۲۴ مهر ماه ۱۳۹۷ درس و بحث کمپین رهایی از غم جدایی (درس اول)
سطح مقاله : پیشرفته

نظرات و تجربیات خود ، درباره درس اول گفتارهای سهیل رضایی درباره کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی را اینجا به بحث بگذارید

از دوستان شرکت کننده در کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی دعوت می کنیم نظریات، تجربه ها و سوالات خود درباره درس اول این کلاس را زیر این پست به بحث بگذارند.

لینک فایل های کمپین آموزشی رهایی از غم جدایی (اینجا)


نظرات کاربران 173 نظر ارائه شده است
کاربر گرامی تنها نظرات افرادی که دارای پنل کاربری هستند، نمایش داده می شود
لطفا ابتدا در سایت ورود کنید، سپس نظر خود را ثبت کنید
زینب ارسال در تاریخ ۱۷ بهمن ماه ۱۳۹۷

سلام
من تا رسیدن به فصل درو خیلی تلاش کردم محصولم رو خوب پرورش دادم با داشتن نقشه راه کسی رو فکر ازدواج نمیکردم عاشق خودم کردم وقتی رسید به مرحله برداشت با مخالفت خانوادش مواجه شد. دوتاییمون ضربه بدی خوردیم اون احساس اینکه خانوادش به نظرش احترام نمیذارن من احساس پذیرفته نشدن رابطمون رو آفت زد و محصول من خراب شد. الان در دوران بدی به سر میبرم خیلی خیلی بد دعا میکنم همه محصولاتشون بتونن درو کنن چون خودم تجربه کردم الان 1.5 هست که درگیرم با این قضیه اون هم شکست بدی خورده آدم سابق نشد دیگه

فرشته ارسال در تاریخ ۱۹ آذر ماه ۱۳۹۷

من وقتی داستان رو شنیدم حسی از ترحم و دوست داشته شدن اجباری رو داشتم که حالا که هستی دیگه مجبوریم تحملت کنیم ‌و حس ترس و‌نا امنی از اینکه قراره تا آخر داستان همین جور پیش بره و اینکه دنیا جای بدیه و بیشتر سیاه میدیدم

مریم ارسال در تاریخ ۲۱ آبان ماه ۱۳۹۷

با سلام خدمت استاد بزرگوار . من بارها این داستان ر. خوانده یا شنیده یا دیده بودم ولی اینگونه بهش نگاه نکرده بودم . اول تا اخر داستان ، تصویری که تو ذهنم مونده و حتی می تونم نقاشی بکشم ، مامان اردکه و نگرانیش و عشق و علاقه اش به همه ی جوجه هاش هستش .

شکیبا ارسال در تاریخ ۱۸ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام
درس اول
قدم اول
سخت ترین کاره
نمیتونم خوب بنویسم
درونم پر از رنج و درد و حقارت و طرد شدگی
خوش به حال اون جوجه اردک که قو شد
درد من فراتر از اینهاس
به هر نقطه و بن بستی میرسم حتما قبلش یه اتفاق یه حادثه یه رفتار دیگه بوده و حل و مواجه شدن باهاشون بشدت سخته
حال روحیم از اونیکه هست داغونتره
بغض و خشم فرو خفته ای که با تلنگری
با خشم کنترل نشدنی فوران میکنه هر چند بعدش پشیمون میشم ولی دیگه فایده نداره

م.ر ارسال در تاریخ ۱۶ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام همراهان عزیز
من اون قسمت که جوحه اردک فرار کرد یاد مادر و پدرم افتادم که بهم گفتن برو اینجا هیچ خبری نیست و تا میتونی شاد زندگی کن و از دانشجو بودن لدت ببر کاری نداشته باش اقوام و اطرافیان چی میگن تو فقط لدت ببر
و منم چمدونم و بستم و راهی یه شهر دیگه شدم و سعی کردم از تموم اون روزا لدت ببرم هرچند سخت بود چون میدونستم پدر و مادرم تو اون روزا از اطرافیان خیلی حرف شنیدن که دخترشون و شهر غریب فرستاد ن و ... هزار تا حرف بی ربط دیگه
و من وقتی برگشتم کلی رشد کرده بودم.
الان وقتی که به اون همه طر شدگی و تنها بودن فکر میکنم خوشحال میشم.

