۲۴ مهر ماه ۱۳۹۷ درس و بحث کمپین رهایی از غم جدایی (درس اول)
سطح مقاله : پیشرفته

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس اول گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید

از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس اول این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

لینک فایل های کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی (اینجا)


نظرات کاربران 205 نظر ارائه شده است
منا ارسال در تاریخ ۲۴ مهر ماه ۱۳۹۷

فایل کجاست نمیتونم پیداش کنم

ازاده ارسال در تاریخ ۲۴ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام
اون قسمت از داستان که جوجه اردک اون قوهای زیبا را میبینه و گفتید"هیچوقت اون خودش را محروم و محتاج حس نکرده بود" . من هم خیلی به ادمها حسادت میکنم مخصوصا کسایی که وقتی توی یه رابطه ، طرف مقابلم زیاد ازشون تعریف بکنه. و اون حس محتاج و محروم بودن وقتهایی حس میکنم که با طرف مقابلم مشکل پیدا میکنم یا وقتهایی که میترسم مرا رها کنه واقعااا احساس محتاج بودن و محروم بودن میکنم.
دوجای دیگه این داستان هم برام جالب بود و البته حس خوبی بهم داد.یکی اول داستان که گفتید دخترا گلهای اتشین به دامنشون میزنند و یکی پایان داستان که گفتید دخترای گلهای نرگس به موهاشون میزنند نمیدانم ایا این تیکه های داستان هم اهمیتی دارند یا نه.
راستش من الان توی یه رابطه هستم و بخاطر ترس از ترک شدن یا فراموش شدن گاهی اوقات دیوانه میشم و کارهای بچه گانه میکنم . میخواستم بدونم این کمپین میتونه کمکم کنه

Mahtab ارسال در تاریخ ۲۴ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام استاد خسته نباشین وقتی داستانو شروع کردین از اردک گفتین خندیدم خب‌گفتم این که داستان که همه ما بچه بودیم شنیدیم ولی انقد عمیق بهش فکر نکردم وقتی مادرش گفت برو یاد مادر خودم افتادم وقتی بهم گفت بقیه راست میگن و حتی وقتی یه بار بهم گفت برو از خونه رفتم گربه خانواده اطرافیانمن وقتی با ارامش و شادی از چیزی که دوست دارم بشم حرف بزنم و میگن نه رویاهات احماقنس بلند پروازی و مثل پیرزن فقط میخوان اون چیزی که به دردشون میخوره باشم اگه نباشم بی مصرفم و به درد نمیخورم یا وقتی کسایی رو میبینم که رویانه مثل اونا باشم هیچ چیز جز اونا منو جذب نمیکنه و ته دلم میگم شما بهترین ادمایین که من دیدم کاش میشد مثل اونا باشم اما بعدشم چشمامک میبندم میگم اشتباه میکنی تو فقط باید تنها باشی و حس پوچی و تنهایی و اونا همیشه منو بخاطر چیزی که نمیدونستن بخاطر اینکه نفهمیدن و درک نکردن چی شده منو ترد کردن هیچ وقت دیگه از اون لحظه نتونستم خوب باشم و حتی از قو شدنم میترسم نکنه من لایق قو شدن نباشم و حتی هیچ وقت یه قو نباشم و فقط همون جوجه اردک زشت بمونم ممنون ازتون

آنیتا ملکی ارسال در تاریخ ۲۴ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام. وقت بخیر
تو داستان اون قسمتی که اردک مادر بهش گفت برو منو تحت تاثیر قرار داد واسه اینکه یاد مواردی افتادم که واقعا دلمون نمیخواد کاری رو انجام بدیم اما بنابر مصالحی با اجبار اون کارو انجام میدیم و شاید تو اون لحظات فقط غمش رو حس کنیم و متوجه نتایج خوبش نباشیم. یک قسمت دیگه موقعی بود که جوجه اردک برای اولین بار بالای سرش چند تا قو دید و آرزو کرد مثل اونا بشه بدون اینکه بدونه که این اتفاق میفته.... وجودم پر از امید شد و حس کردم خودمم چقدر از این مراحل داشتم و خیلی توجهی نکردم. ولی چقدر حس خوبیه.....
متشکرم از آموزه های مفید شما و موسیقی انتهای درس محشر بود و تاثیر داستان رو برای من چندین برابر کرد
واقعا ممنونم

