نظرات و تجربیات خود ، درباره درس اول گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید
از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس اول این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.
لینک فایل های کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی (اینجا)
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
سلام.من از تمام قصه نت برداری کردم و حس ها و واکنش های خود را هر کجا که برام اتفاق افتاد رو گفتم.
اگر خوب نگاه کنی خوش قیافه هم هست اینجا اینو برداشت کردم که نیت و ذات خوب بودن آدما مهم تر از ظاهر شون میتونه باشه جوجه اردک زشت واقعا بدبخت بود اینجا حس ترس کردم اونجا که جوجه اردک گفت دلم میخواد زیر باشم چه زیر آسمون آبی حس اینو داشتم که منم دوس دارم زیر محبت و توجه ادما باشم پرنده هایی پرواز میکردن که زیبایی اون پرنده ها رو هیجا ندیده بود این حس داشتم وقتی شخصیت و ذات خوب دوستی منو جذب میکنه منم این حس رو دارم که شاید هیجا دیگه نتونم کسی رو پیدا کنم مث اون که منو جذب کنه ته دریاچه کز کرد حس تنهایی که داشتم با شنیدن این بیشتر شد و در آخر یاد کسی افتادم که دوسش دارم تو زشتی که به جوجه اردک گفتن یاد این افتادم وقتی کسی که دوسش دارم تموم کرد رابطه رو با تقلای خودش بود که خودش رو به برکه ای رساند یاد این افتادم که منم تلاش خودمو کردم و میکنم کسی که دوسش دارم برگرده به زندگیم وقتی پرواز میکرد و همه چیز رو مشاهده میکرد مث به دنیا اومدن بچه و چیزهای زیبای دیگه یاد قشنگی رابطه خودم با کسی که دوسش دارم افتادم وقتی جوجه اردک نشست و گفت شک ندارم اخر عمرم فرا رسیده یاد این افتادم که همیشه ترس از دست دادن کسی که دوسش داشتم رو داشتم جوجه اردک که خودش رو یک قوی زیبا دیده بود حس اینو داشتم که منم خودمو همیشه در کنار کسی که دوسش دارم شاد و خوب میبینم و اگرم قسمت من نباشه باهاش کنار میام ولی تمام تلاشم میکنم و با قلبش بازی میکنم تا برگرده و کنارم باشه
سلام ...
آوارگیش سردرگمی تنهایی بی کسی تلخی و فرار و ترس تو روزهاش درد آوره ...
درسته اخر قصه به قو میشه اما چقد تلخ هست که اگر نرسه به آخرش و اگر از سرما توی آب همون جا یخ میزد و اگه پیرمرد یخ رو نمیشکست تا نجاتش بده اگر انقد ناراحت و افسرده میشد که پراشو میکند و خودشو میکشت و اگه هیچ وقت نمیفهمید که قو هست ... چه زندگیه تلخی ... و دارم فکر میکنم چه قو هایی بوده که ندونسته از اصل خودشون از ناراحتی ِ دورانشون از سردرگمی هاو تنهایی هاشون توی همون مرداب جون دادن ...
و یاد این جمله میوفتم که میگه جهنم ینی وقتی که مردی چیزی که میتونستی بشی رو با چیزی که شدی رو در رو میکنن ... و من ... اگه نتونم قو بشم اگه تو بی هویتی و سردرگمیم بمیرم ... این همون عذاب الیم ِ
من اونجايي كه همه به جوجه حمله كردن و مسخره اش كردن و مادرش دست از حمايتش كشيد و جايي كه تو يخها از سرما داشت تلف ميشد و اونجايي كه از هر خونه اي به خونه ديگه پناه مي برد اما بازم جايي نداشت خيلي حس ترحم و دلسوزي داشتم
من تو سه سال شاهد رفتن همسرم طلاق اجباري و ازدواجش با خانمي كه عاشقش شده بود بودم ،بعد از اون به درخواست همسر جديدش من رو از شركتي كه كار مي كردم اخراج كرد (همسرم رييسم بود )
شما استاد با اينكارتون به زخم خورده هايي مثل من كمك مي كنيد
خودتون تصور كنيد دامنه كارتون رو و خوش بحالتون كه مي تونيد در چنين جايگاهي باشيد
سلام،من تو قسمتي كه فهميده بود قو هست و بقيه قوها بش توجه كردن خيلي تحت تاثير قرار گرفتم و حس ميكنم ما ادما چون خودمون رو نميشناسيم ميريم جاهايي كه مال ما نيست و اگه به جستجو ادامه بديم و خسته نشيم جاي خودمون رو تو اين دنيا پيدا ميكنيم ولي مسيرش خيلي سخته!!.