ارتین ارسال در تاریخ ۱۲ آبان ماه ۱۳۹۷

جوجه اردک
داستانی که همه میدونستیم و با روایت استاد معنی دیگری گرفت
به یاد بچگی خودم که همیشه با هم سن های خودم ترد شدم
حتی یک بار گریه کردم و داد زدم شما ها چرا همیشه من رو تو بازی هاتون راه نمیدین
توی خانه هم اوضاع بهتر نبود خانواده همه حواسشون به بجه کوچکتر از من بود هر چی باشه اون ته تقاری بود و عزیز تر
در نهایت انتقام حودم رو ازشون گرفتم و اولین فرصت که تونستم در 26 سالگی به بهانه کار ترک دیار کردم و درست مثل جوجه اردک زشت راهی شهری دیگر شدم و در غربت شهر جدید بدنبال جایی برای پذیرفته شدن گشتم از خیلی حاها رونده شدم و خیلی جاها اصلا دیده نشدم
با دیدن قو های بالغ مسخ شدم و زمستان های سخت رو تجربه کردم

سمانه ارسال در تاریخ ۱۲ آبان ماه ۱۳۹۷

من اول داستان و فضای مزرعه و شادی در مزرعه رو خیلی دوست داشتم احساس تعلق خاطر داشتم به طبیعت و سرزندگی اش
متفاوت بودن و طرز نگاه عجیب و غریب دیگران به این تفاوتها و سرزنش به جای پذیرش و حق به جانب بودن
حمایت مادر جوجه اردک خیلی خیلی دوست داشتم در مقابل اردکهای دیگر که خودم نداشتمش
احساس بدبختی پنهان شدن دیده نشدن انزوا تنهایی
فرار کردن و ترک کردن و دعوت به دنیای جدید که این روزها مدام پیامش میشنوم ولی جراتش ندارم به تنهایی وارد تجربه جدید اش بشم
چون خیلی ها در مرحله یتیمی میمیرند و به مرحله بعد سفر قهرمانی نمیزسند مثل دخترک کبریت فروش و من دوست ندارم تو این مرحله بمبیرم و احساس میکنم رنج یتیمی اینجا خیلی فاجعه باره
انتهای داستان که میگه تبدیل به قو شده به نظرم محال میاد

زهرا ارسال در تاریخ ۰۰۹ آبان ماه ۱۳۹۷

قسمتی از داستان که مادرش از حمایت کردن اون جوجه اردک خسته شد تمام تنم یخ کرد و حس یاس و ناامیدی و مستاصل بودن تمام وجودم و فراگرفت و انگار غم 30ساله ام توی دلم دوباره زنده شد و اینکه چه بی رحمی هایی رو پشت سر گذاشیتم ..چون من باداشتن پدرو مادر همیشه یتیم بودم به علت اختلاف سنی زیادی که باهاشون داشتم اصلا هیچ وجهی که بشه من با دنیای اونا و اونا با دنیای من ارتباط برقرا کنن نبود و من تا به امروز خودم با سوتی های وحشتناکی که دادم و کوشش و خطاهام تجربه کسب کردم و تونستم تا الان دوام بیارم...
بادیدن پرنده های زیبا واقعا با تمام وجودم این دوره رو در دوران بلوغم احساس کردم بخاطر جوشهای زیاد روی صورتم همیشه نسبت به دخترانی که پوستی صاف داشتن حس کمبود و نقص میکردم و همیشه این جمله ایکاش پوستم صاف بود و باخودم حمل میکردم و این درد سالهای سال بدون درک شدن و کمک شدن با من بود و هیچکس هم نفهمید و ...

بهار ارسال در تاریخ ۰۰۸ آبان ماه ۱۳۹۷

من نمی‌تونم فایل‌هاتون و گوش کنم. به‌نظرتون دلیلش چیه؟

مهسا ارسال در تاریخ ۰۰۷ آبان ماه ۱۳۹۷

سلام ممنون از اين كمپين كه خيلي از ماها واقعا درگيرش هستيم و تو اوج نياز و در هم شكستگي بهش گوش ميديم.
من چطور ميتونم اين فايل ها رو براي شخص ديگري به اشتراك بگذارم؟