روبینا ارسال در تاریخ ۲۴ مهر ماه ۱۳۹۷

با عرض سلام و خسته نباشید خدمت استاد رضایی. بسیار ممنون استاد که کمپین رایگان برگزار کردید. فایل رو با دقت گوش کردم و بخشهای زیر برای من رزونانس داشتند:
_آزار دیدن جوجه اردک توسط سایر اردکها و درک نکردن خواسته های اردک توسط مرغ و گربه پیرزن و به سخره گرفتن آرزوهایش کاملا یادآور قلدربازیها و آزارهای عمدی همکلاسیها در مدرسه بود بخاطر تفاوتهای اجتماعی و فردی و علاقه به یادگیری که داشتم. آزارها بصورت تنه زدنهای ساده, در بازیهای گروهی بازی ندادن تا بسخره گرفته شدن توسط مادران سایر هم کلاسیها با جملاتی مشابه خرخون نباش ما درس نخوندیم دنیا مگه به اخر رسید . الان میخوای علامه دهر بشی که چی بشه. آخرش همتون باید کهنه بچه بشورید. الان دو کلمه بیشتر بلد شدی فکر میکنی کجارو گرفتی. اگر مادرت جز اولیا و مربیان نبود شاگرد دوم نمیشدی... همه در راستای بی ارزش کردن تلاشها و موفقیتهای فردی و بست دادن آن به عوامل خارجی.
_شنا کردن در دریاچه یخ زده: تکرار عدم پذیرش در محیطهای اجتماعی و رقابتهای منفی توسط هم گروه ها و همکاران که باعث عدم تمایل به مشارکت در گروه های اجتماعی اعم از انجمنها یا office bullying که منجربه ترک محیط کار شدند.
_پیدا کردن سایر قوها و حس تعلق به گروه: حس حسرت و کمی حسادت به جوجه اردک چراکه حداقل در حال حاضر موفق به پیدا کردن محیط منسجم افرادی مشابه خودم نشده ام.

مهسا ارسال در تاریخ ۲۴ مهر ماه ۱۳۹۷

من هم مثل جوجه اردک زشت زندگی سختی داشتم و شاید الان بهتر شده باشه ولی من هنوز نتونستم اون گذشترو فراموش کنم و از آینده میترسم دوباره پیش بیاد

ندا ارسال در تاریخ ۲۴ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام استاد رضایی عزیز و دوستان و همراهان عزیز
استاد بزرگوار قبل از هرچی باید بگم از این که افتخار شاگردی شما نصیبم شده بسیار خوشحالم. مطالبی که از شما یادگرفتم و میگیرم هر روز به من کمک میکنه در مسیر رشدم گامی به جلو بردارم. از شما بسیار بسیار سپاسگزارم.
در مورد داستان جاهایی از اون مثل جایی که "مادر هم به جوجه اردک گفت از اینجا برو" یا "خود را انقدر محتاج و محروم حس نکرده بود" احساس غم عمیقی در خودم داشتم چون این حس طرد شدگی و تنهایی رو بارها در موقعیت های مختلف در زندگیم تجربه کردم.(مدرسه زمانی که دوم ابتدایی بودم و به دلیل جابجا شدن منزل مجبور شدم مدرسه ام رو عوض کنم و از دوستام و مدرسه ای که خیلی دوستش داشتم جدا بشم، طلاق: که عاشقانه زندگیم رو شروع کردم ولی در نهایت دوام نیاورد، فوت تنها برادرم که دوست و حامی من هم بود و ترک شدن در رابطه عاطفی)
و اون قسمتی که جوجه اردک به سمت قوهای سفید برگشت وقتی خونده شد بی اختیار اشک هام جاری شد ولی نتونستم بفهمم دقیقاً علتش چی بود؟ شاید وضعیتی رو توصیف میکرد که همیشه فکر میکردم استحقاق رسیدن بهش رو دارم ولی هنوز اتفاق نیفتاده!...نمیدونم