تحت تاثیر نگرش شما قرار گرفتم.آفرین بر شما
با سلام
وقتی مادر جوجه اردک بهش گفت که باید بری یاد خودم افتادم که بین جمع همسن و سالهای خودم جایی نداشتم شاید برای اینکه از همهی اونها متفاوت بودم این تفاوت هنوز هم مشخصه.بعد از اینهمه سال که از کودکیم میگذره هنوز هم فکر میکنم با بقیه فرق دارم برای همین تصمیم گرفتم از همهی اونها فاصله بگیرم و تنهایی رو انتخاب کنم.
جوجه اردک با خودش حرف میزد و خطاب به گربه میگفت که تو چه میدونی زیر اب بودن یعنی چی و یه مرغ نمیدونه خیس شدن چه معنایی داره.یاد ارزوهای از دست رفتهم افتادم ارزوهایی که دوست داشتم غرقشون بشم و همیشه افرادی مانع این غرق شدن بودن.دلم میخواست مثل جوجه اردک همه چیو ترک کنم تا به خود واقعیم برسم.جایی که بتونم ارامش داشته باشم.همیشه در حال فرارم از خودم و اطرافیانم.
دنبال جایی برای خودم میگردم جایی برای احساس از دست رفتهم.
با سلام
سپاسگزار می از شما بخاطر این کمپین
از آن قسمت داستان که اردک فکر می کرد همیشه باید زیر باشه جلب شدم چون منم همیشه از نفر اول بودن می ترسیم همیشه تنها بودم و تو سایه یک نفر .
سلان و درود به شما عزیزانی که مفهوم انسانیت رو یکبار دیگه به ما آدمها یادآوری میکنید.
این داستان به من حس خوبی داد و احساس آرامشی درونم جاری شد وفکر میکنم زمان خیلی کوتاه زندگی خیلی کوتاه فقط باید تلاش کرد برای آگاهی از وجود خود و هرچه درونی تر زندگی کنیم راحتتریم و بهتر مس میکنیم مفهوم قشنگ و کوتاه زندگی رو. تجربه من این بود و لذت بردم از شوروهیجانی که داستان رو شنیدنی تر میکرد.
احساس اضطراب و ناامنی و ترس در رویارویی با مسائل و مشکلاتی که در طول داستان زندگی جوجه اردک با اونا باید دست و پنجه نرم کنه و اینکه آیا تهش این داستان چقدر سربلنده یا شکست خورده اس!!؟(ترس درونی خودم از رویارویی با مشکلات و ترس از شکست همیشگی) ... من اون جوجه اردکی بودم که زمانی که با بقیه فرق داشت و از همه کوچیک تر بود توی جمع ها همیشه طرد میشدم و احساس تلخ جدی گرفته نشدن و کوچولو خطاب شدن از خواهر و برادرها و اطرافیان؛ به خاطر اختلاف سنی بالا با پدر و مادر و درگیری های کاری والدینم به اندازه کافی مورد توجه و محبت قرار نگرفتم... و جاهایی از داستان که جوجه اردک از خانواده اش جداشد بغض داشتم و حس تلخ استقلال اجباری و بی رحمی زندگی و اینکه ای کاش همیشه کسی باشه که در سختی ها بتونه کمک حالا باشه و راه رو نشونت بده و مثل کوهی باشه مثل پدر که بتونم بهش تکیه کنم و احساس امنیت...! روحت در آرامش بابا جون
چه حس مشابهی تقریبا تجربه یکسان
من فایلی برای گوش دادن نمیبینم ،دوستان میشه راهنمایی کنید لطفن