۲۴ مهر ماه ۱۳۹۷ درس و بحث کمپین رهایی از غم جدایی (درس اول)
سطح مقاله : پیشرفته

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس اول گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید

از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس اول این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

لینک فایل های کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی (اینجا)


نظرات کاربران 205 نظر ارائه شده است
تارا ارسال در تاریخ ۲۵ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام مرسی که این کمپین را راه انداختین.من به تازگی با سایت شما آشنا شدم و خوشحالم از این بابت.
اونجایی که جوجه اردک وسط یخها گیر کرده بود و حس میکرد داره میمیره ، من این حس رو بارها تجربه کردم وقتی که حس میکنم تنهای تنهام و دیگه هیچوقت نمیشه شاد باشم و بعد اونجایی که از این مرداب به اون مرداب میره، حس کردم منم که از همه چی فرار میکنم.

تارا ارسال در تاریخ ۲۵ مهر ماه ۱۳۹۷

چرا نظر من نیومد؟

ارغوان ارسال در تاریخ ۲۵ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام.
اول اینو بگم که چقققدر زیبا خوندین داستان رو اقای رضایی.
من سرمای زمستونشو خیلی حس کردم انقدر که زیبا بیان کردید.و جایی که اشک تو چشام حلقه زد"عاقبت مادرش هم خسته شد و با ناراحتی گفت: از اینجا برووووووو"
و
"به ته دریاچه شیرجه زد و در حالی که میلرزید در آنجا کز کرد."اینجا گریه کردم.
و جایی که احساس شعف و غرور کردم: "wow در آب قوی با شکوهی دید درست مثل پرندگانی بود که از دور آنها را تحسین کرده بود."
من دوساله بودم که آبجیم دنیا اومده.احتمالا اونجا ضربه سنگینی خوردم.حرفهای اطرافیان که گویای اینه.

راضیه حسینی ارسال در تاریخ ۲۵ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام . در ابتدای داستان با حمایتهای اردک از تخم و جوجه زشتش حس حمایتگر و مادرانه خودم بالا اومد . سپس با آسیبهایی که اردک از اجتماعش می خورد یاد آسیب هایی که این روزها پسرم از مدرسه ، اطرافیان و ... می خوره افتادم و غمگین و خشمگین شدم از اینکه نمی تونم همیشه و درست ازش محافظت کنم که آسیب نبینه مثل روزهای کودکی که همیشه می خواستم از مادرم در برابر پدرم و .. محافظت کنم اما خودم متحمل رنج می شدم .
در روند داستان غرق یه خاطره تلخ در کودکی شدم و یه جاهای داستان و از دست دادم . اونجاهایی که جوجه اردک از جایی به جای دیگه می رفت تا درد کمتری بکشه باهاش هم احساس بودم چون منم خیلی وقتا دلم می خواد از آدمای آزارگر دورو برم دور بشم .
در آخر داستان که جوجه اردک با تمام ترسش پا در آب گذاشت و انتظار مرگ داشت اما متوجه شد که یک غوی زیباست گریه کردم دلم می خواست که رنجا و ناکامی های منم همچین پایان زیبایی داشته باشه و منم به تمامیت خودم برسم .
در پایان تشکر می کنم از استاد رضایی بابت راه اندازی این کمپین های رایگان که باعث شدن ما در مسیرمون متوقف نشیم .

المیرا ارسال در تاریخ ۲۵ مهر ماه ۱۳۹۷

ممنون از زحماتتون

parisa.ap2 ارسال در تاریخ ۲۵ مهر ماه ۱۳۹۷

جوجه ادرک زشت از اون داستانهای کلاسیکی هست که بخاطر شنیده شدنهای زیادش، از تاثیری که داره کاسته شده. اجرای صوتی زیبا و فضا سازی در این درس، کمی حس و حالی که لیاقت این داستان رو داره بهش برگردوند.
شخصا بجز دو مورد، نسبت به داستان، حس و حال خاصی نداشتم. شاید بخاطر اینکه در زندگی به یه سری نتایج رسیدم. اینکه زندگی، زندگیه و همیشه در حال جاری بودن و تغییر کردنه بدون اینکه به کسی اهمیت بده. زندگی کار خودشو می کنه و ما آدما هم کار خودمون رو. واسه همینه که انگار زندگی رو همیشه به خودمون بدهکار می دونیم. تنهایی، طرد شدگی و ناکامی حسهایی هستن که خیلی موقعها منو آزار می ده ولی چون زندگی رو با همین چیزاس که درک می کنم سعی می کنم خیلی احساساتی نشم.

