو سرش گذشت که چه خواهد سو و آیا اونها باهاش چکار دارند اینکه اگه الان وقت مرگشه بهتره توسط موجودات زیبایی مثل اونها باشه

F ارسال در تاریخ ۲۷ مهر ماه ۱۳۹۷

با سلام
جناب رضایی سپاس فراوان از راه اندازی این کمپین . من اخیرا توسط یکی از دوستانم با کانال شما آشنا شدم .درست در حادترین شرایط زندگیم به این کمپین پیوستم .امیدوارم حالم خوب بشه .
با شنیدن داستان درس اول هر لحظه تپش قلبم بیشتر میشد و حسهای بد زیادی رو تجربه کردم . منتظر فایلهای بعدی شما هستم به امید رهایی واقعی از غم جدایی.....

مرضیه ارسال در تاریخ ۲۷ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام استاد. من وقتی این قصه رو گوش دادم چند تا موضوع یادم اومد که اینا بودن.وقتی که بدنیا اومدم دومین فرزند خانواده بودم که خواهرم شش سال ازم بزرگتر بود پدرم همیشه فکر میکرد که باید پسر داشته باشه و پسر رو بچه میدونست.و اینکه شبیه پدرو مادرم نشده بودم و شبیه مادربزرگم شدم و با اینکه قیافه خوبی داشت مادر بزرگم خیلی بدم میومد از اینکه هر جا میرفتم اینو بهم میگفتن.وقتی شش سالم بود خواهر بزرگم بهم گفته بود که بچه ما نیستی و سر راهی هستی نمیدونم چرا باور کرده بودم و میخواستم از خونمون برم. بد اخلاقی ها و خشمگین بودن همیشگی پدرم.زمان دبیرستان رفتن گاهی وقتا خیلی به خودکشی فکر میکردم.رویاهایی که داشتم و همیشه به سمت کار هنری کشیده میشدم.نمیدونم چرا به حرف مادرم گوش کردم و رشته تحصیلی تجربی رو انتخاب کردم.مشکلات تکراری که توی زندگی بشت هم تکرار میشدن . و اونجایی که اون جوجه اردک به سمت قوها کشیده شد همیشه در وجودم به دنبال نقاشی کشیده میشوم.الان شاغل هستم ولی عاشق کارم نیستم.

ازاده ارسال در تاریخ ۲۷ مهر ماه ۱۳۹۷

فایل باز نشد برام.چه باید کنم؟