Nooshin ارسال در تاریخ ۲۴ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام.من از تمام قصه نت برداری کردم و حس ها و واکنش های خود را هر کجا که برام اتفاق افتاد رو گفتم.
اگر خوب نگاه کنی خوش قیافه هم هست اینجا اینو برداشت کردم که نیت و ذات خوب بودن آدما مهم تر از ظاهر شون میتونه باشه جوجه اردک زشت واقعا بدبخت بود اینجا حس ترس کردم اونجا که جوجه اردک گفت دلم میخواد زیر باشم چه زیر آسمون آبی حس اینو داشتم که منم دوس دارم زیر محبت و توجه ادما باشم پرنده هایی پرواز میکردن که زیبایی اون پرنده ها رو هیجا ندیده بود این حس داشتم وقتی شخصیت و ذات خوب دوستی منو جذب میکنه منم این حس رو دارم که شاید هیجا دیگه نتونم کسی رو پیدا کنم مث اون که منو جذب کنه ته دریاچه کز کرد حس تنهایی که داشتم با شنیدن این بیشتر شد و در آخر یاد کسی افتادم که دوسش دارم تو زشتی که به جوجه اردک گفتن یاد این افتادم وقتی کسی که دوسش دارم تموم کرد رابطه رو با تقلای خودش بود که خودش رو به برکه ای رساند یاد این افتادم که منم تلاش خودمو کردم و میکنم کسی که دوسش دارم برگرده به زندگیم وقتی پرواز میکرد و همه چیز رو مشاهده میکرد مث به دنیا اومدن بچه و چیزهای زیبای دیگه یاد قشنگی رابطه خودم با کسی که دوسش دارم افتادم وقتی جوجه اردک‌ نشست و گفت شک ندارم اخر عمرم فرا رسیده یاد این افتادم که همیشه ترس از دست دادن کسی که دوسش داشتم رو داشتم‌ جوجه اردک که خودش رو یک قوی زیبا دیده بود حس اینو داشتم که منم خودمو همیشه در کنار کسی که دوسش دارم شاد و خوب میبینم و اگرم قسمت من نباشه باهاش کنار میام ولی تمام تلاشم میکنم و با قلبش بازی میکنم تا برگرده و کنارم باشه

ندا ارسال در تاریخ ۲۴ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام ...
آوارگیش سردرگمی تنهایی بی کسی تلخی و فرار و ترس تو روزهاش درد آوره ...
درسته اخر قصه به قو میشه اما چقد تلخ هست که اگر نرسه به آخرش و اگر از سرما توی آب همون جا یخ میزد و اگه پیرمرد یخ رو نمیشکست تا نجاتش بده اگر انقد ناراحت و افسرده میشد که پراشو میکند و خودشو میکشت و اگه هیچ وقت نمیفهمید که قو هست ... چه زندگیه تلخی ... و دارم فکر میکنم چه قو هایی بوده که ندونسته از اصل خودشون از ناراحتی ِ دورانشون از سردرگمی هاو تنهایی هاشون توی همون مرداب جون دادن ...
و یاد این جمله میوفتم که میگه جهنم ینی وقتی که مردی چیزی که میتونستی بشی رو با چیزی که شدی رو در رو میکنن ... و من ... اگه نتونم قو بشم اگه تو بی هویتی و سردرگمیم بمیرم ... این همون عذاب الیم ِ

ازاده ارسال در تاریخ ۲۴ مهر ماه ۱۳۹۷

من اونجايي كه همه به جوجه حمله كردن و مسخره اش كردن و مادرش دست از حمايتش كشيد و جايي كه تو يخها از سرما داشت تلف ميشد و اونجايي كه از هر خونه اي به خونه ديگه پناه مي برد اما بازم جايي نداشت خيلي حس ترحم و دلسوزي داشتم