دو قسمت حال و هوای خاصی به من داد:
اول داستان، وقتی که فضای روستا توصیف میشد. یه توصیف زیبا و ساده و رنگارنگ از تقسیم کار اجتماعی در روستا! خیلی خیلی حس خوبی بهم داد. این حس که همه چی طبق رواله. همه چی داره خوب پیش می ره.

دوم اونجایی که در زمستون جوجه اردک داشت یخ می زد و در به در شده بود حسابی گریه کردم. قلبم درد گرفت.

منم برای خودم مث سایر دوستان ندیده م تعابیر و تحلیلهایی مناسب زندگیم دارم ولی بیشتر مایلم با تحلیل های استاد آشنا بشم تا خودم راجع به خودم اظهار نظر کنم.

عالی و ممنون

محسن ارسال در تاریخ ۲۵ مهر ماه ۱۳۹۷

منم بعد از یکسال رابطه در حالی که کاملا برای رابطمون هزینه می کردم و تلاش و همیشه شریک عاطفیم می گفت بهترین روزها رو کنار من میگذرونه،یهو گفت که کلا تو این مدت هیچ حسی به من نداشته و عاشقانه کس دیگری رو دوست داشته و فقط با من اوقات میگذرونده و رفت.
اونجایی که جوجه اردک رو اردکها و مادرش ترد و رها کردند دوباره اون حس رهاشدگی برام زنده شد.

مریم ارسال در تاریخ ۲۵ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام جناب رضایی عزیز که این روزها صداتون همراه تمام لحظه های تنهاییمهو ممنون برای تمام آموزش هاتون. با این داستان حس های مختلفی رو تجربه کردم. اول داستان که مادرش ازش دفاع می کرد حس حسادتی که خوش به حالش من هیچ وقت مادر حامی نداشتم و از همون کودکی اینو یاد گرفتم که از اولین کسی که باید همه چیمو پنهان کنم مادرمه و ضربه های زیادی خوردم بخاطر این باور وقتی مادرش بهش گفت برو انگار خیالم راحت شد که حتی مادر حامی هم ی روز رهات می کنه... این که شبیه هیچ کدوم ار اعضای خانوادش نبود حسی که تمام کودکی و نوجوانیم داشتم. اینکه هر جای جدیدی می رفت و امیدوار میشد به زودی می فهمید که جاش اونجا نیست و آزرده و رها میشد و مثل من که از نظر عاطفی به هر کسی امید بستم جای من نبود و رها کردم و رها شدم... از نظر کاری با اینکه خیلی توانا بودم و هر جایی که کار کردم سودآوری بالا براشون داشتم ولی مجبور به ترک شدم... و امروز در آستانه چهل سالگی نه رابطه عاطفی دارم و نه شغل و متاسفانه با وجود تلاش های زیاد هنوز قوی زیبایی نشدم...

Zahra ارسال در تاریخ ۲۵ مهر ماه ۱۳۹۷

سلام استاد، خیلی ممنونم از شما به خاطر این کمپین ارزشمند ، زنده باشید.
من در ابتدا دلم به حال جوجه اردک سوخت اون زمانی که تازه از تخم بیرون اومده بود و محیطش اون رو نمی پذیرفت و زشت خطابش می کردن . ولی در ادامه ی داستان احساس خوبی داشتم که جوجه اردک با وجود همه ی سختی ها و مشقت ها ولی امیدی و ندایی در درونش بود که اون رو به گذر از این مرحله و رفتن به سمت یه شرایط بهتر ترغیب می کرد چون حس می کرد اونجا جای اون نیست و باید عبور کنه و وقتی رسید به سایر قو ها یعنی جایی که باید می بود، زیبایی های خودش رو هم دیدو خودش رو کشف کرد ، که این احساس فوق العاده خوبی بود .

پریسا ارسال در تاریخ ۲۵ مهر ماه ۱۳۹۷

وخیلی جالب بود، برای یکی از کارهام نمیدونم چرا، یک مانع فکری بسیار مبهم دارم، اصلا نمیدونم چیه، ولی با شنیدن این داستان انگار فهمیدم همون زندان خانواده بود و برای یک لحظه احساس کردم میتونم اون کارو انجام بدم، امیدوارم باز بتونم از این حس رهایی استفاده کنم.